خاطرات و مشاهدات زندگی ام در سوئد را اینجا می نویسم، برای خودم و همه ی کسانی که از خواندن و نوشتن و دانستن، لذت می برند.
خنسه یعنی ستاره
اسمش خنسه بود؛ پرسیدم: خنسه یعنی چی؟
این عادت همیشگی منه، معنی اسم آدم ها رو میپرسم. برام جالبه و هم اینکه دوست دارم وقتی صداشون میکنم یه مفهومی از اسمشون توی ذهنم داشته باشم.
گفت: خنسه یعنی ستاره!
همکلاسی کلاس سوئدی بودیم و این شروع آشنایی مون بود؛ بعدا بیشتر شناختمش: سی و چند ساله بود و اهل سوریه و مثل اغلب زن های سوریه ای محجبه! حجاب که می گم به معنای چادر و یا مقنعه ی بلند نیست و نه یک روسری سر خورده کف سر! حجاب کامل بدون یک تار مو توی صورت و آراسته!
همیشه سعی میکرد ظاهرش رو حفظ کنه ولی بعضی اوقات موفق نبود : چهره اش و چشمهایش فریاد میزد که چه قدر خسته است.
حق هم داشت، کار و مدرسه و سه تا بچه و از همه سخت تر :غربت و تنهایی!
- پس شوهرت چی؟
- سالهاست ازش خبر ندارم. جدا شدیم و اون ازدواج کرده و بچه ها پیش من هستند.
معلم ( هلن ) اومد و کلاس شروع شد.
مدتها پیش بهمون گفته بود به عنوان تمرین و تکلیف نوشتن، شعری در مورد 'سرزمین جدید من' یعنی سوئد بگیم و براش ایمیل کنیم.
حالا شعرها رو پرینت گرفته بود و به شکل دفترچه های مرتب درآورده بود و در حالیکه به هر کس یک نسخه میداد گفت: همه ی شعرها خوب بودند. عاطفه شعر تو هم قشنگ بود. ولی بهترین و زیباترین شعر رو خنسه گفته بود. خنسه میشه شعرت رو بلند برای همه بخونی؟ نگاه ها برگشت به سمت خنسه، داشت به شعرش نگاه میکرد؛
بر خلاف انتظارم، اصلا خوشحال نبود از اینکه بهترین شعر رو گفته، اولین کلمه که از دهنش خارج شد، رازش رو برملا کرد. بغض توی گلوش نشسته بود؛
خواست ادامه بده که بغضش ترکید و اشک هایش بی اجازه، آروم سر خوردند روی صورتش.
هلن که موضوع شعر رو می دونست، حرفی برای گفتن نداشت و سرش رو انداخت پایین.
چه برسه به بقیه مون که کلا نمی دونستیم جریان چیه؟!
کلاس کاملا ساکت شد و همه در سکوت شعر خنسه رو خوندیم:
بهترین فرد
وقتی توی بالکن می نشینم و به ستاره ها نگاه می کنم، دلتنگت می شوم.
تو داری توی جنگی زندگی می کنی که همه چیز، حتی گلها را می سوزاند.
آرزو می کنم که بتونی بیای و به من سر بزنی.
چراکه من خیلی بهت نیاز دارم.
میخوام بهت بگم: منو با خودت ببر
به خاطر اینکه من عاشقتم.
امیدوارم که ترانه من رو به یاد بیاری
من فقط یک چیز می خوام: که تو عمر دراز داشته باشی
وقتی که اومدم پیشت، شعرم رو گوش می کنی
و مرا بقل می کنی
و من خواهم گفت: اووووه مامان، دلم برایت تنگ شده بود
به خاطر اینکه تو همه چیز منی.
خنسه
(می دونم که شعرها توی ترجمه به خوبی خودشون نمیشن، ولی همه ی سعیم رو کردم حق مطلب ادا بشه)
باز هم حرفی برای گفتن نداشتیم و فقط با چشمای پر اشک به خنسه نگاه کردیم. واقعا با احساس نوشته بود و به نظرم قشنگ ترین قسمتش این بود که معلم خواسته بود راجع به سرزمین جدیدتون شعر بگین و طبیعتا همه از سوئد و قشنگیهاش گفته بودند؛
ولی اون هوشمندانه اما صادقانه از مادر و سرزمین مادری که توی جنگ میسوزه گفته بود و دلتنگی...
✍عاطفه
مطلبی دیگر از این انتشارات
رشته های پولساز در انگلیس
مطلبی دیگر از این انتشارات
مهاجرت از طریق تحصیل به چین
مطلبی دیگر از این انتشارات
ابزارهای رایگان تولید محتوا در گوگل