اندیشه های سیاسی آنتونی گیدنز

آنتونی گیدنز از جامعه شناسان بریتانیایی متولد 1938 است . به باور خیلی از تحلیلگران نظریه راه سوم گیدنز بوده که جهت گیری سیاسی و اقتصادی "تونی بیلر" و همچنین  "بیل کلینتون " را رقم زده است .

گیدنز در این نظریه در پی جستن راهی میانه بین اندیشه های اقتصادی چپ و راست است . وی خطرات افزایش نظارتهای دولتی را برمی شمارد . ( از نظر گیدنز استقرار و حفظ دموکراسی و حقوق شهروندی و حفظ امنیت شهروندان نیازمند گردآوری و اطلاعات کامل از آنان است .) . پارادوکس این است که هر چه درباره افراد بیشتر بدانیم آزادی آنها بیشتر در معرض تهدید است .

عده ای گیدنز را در کنار بوردیو از مهمترین جامعه شناسانی می دانند که تئوری ها را ترکیب نموده و سنتز می سازند . او در آثارش بیشتر به نظریه های ساختاربندی ، دوگانگی ساخت ، بازاندیشی پرداخته که از اهمیت برخوردارند . تاثیر اندیشه های دورکیم ، وبر ، مارکس و کافمن بر اندیشه های او روشن است .

جامعه شناسی که وی مطرح نموده چند ویژگی دارد 1ـ از انحصارگری رها باشد  2ـ با تاریخ پیوند دارد  3ـ جامعه شناسی رویکردی هدف دار است 4 ـ جامعه شناسی با پرسشهای جهان امروز مرتبط میباشد  5 ـ جامعه شناسی با زندگی واقعی شهروندان در جامعه جدید ارتباط دارد .

نظریه ساختاربندی گیدنز : گیدنز معتقد است در تبیین ساختارها باید نقش کنشگران و عوامل فاعلی را مد نظر قرار دهیم و نظریه اجتماعی به این نکته رسیده است که باید اندیشه فاعل بودن انسانها را بپذیرد و در بررسی ساختارها به جایگاه انسانها و کنش آآنها شان و جایگاه قائل شود . به نظر گیدنز تاکید صرف بر ساختارها باعث چشم اندازی شئی گونه به انسانها میشود .

مهمترین کلید برای فهم دگرگونی های علوم اجتماعی ، پرداختن به کنش انسانی و ساخت اجتماعی است و در هر تحقیقی در حوزه علوم اجتماعی باید به نوعی به دنبال بیان رابطه بین عاملیت و ساختار باشد ، اما کلاسیکهای جامعه شناسی بر یکی از این دو ( کنش ـ ساختار ) تاکید داشته اند اما نظریه ساختار بندی گیدنز ترکیبی از دو زمینه است .

گیدنز می گوید نمیتوان ادعا کرد که ساختار کنش را تعیین میکند یا برعکس . هر چند نظریه او تلفیقی است اما تاثیر مارکس بر او نیرومند است . مارکس در بیان تلفیقی خود میگوید: اننسانها تاریخ خودشان را میسازند ولی نه آنچنان که خودشان دوست دارند ، انسانها در عین اینکه خالق شرایط اند به نحوی تحت شرایطی هم واقع شده اند لذا تمایز میان خرد وکلام جایز نیست .

همیشه کنش کنشگران همان چیزی از آب درنمی آید که کنششگر نیت کرده است و باید به آنچه کنشگر در عمل انجام میدهد توجه کنیم ، عاملیت از نیت جداست . اهمیت نظریه ساختاربندی گیدنز اینست که به نتیجه های بدبینانه ای که ناظر به ناتوانی انسان در دگرگونی زندگی مدرن است منتهی نمیشود وو کنشگران در آن بی قدرت نیستند و میان ساختارها و عوامل انسانی رابطه متقابل و دیالکتیکی برقرار است ، دو روی یک سکه اند .

مدرنیته از نظر گیدنز : به قول هابرماس ، گیدنز در پی تکمیل پروژه ناتمام مدرنیته بود وبین قفس آهنین و اتوپیای مارکس ، راه سوی را برای مدرنیته باز کرد . گیدنز ویژگی هایی که نظریه پردازان به پست مدرنیسم نسبت میدهند را می پذیرد اما معتقد است این ویژگیها به معنای پایان دوران مدرن نیست بلکه نشانه تشدید و تکمیل مدرنیته است که همان مدرنیته متاخر است .

جهان نوین بصورت یک گردونه خردکننده است . این گردونه هر کس را که دربرابرش مقاومت کند درهم میکوبد و گاه گاهی منحرف میشود و اصلا قابل پیش بینی نیست . جهانی شدن از نظر او ترکیبی از اظطراب و رهایی و آمیزه ای از آزادیها و عدم اطمینان ها ( مثل بحران کویت ) است .

نظریه باز اندیشی : به نظر گیدنز در نظم پسا سنتی ، هویت شخصی بازاندیشی میشود .و انسانها دائما هویت خود را خلق و تصحیح میکنند .

نوگرایی تبعات مثبت و منفی دارد که با بازاندیشی احتمال بازگشت به معناهای سرکوب شده را فراهم میکند . وی به برکت بازاندیشی پیش بینی میکند که دوباره قضایای اخلاقی نمود پیدا خواهند کرد .

جهانی شدن : گیدنز برخلاف عده ای از نظریه پردازان جهانی شدن را صرفا غربی شدن ، مورد سلطه جهان توسعه واقع شدن ، آمریکایی شدن ، ادغام در بازار آزاد نمیداند . تلقی گیدنز از جهانی شدن مثبت است . گیدنز جهانی شدن را فرایندی برابرساز در جهانی نابرابر میداند ، حتی جنبش ضدجهانی شدن را پیامدهای جهانی شدن میداند که به عدالت جهانی کمک میکند .

گیدنز جهانی شدن را استعمار معکوس میداند . وی جهانی شدن را نه تنها توطئه امپریالیسم نمیداند بلکه آنرا واقعیت جهانی میداند . او مدرنیته متاخر را علت و معلول جهانی شدن میداند و این فرایند وابستگی متقابل روزافزون را برای انسان گریز ناپذیر و انکار نشدنی میداند .

جهانی شدن یک پروسه است که عملا در حوزه های ارتباطی ، فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی و ... خودنمایی میکند .

انتقادات بر گیدنز : 1ـ مارگرت تاچر آمیختن سطح خرد و کلان را کار درستی نمیداند و برای تحلیل مسائل مهم اجتماعی باید ساخت و عامل را تمیز دهند . 2 ـ تمثیل گردونه خردکننده در جهان نوین با نظریه ساختاربندی او جور درنمی آید چنانچه در این نظریه بر قدرت عوامل انسانی تاکید دارد ( لوکوموتیوی که ترمز آن دست انسان نیست.)