داستان ساختن محصولی که ساختنش را بلد نبودم

شاید بارها داستان شکل‌گیری استارتاپ‌های مختلف را شنیده باشید، اما شکل‌گیری یک استارتاپ درون یک استارتاپ بزرگ‌تر می‌تواند داستان متفاوت‌تری باشد.

برای من که مدت طولانی در زمینه گردشگری فعالیت می‌کردم، چیزی جذاب‌تر از معرفی ایران و ارائه تجربه ناب ایرانگردی به خارجی‌ها وجود نداشت. جای خالی «هلوپرشیا» در علی بابا حس می‌شد. هلوپرشیا پلتفرم معرفی و فروش تجربه ایرانگردی به مسافران خارجی است. هرچند سازمان به جذابیت این بازار واقف بود و این پروژه در راستای چشم‌انداز علی بابا یعنی «خلق ثروت برای مناطق محروم و در عین حال بکر کشور» قرار داشت، اما شروع پروژه و سرمایه‌گذاری به نظر ساده نمی‌رسید.


دیتا کلید راضی کردن مدیران ارشد

پیش از این در علی بابا تجربه شکست یک محصول پلتفرمی را داشتیم که زمان زیاد و هزینه بالایی برایش صرف شده بود و همین جلب اعتماد سازمان را سخت تر کرده بود. پلتفرم به مدلی اطلاق می‌شود که مبادلات بین چند گروه (در مدل ما تامین‎کننده‌های تور و مشتری) را تسهیل می‌کند؛ در واقع برخلاف مدل‌های خطی، به جای تمرکز بر مفهوم تولید، روی مفهوم ارتباط تمرکز دارد.

برای Pitch deck در مورد اطلاعات کلی بازار، نقاط ضعف و قدرت، اندازه بازار و مدل درآمدی با مدیران ارشد گفت‌گو کردم اما نبود اطلاعات کافی از بازار و مشتری و رقبا شروع سرمایه گذاری از طرف مدیران ارشد را سخت کرده بود. برای کم کردن ریسک، روی میزان بودجه مورد نیاز تا رسیدن به MVP محصول، تست آن و نقطه سربه‌سر متمرکز شدم.

نمایی از وب سایت هلوپرشیا
نمایی از وب سایت هلوپرشیا


روز اول محصول

کار اصلی تازه شروع شده بود و ما هنوز هیچ منبعی برای ساختن محصول نداشتیم. پروسه جذب نیروی برنامه‌نویس شروع شد اما طبق تجربه زمان زیادی طول می کشید که یک نفر جذب شود. در آن زمان ما هنوز روش استانداردی برای توسعه یک محصول جدید نداشتیم.

محمدعلی در مورد روشی که یک سال بعد در علی بابا از آن استفاده کرده تا به ساخت یک محصول جدید در یک ساختار سریع برسد، توضیح داده است.

علی بابا نتیجه‌محور بود و این آزادی عمل را به افراد می‌داد تا با روشی که انتخاب خودشان است، راهکار را پیدا کنند برای همین تصمیم گرفتیم تا پیدا شدن توسعه دهنده از ظرفیت خود شرکت استفاده کنیم. بودن در علی بابا کمک می‌کرد به تعداد زیادی برنامه‌نویس و متخصص که به ساختار آشنایی کامل داشتند، دسترسی داشته باشم و همین می‌توانست سرعت ما را بیشتر کند. من با تعدادی از همکاران برنامه‌نویسم صحبت کردم؛ با هماهنگی مالک محصول تیمشان، دو نفر از آنها همراه ما شدند تا بخش کمی از زمانشان را به این محصول اختصاص بدهند. با حضور نیروهای اشتراکی، کار با سرعت خیلی کمی جلو می‌رفت.

در نهایت مصمم بودن ما برای تولید این محصول سازمان را ترغیب به بالا بردن اولویت جذب برای هلوپرشیا کرد. طی یک ماه یک نفر برنامه‌نویس به صورت اختصاصی به تیممان اضافه و ابتدای مهر 97 نسخه اولیه سایت بعد از حدود دو ماه منتشر شد. از این جا پیشرفت محصول سرعت چند برابری گرفت.


Simple yet significant

شاید بارها شنیده باشید اگر از نسخه اولیه محصولتان خجالت‌زده نیستید، یعنی خیلی دیر آن را به بازار عرضه کرده‌اید. با حضور در یک مجموعه بزرگ که همه تیم‌ها به‌صورت تخصصی کار می‌کردند و پای محصولات بالغی مثل سایت علی بابا و جاباما در میان بود، ابتدا تصورم از محصول موفق، محصولی بود که شامل همه خدمات گردشگری و مجموعه‌ای از فیچرهای رنگارنگ باشد.

در ابتدا قرار بود یک علی بابای خارجی داشته باشیم که شامل تعداد زیادی محصول و فیچر می‌شد. اما وقتی شروع به ساختن محصول کردیم مجبور به انتخاب شدیم. قدرت «نه گفتن» شاید مهم‌ترین توانایی من شد؛ و بعد از یک سال، این سوال هر روزم شده است: «با منابع موجود چه طور می‌شود بیشترین ارزش را خلق کرد؟»

نسخه اولیه هلوپرشیا خیلی ساده بود و کاربر فقط می‌توانست خدمت ویزا را خریداری کند؛ فرآیند آفلاین اما باکیفیت انجام می‌شد و مشتری به موقع ویزایش را دریافت می‌کرد.


چرا و چطور مدیر محصول شدم؟

من نه از برنامه‌نویسی سر در می‌آوردم و نه از دیتا اطلاعات زیادی داشتم؛ نه بازاریابی را خوب بلد بودم و نه از طراحی سررشته ای داشتم. حدود یک سال و نیم بود که در علی بابا در تیم‌های مختلف تامین و فروش تور مشغول به کار بودم و همیشه اشتیاق کار در حوزه محصول در من وجود داشت.

کسانی که در حوزه محصول فعالیت دارند یا بنیان‌گذار یک استارتاپ هستند می‌دانند که فعالیت در زمینه محصول نیازمند دانش جامعی از همه رشته‌هاست. اولین قدم این بود که دست به کار شوم و سخت مطالعه کنم. از آن جایی که تیم‌های توسعه علی بابا طبق متد اسکرام برنامه‌ریزی می‌کردند، اولین دوره‌ای که شروع کردم اسکرام بود. بعد از آن دوره‌های آنلاین تجربه کاربری و آموزش تعدادی از ابزارها را گذراندم. در کنار همه اینها، همکارانم در علی بابا از هیچ کمکی دریغ نکردند و من با سرعت به هدفی که داشتم نزدیک‌تر شدم. اگر واقعا به محصول علاقه‌مندید، ورود به این حوزه کار سختی نیست.



«اشتباه کردن» اشتباه است؟

در دنیایی که هیچ چیز قابل پیش‌بینی نیست چطور می‌توانیم انتظار داشته باشیم همه چیز عالی و بی‌نقص پیش برود؟ در ابتدای کار از مسئولیت به ثمر رساندن محصول بارها و بارها ترسیدم. یک روز برای مقابله با ترسم، هر موردی را که در شغلم اشتباه کرده بودم و البته عواقب آنها را لیست کردم. جالب بود که هیچ اتفاق بدی غیر از سرزنش خودم نیفتاده بود.

مدیران علی بابا این فضا را فراهم کرده اند که اعضا به جای ترسیدن از شکست، آن را به عنوان مسیر راه ببینند. سه سال گذشته را در مجموعه‌ای سپری کردم که بنیان‌گذارانش در جمع بزرگ همکاران به اشتباهاتشان اعتراف می‌کنند و برای جبران آن قول می‌دهند.

یکی از اشتباهاتمان این بود که در ابتدا همه تمرکز تیم به توسعه محصول معطوف بود و در اولویت‌بندی اضافه کردن خدمات، تناسب محصول با بازار را در نظر نگرفته بودیم؛ بنابراین توسعه محصولمان جلوتر از بازاریابی پیش می‌رفت. هرچند اتلاف هزینه داشتیم اما آگاه شدن به موقع از اشتباه و تغییر مسیر در جهت درست کمکمان کرد تا از باتلاق نجات پیدا کنیم. برای همین وزن تیم را سمت تامین و فروش بیشتر کردیم تا بیش از این بازار را از دست ندهیم.


ساختن رویای خودم یا رویای مدیرم

ابتدای راه یک کسب‌وکار یا محصول، یک منتور خوب می‌تواند همراه فوق‌العاده‌ای باشد؛ در این راه من از مدیرعامل و چند نفر از مدیران محصول سازمان کمک می‌گرفتم. حضورشان فوق‌العاده بود، اما در شروع که تجربه کمی داشتم، نظرات افراد مختلف تاثیر زیادی روی تصمیماتم می‌گذاشت به خصوص اگر از سمت مدیریت ارشد سازمان بود. این تاثیرگذاری بالا دو علت داشت؛ هم به این دلیل که توان تصمیم‌گیری این افراد را بهتر از خودم می‌دیدم و هم به این علت که در نهایت مدیران را مسئول تصمیم‌گیری‌ها می‌دانستم.

در فرهنگ علی بابا، هیچ بهانه‌ای قابل قبول نیست و برای رسیدن به آینده خلق شده، همه در بستر چهار اصل «عاملیت»، «تمامیت»، «روراستی» و «تعهد به چیزی فراتر از خود» تمرین می‌کنیم. آنچه به مرور متوجهش شدم این بود که همه مسئولیت نتیجه بر عهده خودم است و هیچ بهانه‌ای از جنس «شما این طور گفتید» یا «سازمان این طوری است» وجود ندارد. «مسئولیت تمام و کمال یک محصول را برداشتن» سخت اما بی نظیرترین تجربه کاری من تا امروز بوده است.


محصول یک مدیر محصول، تیمش است

ساختن یک نرم‌افزار شاید ساده‌ترین قسمت ساختن محصول باشد. در حالی که فراهم کردن بستری که اعضای تیم بتوانند در جهت رودمپ با هم تعامل موثر داشته باشند و آینده را بسازند، سخت‌ترین اما باارزش‌ترین بخش آن محصول است. امروز سرمایه ما یک تیم پر انرژی است که پر قدرت به سمت آینده خلق شده حرکت می کند.