نگاهی بر اندیشه سیاسی روم پیش از میلاد

روم در ابتدا یک دولتشهر مثل دولتشهر یونانی بود که از اتحاد چند قبیله همجوار شکل کرفته بود. نظام حکومتی روم در مراحل نخست آن از یک پادشاه ؛ یک مجمع که شاه را انتخاب میکرد و یک میک مجلس سنای مشورتی تشکیل میشد. در ابتدا فقط خاندانهای اشرافی که پاتریسین نامیده میشدند در قدرت سیاسی شرکت داشتند اما بعدها شهروندهای عادی که پل بین نامیده میشدندنیز در اداره دولت شهر سهیم شدند. در قرن پنجم پیش از میلاد یک نظاام جمهوری در روم مستقر شد که در آن پل بینها توانستند با مبارزاتی پیگیر حق مشارکت سیاسی را بدست آورند. در نظام جمهوری به جای پادشاه دو کنسول در راس حکومت قرار گرفتند که توسط مجمع برای مدت یکسال برگزیده میشدند. کار قانون گذاری نیز به مجممع پل بینها که تریبون خوانده میشود داده شد.

مجلس سنا نیز متشکل از مقامات عالی حکومتی همچنان خصوصیت اشرافی داشت . مبارزه پاتریسینها و پلبینها به تقسیم نهایی جامعه بر حسب وضع و موقعیت اجتماعی انجامید که با اصلاحات سرویوس تولیوس آغاز شد. در این زماان آخرین بقایای پاترسین قدیمی و پلیبین مرفه جدید کاملا درهم ادغام شده و قشر ممتاز جدید ؛ آریستوکراتهای روم را تشکیل دادند. طی دورهجمهوری ( سده پنجم تا سوم پیش از میلاد ) جریان تشکیل نظام و دولت برده داری تکمیل شد ؛ بهره کشی بااعث شورش بردگان میشد ؛ برده داران احساس کردند  یگانه راه استحکان حکوممتشان برقراری یک دیکتاتوری است بدین سان دستگاه دولت وابسته به امپراتور جانشین نها و تاسیسات جمهوری شد.

تا۱۶۷ پیش از میلادرومیها توانستند مقدونیها را در یونان شکست دهند اما به شدت تحت تاثیر و نفوذ فلسفه یونان قرار گرفتند. رومیها آموزه های افلاطون و ارسطو را بخوبی شناختند اما این آموزه ها با واقعیتهای موجود و امپراتوری روم هماهنگ نبود ولی مکتبهای اخلاقی ( اپیکور ؛ کلبی؛ رواقی) برای رومیان دیکتاتور زده پریشان حال آرامش بخش بود. رومیان برخی از جنبه های اپیکور را پذیرفتند اما اپیکور از پرداختن به سیاست منع میکردند و به دین نیز بی توجه بودند؛ بیشتر با آموزه های جا افتاده مکتب رواقی مناسبت داشتند.نظام فکری رواقی منظم و منطقی بود؛ همچنین قانون یگانه هی برای همه انسانها حکم میراند و قانون از عقل خخداوند میتراوید؛ واز سوی دیگرگرایشهای توسعه طلبانه و جهان وطنی رومیها را توجیه میکرد و دیگر اینکه در راه انجام وظیفه با طبیعت هماهنگ بود و حس وظیفه شناسی را ترویج میکرد. آموزه های زنو و کریسیپوس ضعفهایی را نیز برای رومیان داشت مثلا بیشتر به خود کفایی و تذکیه نفس تاکید میکردو همچنین رححمت ومهربانی لازم را نداشت تا مورد پشتیبانی قرار گیرد.

پانیتیوس رودسی:

رهبر رواقی پایان سده دوم پیش از میلاد فلسفه رواقی را با نیازهای روم هماهنگ کرد؛ خشونت مکتب رواقی را برداشت و عمل به آن را برای همه انسانها (نه فقط خردمندان) ممکن ساخت و گفت انسان خوب فقط به خخود خدمت نمیکند و با فداکاری و توانمندی از راه نهادهای دولت به همنوعان کمک میکند. عقاید پانیتیوس بر اندیشه روم تاثیر زیادی گذاشت.