چطور در علی بابا یک بک‌لاگ ۳۰۰ موردی را اولویت‌بندی کردم؟ (قسمت دوم)

در قسمت قبلی درباره این نوشتم که چطور یک بک‌لاگ ۳۰۰‌ تایی را با ماتریس اولویت بندی به ۸۰ مورد رساندم. اما مسئله اینجا بود که ما برای اسپرینت بعدی در بهترین حالت تنها به انجام ۱۰ مورد می‌رسیدیم و هنوز نتوانسته بودم خوراک اسپرینت بعدی را آماده کنم. اینجا بود که به سراغ یک اولویت بندی دقیق رفتم و چون منبعی پیدا نکردم پس ساختار اولویت بندی مخصوص خودمان را ساختم.

ممکن است انتخاب شده در اولویت بندی مسیر محصول را به کلی عوض کند.
ممکن است انتخاب شده در اولویت بندی مسیر محصول را به کلی عوض کند.

چارچوب اولویت بندی همپ۲

برای اولویت بندی ابزارهای زیادی را زیر و رو کردم و با اطمینان می‌توانم بگویم هیچ سایت و ابزاری برای اولویت بندی کارها ساخته نشده است. تنها محصولی که این کار را با کیفیت انجام می‌دهد Product plan است که ماهانه مبلغی را برای اشتراک دریافت می‌کند.

وقتی که دیدم با ماتریس اولویت بندی به هدفم (که ساخت اسپرینت هفته آینده بود) نرسیدم و هر روز هم بک‌لاگ طویل‌تر می‌شد، آستین‌ها را بالا زدم که تا مدل مخصوص خودمان را بسازم. همان ایده Product Plan را با کمی شخصی سازی در یک فایل اکسل پیاده سازی کردم و سعی کردم چندتا از مهمترین کارها را از این طریق اولویت بندی و مستند کنم. وقتی که از کارکرد درست آن مطمئن شدم موضوع را با مدیر محصول در میان گذاشتم و بعد از همراستا شدنمان همه چیز برای اولویت بندی اولین اسپرینت آماده بود.

چارچوب همپ۲ چطور کار می‌کند؟

در همپ۲ هزینه و منفعت به دقیق‌ترین شکل ممکن تحلیل می‌شود. در حقیقت این یک مارتیس اولویت بندی کامل‌تر است و هزینه و منفعت به قسمت‌های بیشتری شکسته شده تا بتوان در مواقعی که حجم کارها بیشتر است به صورت موثرتری اولویت بندی را انجام داد. بهتر است این چارچوب را به خاطر زمان گیر بودن بعد از ماتریس اولویت انجام دهید. هر کدام از این‌ها به موارد جزئی تری تقسیم می‌شود که ضریب مخصوص به خودشان را دارند و بر اساس استراژی بازار و محصول تعیین می‌شوند. اینجا یک نسخه از این چارچوب قابل دانلود است.

نمونه‌ای از چارچوب همپ۲
نمونه‌ای از چارچوب همپ۲

هزینه

درست کردن یک فیچر و قابلیت همواره هزینه‌هایی دارد و زمان بر است. از دست دادن زمان ارزش کار را کم می‌کند. با همین منطق مهم است که اول کارهایی را انجام دهیم که هزینه کمتری دارد. با تجربه این مدت به این نتیجه رسیدم که ساخت قابلیت از ۴ شکل هزینه تشکیل شده است:

پیاده سازی فنی

  • مهمترین مسئله‌ای که برای ساخت یک فیچر هزینه ایجاد می‌کند پیچیدگی‌های فنی است گاهی یک مسئله به نظر ساده می‌رسد اما برای انجام آن به تغییرات ساختار دیتابیس و معماری سیستم نیاز دارید و همین موضوع ممکن است شما را از پیاده سازی منصرف کند یا فیچر را به تعویق بیندازد چرا که با کارهای کوچک‌تری می‌توانید دستاوردهای بزرگتری به دست آورید.

تحلیل بیزینسی

  • گاهی ایده‌ای که وارد بک لاگ می‌شود آن قدر پیچیده است که حتی ابعاد بیزینسی آن هم مشخص نشده است یا مشخص شده و لازم است که چندین جلسه با چند شرکت خارج از مجموعه گذاشته شود یا تاییده‌هایی گرفته شود. همین موضوع فرآیند ساخت را پیچیده می‌کند.

افزایش عملیات

  • گاهی ایده با وجود هزینه کم پیاده سازی و یا بیزینسی سربار عملیاتی زیادی دارد. مثلا قابلیت چت با پشتیبانی می‌تواند به ارتباط بهتر شما و مشتری و حتی فروش بیشتر کمک کند اما احتیاج به چند فرد تمام وقت دارد که همیشه آماده پاسخگویی باشد. یا مثلا برای ما قابلیت نظارت بر محتوا با آنکه به کیفیت کار کمک می‌کند اما هزینه‌های عملیاتی زیادی را تحمیل می‌کند که می‌تواند تعدم یا تاخیر یک کار را تغییر دهد.

ریسک

  • بسیاری از قابلیت‌ها حتی بعد از تحلیل دارای ریسک‌های پیدا و پنهانی هستند. مثلا همین قابلیت نظارت هرچند کیفیت کار را افزایش می‌دهد اما فرآیند را وابسته به عملیات انسانی می‌کند که ممکن است در حجم کار بالا با اختلال روبرو شود و سیستم منهدم شود. یا حذف فرآیند نظارت فواید بسیاری در کاهش هزینه‌ها دارد و هزینه عملیات را کم می‌کند اما ریسک انتشار محتوای اشتباه را بالا می‌برد.

منفعت

درآمد

  • درآمد مهمترین هدف هر کسب و کاری است اما شاید گاهی تصمیم شما این باشد که بی خیال درآمد شوید و کارهای استراتژیک که سهم بازار بیشتری به شما می‌دهد و محصول و خدمات شما را معروف تر می‌کند انتخاب کنید.

ارزش به کاربر

  • تعداد زیادی از فیچرهایی که پیاده سازی می‌کنید در راستای استفاده راحت‌تر کاربر از محصول شماست. این مورد به صورت غیر مستقیم روی درآمد و سهم بازار هم تاثیر می‌گذارد اما میزان آن به شدت کمتر است. به طور مثال قابلیت Night mode یکی از ویژگی‌هایی است که جدیدا در بسیاری از محصولات رایج شده و در استفاده‌های شبانه حس خوبی به کاربر می‌دهد اما به احتمال زیاد منفعت دیگری ندارد ممکن است وضعیت محصول یا سازمان شما در حالتی باشد که صرفا به دنبال یک تجربه خوب برای مشتری باشید در این صورت ضریب این بخش بیشتر می‌شود.

استراتژیک و زمان ورود به بازار

  • اینکه الان موقع پیاده سازی چه فیچری است تا سهم بازار بیشتری بگیرید و محصول خود را بهتر جا بیندازید مسئله مهمی است که می‌تواند به کل کسب و کار شما جهت دهد. بنابراین این مورد احتمالا همیشه بیشترین ضریب را در تحلیل شما خواهد داشت. مخصوصا در محصولاتی که به بلوغ نرسیده‌اند مهمترین مسئله این است که الان زمان ارائه چه چیزی فرا رسیده است.

کاهش عملیات

  • معمولا یکی از مهمترین معیارهای محصولات جدید و استارتاپ‌ها این است که بدون رشد هزینه‌های عملیاتی و سربار کسب و کار خود را رشد دهند. در حقیقت برای ده برابر کردن فروش لازم نباشد نیروهای انسانی و ماشین آلات هم ده برابر شود برای همین یکی از مهمترین منفعت‌های یک فیچر این است که چقدر هزینه‌های عملیاتی را کاهش می‌دهد.

درخواست سازمان

  • البته که همیشه اوضاع بر وفق مراد نیست گاهی سازمان مسائلی را می‌خواهد که هیچ کمکی به محصول شما نمی‌کند اما در هر صورت لازمش دارد. مثلا بارها پیش آمده که مجبور شدیم خودمان را با سیستم مالی پیچیده یا زیر ساخت نرم افزاری شرکت تطابق دهیم در حالی که عملا هیچ سودی برای فروش و کاربر نداشته اما سازمان این مسئله را از ما می‌خواسته است.

پرسونا

کشف پرسونای کاربران یکی از وظایف مدیر یا مالک محصول است. این کار به شما و تیم توسعه کمک می‌کند بدانید دقیقا فیچرهایی که در حال توسعه آن‌ها هستید را برای چه کسی تهیه می‌کنید. اگر یک پیرمرد ۸۰ ساله مخاطب شماست نیاز است تدابیر دیگری بیندیشید و اگر یک نوجوان ۱۸ ساله مخاطب شماست همان نیازمندی‌های شما طور دیگری نمود پیدا می‌کند. البته پرسونا مبحث بزرگی است اما همین حد سطحی هم می‌تواند به شما کمک کند.

هدف

مهمترین مسئله توسعه محصول این است که این کار را آگاهانه و با تسلط کامل بر استراتژی انجام دهید. پس برای هر تغییری به دنبال هدفی هستید. شاید هدف شما سهم بازار بیشتر باشد. مثلا ما با قابلیتی مثل «ذخیره شدن دیتای فیلترها و سرچ‌ها» به دنبال داده‌محور کردن تصمیمات مان بودیم و این هدف را با ده فیچر دیگر هم دنبال می‌کردیم. این ستون کمک می‌کند کارها را بهتر به هم مرتبط کنید و اگر زمانی هدف تان تغییر کرد سریع اولویت‌بندی را تغییر دهید.

متریک

اگر ندانید کجا می‌روید هر مسیری شما را به مقصد می‌رساند.

هنگام پیاده سازی فیچری قطعا دنبال این هستید که متریک و معیاری را تغییر دهید. من با قابلیت «بهبود نمایش تماس با سفریار» دنبال این بودم که تماس مشتری با سفریارها را افزایش دهم. اگر ندانید چه چیزی را اندازه می‌گیرید هر تغییری برای شما مثبت به نظر می‌آید. یا مثلا با قابلیت «دکمه ثبت نام سفریار» دنبال این بودم که تعداد ثبت‌نام‌های سفریارها را افزایش دهم و وقتی این نتیجه را نگرفتم و صرفا بازدیدها را افزایش دادم یعنی این متریک تکان نخورده و من را به هدفم که رشد سفریارها بدون هزینه مارکتینگ بوده نرسانده است.

پیش بینی

پیش بینی شما این است که با این بهبود متریکی که برایتان مهم است چقدر و چند درصد جابجا شود؟ این پیش بینی کمی کمک می‌کند دقیقا انتظار خودتان را از کار بدانید. من انتظار داشتم دکمه ثبت نام سفریار، تعداد درخواست‌ها برای ثبت نام را ۲۰ درصد افزایش دهد اما وقتی پس از انتشار و اندازه گیری این بهبود فقط ۵ درصد بود متوجه شدم که این مسئله با پیش بینی‌هایم جور در نمی‌آمد و باید کار دیگری کرد.




اینجاست که مهمترین کارتان به عنوان مالک یک محصول نوپا می‌شود «انتخاب». در فضای ناپایدار تجاری هر انتخاب اشتباهی می‌تواند شما را یک قدم از رقیب عقب بیندازد. هرچند انتخاب‌های اشتباه عواقب جبران ناپذیری دارند اما این مسئله ناگزیر است. آنچه بین یک مالک محصول موفق و ناموفق تمایز ایجاد می‌کند قدم بعدی بعد از هر اشتباه است، کاری که محصول را از یک مسیر دردناک اما میان بر عبور می‌دهد.