تاملات ذهن یک دونده
شما هم سردرگمید؟ دویدن رو امتحان کنید!
روی یه صندلی پرنده نشسته و داره از بالا به زمین نگاه میکنه. آفتاب بالای سرشه و خنکای باد بهار و روی پوستش حس میکنه. صدای خنده و شادی مردم رو از زمینهای اطراف میشنوه. دنگ دونگ دنگ دونگ! این دیگه صدای چی بود؟ حتما صدای دزدگیر یه ماشینه. اما اینجا که ماشینی نیست. تا چشم کار میکنه جنگل و دشت سبزه و بچههایی که توی مزرعهها بازی میکنن. دوباره دنگ دونگ دنگ دونگ...، شاید جلوتر شهری باشه که از اونجا این صدای ناجور میاد... دنگ دونگ دنگ دونگ... صدای آلارم موبایلشه، رویا دود میشه و میره هوا و چشماش باز میشن. در حالی که هنوز باورش نشده که صندلی پرنده و پرواز زیر آفتاب رویایی بیش نبوده، یه دستی به صورتش میکشه و گوشی رو برمیداره که آلارم رو خاموش کنه. ساعت گوشی ۸ صبح رو نشون میده و این یعنی یه روز دیگه شروع شده.
خب حالا که آلارم رو خاموش کرد و یه روز دیگه به همون شکل بیمزهی همیشگی شروع شد، موبایلش رو برمیداره و یه نگاه کوچیکی به واتساپش میندازه. خبری نیست. واتساپ رو میبنده و اینستاگرام رو باز میکنه. نسبت به آخرین باری که اینستاگرامش رو چک کرده بود، یعنی دقیقا قبل از خوابش، عکسش دو تا لایک بیشتر خورده. میره ببینه کیا لایک کردن. بعدش یه نگاهی به ساعتش میندازه، هنوز وقت داره تا تو اینستاگرام بچرخه. پس میره سراغ عکسهای بقیه. محبوبه عکس صبحونهاش رو گذاشته. یه تیکه نون تست قهوهای، یه فنجون که سفیدیش چشم رو کور میکنه و در ضمن به خوبی رنگ کفِ کِرِم رنگِ روی قهوهاش رو نشون میده، کنار اینا یه ظرف کرهی بادوم زمینی مارک جیفه که رنگ قرمزش بدجوری لازمه تا عکس رو از سردی دربیاره. همهی اینا هم تو یه سینی قهوهایه که هارمونی قشنگی با شلوار صورتیش و ملافههای سفیدش درست کردن. زیر این عکس نوشته: «زیبایی صبح را از من نگیر!». ساعت ۸ و بیستدقیقه شده و دیگه باید حاضر شه که بره سرکار.
این شاید داستان شروع صبحهای خیلی از ماهاست. البته به غیر از بخش رویاش که متاسفانه همیشه شانس این رو نداریم که از این رویاها ببینیم. واقعیتش اینه که خیلی از این نوع شروع کردن روزمون راضی نیستیم اما دیگه مگه چجوری میشه شروع کرد؟ اصلا کاری هست که به فرض اینکه نریم سراغ گوشی بکنیم؟ چه کاری فوقالعادهتر از اینکه بیدار شیم و زل بزنیم به ترکیبِ رنگهای زیبای عکسهای گرفته شده از رختخواب و میزِ صبحونه یا باغچههای رنگ و وارنگ؟
و اما بقیهی روز از این هم فوقالعادهتره. کارهایی که کارفرما ازمون خواسته و بهخاطرشون حقوق میگیریم رو انجام میدیم. اولویت همیشه با اوناییه که ددلاین دارن. معمولا همشون هم ددلاین دارن بنابراین همیشه اولویتن. البته ما بلدیم که چجوری همزمان که داریم کارهای محل کارمون رو انجام میدیم به خودمون هم برسیم. لابهلای این کارای کسلکننده یا شاید هم جالب، هر از گاهی یه سری میزنیم به گوشیمون یا اگر شانس داشته باشیم که رابطهمون با همکارامون خوب باشه یه گپی باهاشون میزنیم. تو این مایهها مثلا: «فولانی! فولان سریال رو گفتی سیزن هفتش رو دیدی؟». عصر هم که کارمون تموم میشه در حالی که گوشیمون رو چک میکنیم و از ترافیک لذت میبریم میریم به سمت خونه تا احتمالا سیزن هفت اون سریاله رو ببینیم، شامی بخوریم و دوباره مدتی سرگرم تلفنهای همراهمون باشه تا خوابمون ببره.
اگر از این سبک زندگی راضی هستید که هیچ. باید بگم واقعا خوشبختید. اما اگر راضی نیستید ادامهی این پست رو بخونید.
این روزمرگی بیشتر از هر چیزی من رو یاد بودن تو یه هزارتو میندازه. از همین هزارتوها که از یه ورش میری تو و معلوم نیست چه بلایی سرت بیاد. وقتی مهارت بیرون رفتن از هزارتو رو نداشته باشی، اون تو گیج میزنی، سردرگمی و منتظری تا یکی بیاد دستت رو بگیره و با خودش به یه سمتی ببره. مدام به این امیدی که بلکه از اون هزارتو بیای بیرون. این انتظار بیشباهت به انتظار ظهور ناجی نیست. ناجی امروز ما شاید همین شبکههای اجتماعی و هوش مصنوعی پشتشونن که میتونن کل روزمون رو بسازن، سرگرممون کنن و بهمون تمام چیزهایی رو که دوست داریم نشون بدن. البته این ناجیها ما رو به خروج از اون هزارتو راهنمایی نمیکنن اما دستکم ما رو با خودشون یه سمتی میبرن و باعث میشن ما سردرگمیمون رو برای چند دقیقهای فراموش کنیم.
اما چجوری میشه از این هزارتو زد بیرون؟
اینجاست که اون استعداد و مهارت ذاتیمون میتونه کمکمون کنه. همونی که یادمون رفتتش. دویدن!
وقتی که بچه بودیم همش میخواستیم بدویم. باید سرمون داد میکشیدن یا کتک میخوردیم که دو دقیقه سرجامون آروم بگیریم. این چیزی بود که ما بودیم. در جنب و جوش، پرحرکت و کنجکاو. وقتی یه تپه میدیدیم اولین چیزی که بهش فکر میکردیم این بود که کاش بشه بریم روی اون تپه بدویم. یا وقتی دریا رو میدیدیم، میخواستیم بدویم توش. وسط اون آبیها.
پرفسور لایبرمن، استاد انسانشناسی دانشگاه هاروارد معتقده که انسان امروزی و اجداد نزدیکش که هومو ارکتوسها هستند، در طی تکامل مجهز به بدنی شدند که اونا رو تبدیل به بهترین دوندههای استقامت در مقایسه با موجودات دیگه میکنه. یعنی انسانها حتی میتونن اسبها رو هم در دوی استقامت ببرن.
سیستم تعریق بینظیر انسانها این توانایی رو به اونها میده که بتونن مسافتهای زیادی رو در حالی که دمای بدن خود را خنک نگه میدارند بدون. در کنار این سیستم فوقالعاده، پای انسانها دارای تاندونهای بلند با خاصیت فنرین که انرژی زیادی رو در خود نگه میداره و به موقعش و با هر قدم اون رو آزاد میکنه. بازوهای ما قابلیت تاب خوردن تناوبی رو دارن که باعث حفظ تعادل ما موقع دویدن مسافتهای طولانی میشه و گردن و عضلات بزرگ و قدرتمند باسن به ما کمک میکنن که بدنمون رو مستقیم نگه داریم. امکانی که بسیاری از پستانداران حتی پستانداران نزدیک به انسان مانند شامپانزهها فاقد اونن.
شاید براتون عجیب باشه اگر بدونین در یک مسابقهی استقامت مانند ماراتن، بین یک انسان و اسب، این انسانه که برنده میشه. من بار اولی که این رو شنیدم باورم نشد. تو ذهن ما اسبها، سگها و حتی چیتاها، دوندههای مادرزادن. قطعا تو مسافت کم اونا برندن اما وقتی پای استقامت وسط میاد این انسان دوپا و راست قامته که برنده میشه. دوندهی مادرزاد ماییم. به نظر میرسه این یکی از هدفهای مهم پروسهی تکامل انسان بوده. که ما رو به دوندههای استقامت بهتری تبدیل کنه و ما مسافتهای بیشتری بدوییم. پروسهای که میلیونها سال طول کشیده تا به اینجا برسه و تبدیل بشه به چیزی که الان هستیم.
اما واقعا ما، دوندههای مادرزاد، با بدنمون که به این شکل بینظیر در طبیعت تکامل پیدا کرده چیکار میکنیم؟ با وضعی که خیلی از ما اینروزها زندگی میکنیم یعنی مدام در حالت نشسته و درازکش بودن، شاید اگر خوششانس باشیم و میلیونها سال دیگه تکامل پیدا کنیم عضلههای باسنمون تبدیل بشن به چربی و گردنهامونم انقدر قوز پیدا کنن که سرمون بیوفته جلوی بدنمون، همونطور که اجداد خیلی سالها پیشمون بودن، همونطور که میمونها هستن!
دویدن یعنی بازگشت به خود
دویدن یه جور بازگشت به خوده. برای همین هم میتونه از سردرگمیمون کم کنه. من خودم این رو تجربه کردم. قبل از اینکه دویدن رو شروع کنم کارهای زیادی کردم، حتی ورزشهای زیادی رو هم انتخاب کردم اما سردرگمی همیشه بود. اینکه فکر میکردم اینکاری که الان دارم میکنم آیا واقعا چیزیه که میخوام بازم انجام بدم؟ اما وقتی دویدن رو انجام دادم فهمیدم اینیکی با همهی اون کارایی که قبلش کردم فرق داره. انگار اصلا اون چیز خودت رو پیدا کردی. اون چیزی که گمش کردی. نه اینکه با دویدن دیگه هیچکدوم از نگرانیها و مسائلی که قبلش داشتم رو نداشته باشم. اما دویدن مثل یه جریان آبی که تو رو هدایت میکنه به یه سمتی اومد و من رو با خودش برد. نذاشت خیلی اینور اونور منحرف بشم، از چیزی که هستم، از انسانی که تکامل پیدا کردم. ذهنم آرومتر شد. قدمهام سفتتر شد. اعتماد به نفسم رفت بالاتر و این میتونه خاصیت نه فقط دویدن، بلکه انجام دادن یه فعالیت استقامتی باشه چون ما برای استقامت تکامل پیدا کردیم و دویدن یکی از گزینههاست.
برای شروع دویدن میتونید این بلاگ پستم تو ویرگول رو بخونید:
https://vrgl.ir/ekpSs
همینطور پادکست رانیو جاییه که ما توش از دویدن، استقامت، ذهن و سبک زندگی حرف میگیم.
منبع:
https://news.harvard.edu/gazette/story/2007/04/humans-hot-sweaty-natural-born-runners/
مطلبی دیگر از این انتشارات
سگدوهای یک برنامه نویس: 9# مصاحبه با شرکت خارجی
مطلبی دیگر از این انتشارات
? صفر تا صد آموزش زبان فرانسه (تجربه شیرین یادگیری فرانسه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
قوانین مشمولان خارج از کشور - یکبار برای همیشه!