کارشناس ارشد روابط بین الملل
اندیشه های سیاسی آنتینیو گرامشی
گرامشی متولد 1891 نظریه پرداز مارکسیست و از رهبران و بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیاست. از تئوریسنن ها و مبارزان ضد سرمایه داری است که اصطلاح هزمونی را پیشش کشید . در کودکی به خاطر گوزپشت بودن انزوا داشت. وی با یک دختر روسی ازدواج کرد. گرامشی به دلیل فعالیتهای انقلابی به مسبب حزب فاشیست و موسیلینی از سال 1926 تا 1937 زندانی شده بود که چند روز بعد از ازادی درگذشت.
گرامشی از متفکرانی چون هگل، مارکس، انگلس، لنین ، لوکزامبورک و تروتسکی متاثر است. دیدگاه وی به دیدگاه تضاد نزدیکتر است و تصویری که از جامعه ارائه میدهد به صورت یک کل دارای زیر بناست ، به روبنا اصالت و اهمیت بیشتری میدهد.
در نگاه گرامشی مهمترین عامل حرکت و انقلاب عوامل ذهنی و فلسفی است و انسان _ به تاثیر از کروچه _ تنها بازیگر اصلی تاریخ به شمار میرود، فکر او برانگیزنده عمل اوسست .وی معتقد به دمیدن خون تازه در مارکسیسم است .
گرامشی "هژمونی " را در سه سطح بکار میبرد: در سطح اول هزمونی را به عنوان رهنمود دهندگی طبقه کارگر به متحدانش معرفی کرد.در سطح دوم برتری یک گروه اجتماعی دو شکل به خود میگیرد، سلطه و رهنموددهندگی فکری و اخلاقی، هنگامی که طبقه حاکم بیشتر با استفاده از زور طبقات دیگر را تحت انقیاد درآورد حالت سلطه است . اگر طبقه حاکم برتری خود را به صورت رهنموددهندگی فکری و اخلاقی و... اعمال کند هژمونی برقرار است، درواقع واژه سلطه در مقابل واژه هژمونی قرار میگیرد.
بااین سخن در اندیشه گرامشی " جامعه مدنی " مسئوول تولید هژمونی است و دولت مجاز به کاربرد قهر است. هژمونی به صورت فرهنگ و ایدئولوژی با استفاده از موسسات جامعه مدنی ( مثل آموزش و پرورش، خانواده، کلیسا، رسانه های گروهی و...) وظیفه اصلی و اساسی مبارزان، مبارزه با دولتی مسلح نیست بلکه آگاه ساختن " ایدئولوژیکی " جامعه جهت رهایی از تسلیم به انواع رازپردازیهای سرمایه داری است.در سطح سوم هژمونی میان دولت و جامعه مدنی توضیع شده ترکیبی از زور و اجماع. هژمونی دوگونه است هژمونی سیاسی: قوای سه گانه دولت لیبرال. هژمونی مدنی: کلیساها، احزاب، اتحادیه ها، خانواده، مدارس و...
گرامشی به همراه دیگر مارکسیستهای هگلی ( لوکاچ ، کرش ) مارکسیسم ارتدوکس را با چنان مهارتی بازسازی کرد که جایی برای نفوذ اندیشه و تاثیر نیرومند اراده انسان در آن پدید آمد، وی که به مارکسیست لنینی به خاطر عامیانه بوودنش انتقاد داشت نقش برجسته ای به اندیشه های فرهنگی و روشنفکری بخشید. وی بر آگاهی و اختیار انسان توجه نشان داد و مارکسیسم ماتریالیستی را مورد انتقاد قرار داد و در عوض از فلسفه پراکسیس دفاع کرد. وی درباره زیر بنا و روبنا غیر از آنچه مارکسیستها ابراز میکردند ارائه داد.
گرامشی جبر اقتصادی و ایده قوانین تاریخ را رد کرد و گفت انقلاب امری محتوم و گریز ناپذیر نیست صرفا براثر تضاد نیروها و روابط تولید بوجودآید بلکه زمینه آن را باید از طریق گسترش آگاهی طبقات ستمدیده مهیا کرد.اعتقاد به جبر اقتصادی و محتوم بودگی انقلاب شبیه تقدیر ازلی است. اقتصاد نمیتواند به شکلی ساده و روشن سرنوشت سایر ابعاد جامعه را تعیین کند.
گرامشی با طرح نظریه هژمونی ، حقیقت انقلاب را رد میکند یعنی زمانیکه هژمونی حاکم است طبقاتستمدیده ستمگر بدون تضاد چشمگیری در کنار هم زندگی خواهند کرد و تاکید بر آگاهی قشر ستمدیده است. طبقه سرمایه دار یک دستگاه نرم افرازی تولید فکر و فرهنگ دارد، علاوه بر سلطه بر توده های تحت فرمان با تولید ایدئوولوژی برای خود نوعی استیلاء ایجاد میکند.
با برجسته سازی نقش انسانها در تعیین سرنوشت خودشان وی از این رویکرد که میگفت ماتریالیسم تاریخی و ساختارهای اججتماعی اند که درواقع حوادث اجتماعی نقش مهمی ایفا میکنند فاصله گرفت، یهنی ایده هایی که برای مدتهای دراز درون مایه مارکسیسم ارتدوکسی و لنینی بود.
از گرامشی به عنوان یک نئومارکسیسم یاد میکنند، وی در اصول اساسی مارکسیسم ارتدوکسی من جمله این عقیده که میکوید فعل و انفعالات صرف اقتصادی و روابط تولیدی موتور محرکه جوامع و راه قطعی پرولتاریا برای دست یابی به قدرت و وقوع یک انقلاب جهانی است را به چالش میطلبد، به اعتقاد او اگر چنین میبود انقلاب پرولتاریا میبایست در جوامعی اتفاق میافتاد که از لحاظ تولیدیپیشرفته تر بوده و وارد مرحلهسرمایه داری صنعتی شده بودند و نه جامعه روسیه که در آن زمان اقتصاد دهقانی و ارباب _ رعیتی بود .
به جای آنکه محافظه کاران جامعه را از طریق ابزارهای سنتی سلطه و زور کنترل کنند طبقه اجتماعی نوظهور ( روشنفکر ) توده ها را جهت میدهد. تنها زمانی خواهیم توانست بر هژمونی حاکم فائق آییم که خود دانش را موضوع مطالعه قرار داده که این ماموریت بر عهده روشنفکران است که ممی بایست دانش موجود را به بوته نقد بکشند و توده ها را از فضای اقتدارآمیز و غیرانسانی موجود ولی پنهان باخبر سازند.
گرامشی میگفت که توده ها برای تحقق یک انقلاب اجتماعی باید دست به عمل بزنند اما توده ها برای آنکه دست به عمل بزنندباید از موقعیتشان و ماهیت نظامی که در آن زندگی میکنند آگاهی داشته باشند . گرامشی هرچند که اهمیت عوامل ساختاری بویژه عامل اقتصادی، را تشخیص میداد اما باور نداشت که این عوامل توده ها را به به انقلاب وامیدارند. توده ها به یک ایدئولوژی انقلابی نیاز دارند و نمیتوانند سرخود عمل کنند.
گرامشی بایک مفهوم نخبه گرایانه عمل میکرد که بنابرآن افکار را روشنفکران ایجاد میکنند بعد آنرا به تووده ها بسط میدهند و به ووسیله آنها این افکار را عملی میسازند. توده ها نمیتوانند به همت خودشان به خودآگاهی دست یابند، آنها به کمک نخبگان اجتماعی نیاز دارند. گرامشی نیز مانند لوکاچ بر افکار جمعی بیشتر تاکید دارد تا ساختارهای اجتماعی.
از نظر گرامشی حضور روشنفکران در دستگاه قدرت نه تنها مانعی بر سر راه طبقه اجتماعی مسلط بشمار نمیرود بلکه تداوم سلطه آن طبقه را تضمین میکند. در اندیشه سیاسی گرامشی، جامعه مدنی به عنوان جزئی از روبنا( نه حوزه زیربنا طبق اندیشه مارکس) و مرکز تشکیل قدرت ایدئولوژیک یا هژمونی طبقه حاکم است. در اندیشه گرامشی جامعه مدنی خود جزئی از دولت تلقی میشود با این تفاوت که جامعه مدننی حوزه اجماع و ترغیب و مشروعیت و کارآموزشی است درحالی که حوزه دولت حوزه زور و اجبار و سلطه است.
مفهوم کلیدی نظریه سیاسی آنتونیوگرامشی هژمونی یا سلطه همه جانبه سیاسی است. جامعه مدنی شامل مجموعه ارگانهایی است که این ارگانها با سلطه ای که گروه مسلط بر تمامی جامعه اعمال میکنند رابطه مستقیم دارد.جامعه مدنی بستر اخلاقی دولت را تشکیل میدهد و هدف آن حفظ ، دفاع، توسعه جبهه نظری و ایدئولوژیک طبقه مسلط است. سازمانهای مختلف آموزشی، مذهبی، رسانه ای و...وظیفه نشر ایدئولوژی را بر عهده دارند. تضمین کار ویژه سلطه از طریق نشر ایدئولوژی مسلط ، کار روشنفکران ( منظور گرامشی طبقه وسیع روحانیان، فعالانی حزبی، سازمانها و...) است.
گرامشی صحنه اساسی مبارزه سیاسی را جامعه مدنی میداند. از نظر گرامشی دولت قسمت نمادین سلطه سیاسی است که پشت سر آن قلاع حصین ایدئولوژی و روشنفکری قرار دارد. فرو ریختن این قلاع از سرنگونی خود دولت مهمتر است ، در غیر این صورت احراز سلطه ظاهری خواهد بود و جز با دیکتاتوری دوام نمی آورد.
به بحث گرامشی دولت نمایان ترین بخش سلطه است اما مهمترین بخش آن نیست، مهمترین و پایان ترین بخش سلطه، سلطه بر جامعه مدنی است و سلطه بر جامعه مدنی میسر نمی شود مگر با " کار فرهنگی " . لذا دو برداشت وجود دارد یکی استقلال نسبی دولت در درون نظام سلطه و دیگری اولویت مسائل فرهنگی نسبت به شیوه تولید ( زیر بنا).
منابع : نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر ، جرج ریترز
اندیشه های سیاسی حسین بشریه جلد2
برگزیده ای از سایتهای سیاسی
مطلبی دیگر از این انتشارات
اندیشه های سیاسی کارل کائوتسکی مخالف تجدیدنظرطلبی در مارکسیسم
مطلبی دیگر از این انتشارات
اندیشه های سیاسی جرج بوکانان
مطلبی دیگر از این انتشارات
اندیشه های سیاسی ژوزف شومپیتر ( تعامل نخبه گرایان با کثرت گرایان)