اپلای کردن برای دوره PhD مدیریت در دانشگاه های کانادا

من خیلی تلاش کردم تیتر مطلب ساده و گویا و همزمان متواضعانه باشه. یعنی اطلاعاتی که من اینجا می نویسم خیلی متمرکز بر دانش و تجربه خاص منه و شاید مثلا خیلی به درد کسی که میخواد دکتری مدیریت در آمریکا یا دکتری یه رشته دیگه در کانادا بخونه نخوره.

چرا می نویسم؟ چون حس کردم این روضه رو برای چندین نفر خوندم و احتمال داره که توش یه چیز به دردبخوری باشه برای کسی که علاقه منده. نقص و کژی احتمالی رو ببخشید و اصلاحی اگر داشتید پیشنهاد بدید.

اصلا چرا دکتری بخونیم؟

اینو که من نمیدونم. هیچ‌کس دیگه هم نمیدونه جز خودتون. ممکنه واقعا به ریسرچ و کار آکادمیک علاقه‌مند باشید. ممکن هم هست این ساده ترین مسیر مهاجرت باشه براتون. به هرحال من سعی می‌کنم یه تصویری از واقعیت دکتری مدیریت بهتون بدم که البته ممکنه شباهت‌هایی به دکتری سایر رشته‌ها هم داشته باشه.

هدف دوره دکتری در درجه اول تربیت یک فرد آکادمیکه. یعنی کسی که قسمت اصلی کار حرفه‌ایش Research و تدریسه (البته تاکید می کنم: ممکنه دکتری بعضی رشته ها به این محدودی نباشند از نظر دامنه شغلی آینده). درصد کمی از افرادی که من می‌شناسم بعد از دکتری مدیریت وارد مسیرهای کاری غیرآکادمیک (مثل مشاوره مدیریت) شدند، اما اصولا مهارت‌های لازم برای شغل‌های غیرآکادمیک رو نمیشه در دوره دکتری به دست آورد. در دوره دکتری شما به مدت ۴-۶ سال یا بیشتر روی نوشتن مقالات آکادمیک متمرکز هستید. کارتون خوندنه و نوشتن. بنابراین مثلا ارتباطات با مشتری رو یاد نمی گیرید و کسی هم دنبال آموزشش نیست.

چی هست دکتری مدیریت و چه گرایش‌هایی داره؟

این دسته بندی گرایش‌ها در هر دانشگاهی فرق می کنه. مثلا دانشگاه کلگری این ۹ گرایش رو لیست کرده:

که البته همه این‌ها کاملا اکتیو نیستند. بنابراین باید برید و دقیق تر ببینید که در هر گرایشی چه اساتیدی هستند و چقدر اون اساتید ریسرچ فعال دارند. و در نهایت ببینید که آیا موضوعی در ریسرچ این اساتید هست که یا خیلی برای شما جذاب باشه، یا حداقل شما براساس تجربه‌ها و توانایی هاتون بتونید به خودتون و بعد به دانشگاه بقبولونید که امکان یک همکاری تحقیقاتی بلندمدت روی اون موضوع هست یا نه.

چقدر سخته دکتری خوندن؟

کم سخت نیست. حتی میشه گفت خیلی سخته. تازه اگر مسائل مالی و ویزا و مهاجرت و ... رو در نظر نگیریم، خود درس خوندن و تز نوشتن و آماده کار گرفتن شدن واقعا سخته. معمولا ۲-۳ سال اول رو باید درس پاس کرد. که یعنی باید هر هفته چند صد صفحه کتاب و مقاله خوند و تراوشات بعضا نادلچسب سایرین رو مرور کرد و فهمید و فکر کرد بهش. و بعضا یه چیزایی هم نوشت. و بعد باید درگیر پروسه candidacy exam یا نوشتن پروپوزال شد که برای خودش کار سنگینیه. به موازات باید کم کم شروع به انجام تحقیق مربوط به تز کرد. داده جمع کردن، تحلیل کردن، نوشتنش در قالب مقاله یا تز و ... یه کار عظیم چند ساله است. بعد از Candidacy، دو سه سال رهات می کنن تو افکار و کارهای خودت و میگن خوب حالا برو بنویس و بیا ببینیم چی داری واسه گفتن. یکی همون روز اول بهمون گفت «It's a marathon, not a sprint». مثل کنکور خوندن یا آماده شدن واسه تافل و اینا نیست مثلا که یه هدف دقیق و مشخص داشته باشی و تو یه مدت فشرده بدوی دنبالش و برسی. پنج سال دنبال آهو دویدنه که ممکنه فایده داشته باشه یا نداشته باشه. دویدن اون ماراتون بیشتر از هر چیزی صبوری و حوصله روحی میخواد. بهتره روی این فشار روحی خیلی تاکید کنم چون واقعا فشار روحی‌اش میتونه گرده آدم رو خرد کنه. بعضی از قسمت‌های دوره اونقدر بهت فشار میاد که میخوای بگی توف تو این دکتری و هرچی هست و ولش کنی. ولی خبر خوب اینه که وقتی تموم میشه خیلی فشار کمتر میشه. یه استادی در طول دوره دکتری دائم به من می گفت: «A good PhD, is a done PhD». یعنی بنویس بره سخت نگیر. استرس کار گرفتن هم هست که یه ذره پایین تر می‌نویسم درباره‌اش.

چه خوشحالی داره کار آکادمیک؟

بازم من نمیدونم. به خودتون بر می‌گرده. اگر دوست دارید دائم بخونید، بنویسید، تدریس کنید و برای بچه‌های مردم قصه بگید، رئیس نداشته باشید (تقریبا)، آزادی فکری و بیان داشته باشید (در بیشتر مواقع)، و ساعات کاری و مرخصی و ... منعطف داشته باشید (بازم تقریبا)، کار آکادمیک براتون خوبه. حقوقش هم در مجموع خوبه. در دانشکده های بیزنس در آمریکای شمالی حتی شاید بشه گفت خیلی خوب. خود کار هم امنیت شغلی مناسبی داره. بعد از ۶ تا ۷-۸ سال اول بعد از شروع در یک پوزیشن tenure track تقریبا میشه tenure گرفت که به این معنیه تقریبا که اگر گند نزنی، تا وقتی بمیری یا خودت استعفا بدی میتونی سر کار باشی (بازم تقریبا).

چه سختی داره کار آکادمیک؟

این تیپ کار معمولا برای افراد حوصله سربره. یعنی زیاد شلوغی و اینا نداره (اگرچه تا قبل از کرونا با کنفرانس و کلاس حضوری و شلوغ بازی‌های مختلف، بالاخره کمی بهتر بود اما بازم هیجان کار در شرکت‌ها رو نداره کار آکادمیک). به جز اون، سخت ترین قسمت برای کار آکادمیک به نظرم پیدا کردن کاره. یه فرهنگ (به نظر من احمقانه) جا افتاده در کار آکادمیک اینه که کل زندگیت رو باید بتونی بریزی تو کوله پشتی و بری هرجایی که کار بود. یعنی اینطوری نیست که تو یه شهر خوبی درس بخونی و جا بیافتی بعد همون دور و بر کار پیدا کنی. خیلی باید خوش شانس باشی که این اتفاق بیافته یا تو نقاط خاصی زندگی کنی که اطرافش پر از دانشگاه باشه و بالاخره یه جایی قلابت گیر کنه. و دیگه اینکه رقابت خیلی زیاده و تا حد زیادی به پابلیکیشن بستگی داره و اون برای خودش یه مسیر سخت و پر استرس با نتایج نامعلومه.

بعد از اینکه کار رو گرفتی، سختی اش میشه استرس سال های اول تا گرفتن tenure یا راضی بودن از دانشگاه و شرایطت. خود فرایند پابلیش کردن هم که خیلی استرس داره و اصلا کار ساده ای نیست. درسته ساعت کار منعطفه ولی این به معنی کم بودن ساعت کار نیست. کم کار بکنی از همه چیز عقب می مونی (که البته ممکنه دلت بخواد عقب بمونی که به نظر من چیز بدی هم نیست، فی الواقع میخوایم دائم بدویم که چی بشه؟). بعضی ها هم درس دادن و برگه تصحیح کردن رو دوست ندارن. بعضی ها هم اینکه باید خودت دائم برای خودت رئیسی کنی و کسی نیست بگه بیا برو فلان کارا رو بکن و بیا. فشار روحی اش ازین جهت زیاده.

یه فشار روحی مهم دیگه که باید دائم تحملش کرد، ریجکت شدنه. ریز و درشت در کار آکادمیک ریجکت می شن. میتونه حتی ۲۰ سال از فول پروفسور شدنت گذشته باشه و ده‌ها هزار citation داشته باشی، اما مقاله‌ای که سال‌ها روش کار کردی چندین بار در چند ژورنال مهم ریجکت بشه! اینکه دائم از «متخصصین» رشته ات بشنوی که «نه! کارت به درد نمی خوره!» واقعا سخته. برای همه هم تلخ و سخته (نه فقط کسانی که اول مسیر آکادمیک هستند).

در کل هم یه ذره این جوریه که تا آخر عمرت داری تعهد میدی که نگران مشق و ددلاین و اینا باشی. یه حس عصر جمعه‌ طوری که تازه کلی مشق برای فرداش داری و اصلا حوصله نداری بنویسی!

خوب حالا چی میخوان واسه اپلای کردن؟

اگه تا اینجا اومدید و در مجموع به نظرتون دکتری خوندن در رشته مدیریت به درد شما میخوره که بازم بخونید. وگرنه که موفق باشید!

در اکثر دانشگاه‌های کانادایی که دکتری مدیریت ارائه میدن، دوره دکتری فاند داره. حداقل برای دو سال اول دوره. علتش هم معمولا اینه که بیزنس اسکول‌ها پولدارن به نسبت و سالی مثلا ۱۰ تا دانشجوی دکتری گرفتن براشون منافعی داره که میگن می ارزه و از پس خرج‌هاش برمیان. به علاوه خیلی از اساتید میتونن برای ریسرچ خودشون فاند بگیرن در یه ساز و کار معقول و بنابراین میتونن بخشی یا همه هزینه رو تقبل کنند. اما در بیشتر دانشگاه‌ها فاند دانشجوی دکتری رو خود دانشکده میده. بنابراین برای خیلی ها اینطوریه که شما مستقیم با خود دفتر پذیرش کار دارید و اونجا اپلای می کنید و بند این نیستید که با یه استادی صحبت کرده باشید. اگرچه که موافقت یه استاد رو گرفتن خیلی کمک می کنه به پروسه.

در تجربه من نمره GMAT عامل بسیار مهمیه در پذیرش دکتری در دانشکده های مدیریت. البته بعضی دانشگاه‌ها و بعضی گرایش‌ها نمی‌خوان یا براشون مهم نیست که میتونید بپرسید ازشون. اما خیلی‌ها در وبسایت‌شون هم تاکید می کنن که میخوان یا نه یا چقدر مهمه براشون. در نمره GMAT هم تعادل بین نمره Quantitative و Verbal مهمه.

توانایی و مهارت در انگلیسی که با ترکیبی از تافل/آیلتس و ارتباطات کتبی و شفاهی شما مشخص میشه هم اثر مهمی داره. البته نمره تافل/آیلتس به صورت صفر و یکی کار می کنه و زیاد مثلا فرقی بین تافل ۱۰۰ یا ۱۲۰ نیست.

فهمیدن حوزه ریسرچ و اینکه خوب میتونید بنویسید و بفهمید هم خیلی مهمه. این به معنی این نیست که باید مقاله داشته باشید یا مقاله ای که دارید ISI باشه (راستش من این کلمه رو فقط در ایران شنیدم و هنوزم خیلی دقیق نمیدونم یعنی چی). خلاصه خیلی بعیده که کسی در کسانی که برای دوره دکتری دارن اپلای می‌کنن یه پابلیکیشن قابل توجه قبل از شروع داشته باشه. بنابراین اگر مقاله ای ندارید دلسرد نشید. اگر یه مقاله در حال کار و با کیفیت خوب دارید حتی میتونید دلگرم هم بشید. به همین دلیل خیلی از دانشگاه‌ها موقع اپلای نمونه نوشته میخوان. مثلا یه ۱۰ صفحه از یه مقاله در حال کار. اگر چیزی ندارید به نظر من بهترین کار اینه که یه مقاله Literature Review قوی در حوزه ای که مورد علاقه تون هست شروع کنید به انجام دادن. از هر جهتی این کار مفیدیه.

و البته SOP. که خوب صدها مقاله و توضیح هست که چجوری باید باشه. یه صفحه یا دو صفحه خلاصه است که باید هم توش بگید چه کردید و چه میخواید بکنید و چرا میخواید دکتری بخونید و چرا این موضوع و چرا این دانشگاه و چرا شما خوبید و ...

رزومه هم هست که بازم هزاران هزار مقاله کمک کننده هست.

در مورد رزومه و SOP من یک توصیه شنیدم از یکی از دوستانم که به نظرم خیلی خیلی حرف مفید و خوبی بود: «بفرستید برای چندین نفر که بخونن و نظر بدن و اصلاح کنند. هر چه بیشتر، بهتر.» این به خود من خیلی کمک کرد. در این حد که ورژن آخر SOP ای که داشتم رو فکر کنم حداقل ۶ نفر خونده بودن و اصلاح کرده بودن و تقریبا ۱۸۰ درجه با ورژن اول فرق می کرد.

کم اهمیت ترین چیز در مدارک لازم برای اپلای به نظر من Recommendation letter اه. یعنی اصلا فرقی نمی کنه از کی بگیرید. یه استاد جوون و تازه کار در یه دانشگاه معمولی که بتونه متن خوب و واقعی در مورد شما بنویسه خیلی بهتر از فلان استاد معروف دانشگاه تهران و شریفه که بخواد ازتون بیگاری بکشه و چندین ماه منتش رو بکشید برای ریکام. شهرت استاد خیلی خیلی در موارد خاصی ممکنه به کار بیاد (مثلا استاده یه نفری رو تو دانشکده ای که شما دارید اپلای می‌کنید می‌شناسه و اون نفر خیلی فرد مهمیه اونجا و تو تصمیم پذیرش اثر مستقیم داره). و گرنه منت هیچ‌کس رو نکشید. واقعیت اینه که تو ایران اساتید خیلی بیخود گرون می کردن Recommendation رو. در حالی که نوشتن یه ریکام دقیق و صادقانه برای دانشجو در هر حدی که استاد می‌شناسه یه وظیفه اخلاقیه برای تمام افراد آکادمیک ریز و درشت. و این‌که دانشجو بیاد بگه ریکام بده و استاد به قول یکی از دوستای من بگه «بانگ سگ کن» تا بنویسم برات واقعا نهایت بی اخلاقیه.

خلاصه به ترتیب وقتی که باید بذارید: GMAT، نمونه مقاله، SOP، رزومه و ریکام. یه تافل/آیلتس مینیمم هم میخواید دیگه. البته بعضی‌ از دانشگاه‌ها چیزای دیگه‌ای هم لازم دارن که اهمیت درجه دوم داره و برای اونا باید آماده کنید.

حالا کجا اپلای کنیم؟

در این مورد دو دیدگاه وجود داره: دیدگاه متمرکز، و دیدگاه پورتفولیو. تقریبا همه کسانی که من می‌شناسم از دیدگاه پورتفولیو طرفداری می‌کنن. یعنی به تعداد زیادی دانشگاه بفرستی، بعضی‌ها بالاتر و بعضی‌ها پایین‌تر ولی بالاخره همه‌شون جاهایی باشند که حاضر باشی بری، تا تورت یه جایی گیر کنه. من خودم بیشتر معتقدم به دیدگاه متمرکز. یعنی بعد از ریسرچ کامل، تمرکز کنی روی دو سه تا دانشگاه که بیشترین شانس برای پذیرش در اونجا و بیشترین علاقه رو بهشون داری و تمام توانت رو بذاری برای اینکه اونجا بشه. یعنی رزومه و کارهای اساتید اصلی اونجا رو بخونی و بفهمی و کل اپلیکیشن رو متناسب با اونجا درست کنی. دیدگاه پورتفولیو ظاهرا کم ریسک تره، ولی به نظر من اگر بخوای یه اپلیکیشن کلی رو کپی پیست کنی و بفرستی صدجا اونقدر هم شانست رو بیشتر نکردی نسبت به اینکه چندتا اپلیکیشن خیلی خوب برای چند جایی که هم فکر می‌کنی شانس بیشتری داری و هم اگر بشه دوست داری بری بفرستی.

کی اپلای کنیم؟

معمولا ددلاین اپلای برای اکثر دانشگاه های کانادا بین اواسط دسامبر تا اواخر ژانویه است (ولی حتما چک کنید چون این متغیره خیلی). بعضی دانشگاه‌ها هم اصلا در وبسایت‌شون مینویسن که ددلاین خاصی ندارن و شما هر وقت بفرستی اینا بررسی می کنن. که یعنی هرچی زودتر بهتر یا در واقع هروقت خواستی بفرست. در دانشگاه‌های کانادا یه سری انعطاف هم وجود داره البته. مثلا اگر نمره آزمون‌هاتون همه قبل ددلاین نمیرسه میتونید درخواست بدید که دیرتر ارسال کنید، ولی حتما باید شفاف بهشون بگید.

اطلاعات بیشتر؟

معمولا در سایت همه دانشگاه‌ها اطلاعات خوبی وجود داره. یه نفر هم هست در هر دانشگاهی در دفتر ‌Admission که باید به سؤالات شما عزیزان پاسخ بده. معمولا این افراد خوب جواب میدن (چون برای بیشتر سؤالات شما جواب مشخص از قبل تعیین شده وجود داره و اینا سریع یه چیزی کپی می‌کنن که شما جوابتو بگیری).

حالا اگر این وسط من یه چیزی رو اشتباه گفتم یا تجربه شما متفاوت بود نیاید اینجا منو چک و لقدی کنید. گفتم که اینا تجربه من بوده. موفق باشید!