سفرهای علی و روتی_پارت ۳

«رد پاها: سفرهای علی و روتی» 🐾✒️

هر قسمت، یه شهر یا طبیعت متفاوت از ایران یا حتی جهان، با قصه‌هایی که از دل لحظه‌ها بیرون میان. حالا قسمت سوم رو با حضور روتی می‌نویسم، ادامه‌ی سفر بعد از ماسال:

---

قسمت سوم – «پچ‌پچِ گل‌ها در باغ ارم»

علی و روتی بعد از مه‌آلودی‌های ماسال، راهی شیراز شدند. مقصد: باغ ارم.

صبح زود بود، هوا هنوز خنک، و روتی با شور و شوق از ماشین بیرون پرید، دمش مثل پرچم شادی تکان می‌خورد.

درختان بلند، گل‌های رنگارنگ، و صدای آرام آب‌نماها، همه‌چیز انگار برای استقبال از یک مهمان خاص آماده بود. رهگذران با لبخند به روتی نگاه می‌کردند، بعضی‌ها خم می‌شدند و دستی به سرش می‌کشیدند. علی فقط نگاه می‌کرد—به روتی، به گل‌ها، به خاطراتی که داشت شکل می‌گرفت.

کنار حوض فیروزه‌ای نشستند. روتی سرش را روی پای علی گذاشت، و علی دفترچه‌اش را بیرون آورد. نوشت:

«در باغ ارم، گل‌ها حرف می‌زنند. و روتی گوش می‌دهد، بهتر از هر انسانی.»

ناگهان دختری با دوربین نزدیک شد. گفت:

«میشه از روتی عکس بگیرم؟ خیلی خاصه.»

علی لبخند زد. روتی انگار فهمید، صاف نشست، و با نگاهی که فقط یه سگ وفادار می‌تونه داشته باشه، به دوربین خیره شد.

آن روز، علی نوشت:

«در شیراز، با روتی، لحظه‌ها عطر گرفتند. و من فهمیدم که بعضی خاطره‌ها، چهار پا دارند.»