ماجرای عکس سینه

کانادا قبلا سیستمش اینجوری بود که به کسانی که می خواست ویزای دانشجویی و اقامت بده بعد از اینکه مرحله اول کارشون جلو می رفت دم سفارت نامه نتیجه را می دادند که رد شدی یا نه رفتی مرحله بعد. مرحله بعد چی بود؟‌ آزمایش عکس سینه و یه سری آزمایش دیگه. اون موقع نمی دونستم عکس سینه چرا؟بعد می گفتد که می خواند ببینند طرف ذات الریه و سل و فلان نداشته باشه که اون زمان فکر می کردم چه عقب افتاده. این بیماریها که دیگه مگه تمام نشده؟‌ کی دیگه از این بیماریها می گیره؟ عجب بروکراسی الکی است. تا اینکه کرونا اومد و فهمیدم نه دوره بیماریها تمام نمیشه و بیماری که به ریه و قفسه سینه می زنه به چه سرعت می تونه گسترش پیدا کنه.


اون روزی که نوبتم شد از سفارت جواب بگیرم جلوی در محشر بود. دونه دونه اسمها را صدا می زدند نامه جواب درخواست ویزا را می دادند که آقا/خانم برو دکتر و این آزمایشها را بده و بفرستند که بعدش ببینم می خواهیم در نهایت بهت ویزا بدیم یا نه؟ یا اینکه نه کلا خوش آمدی همینجا رد شدی و خلاص. منم عجول بودم. همونجا که نامه را گرفتم لیست تمام دکترهای مورد تایید سفارت را که نوشته بودند همونجا دم سفارت دونه دونه زنگ زدم که وقت بگیرم. منشی یکی شون گفت همین امروز عصر یه وقت خالی داریم اگر می خواهی همین الان بیا. سریع رفتم.

دکتر هم همون نزدیکهای سفارت تو یک کوچه بود. سریع پیاده رفتم. گفتم الان بقیه ملت تو فاز شادی گرفتن نامه رد نشدن هستند الان دنبال دکتر نمیرند. از فردا همه شون پا میشند میرند دنبال دکتر. که دیگه دکترها حسابی شلوغ میشند. دکتر طبقه دوم یک ساختمونی تو یک خیابون/کوچه نسبتا فرعی بود. هیچی رفتم اونجا نشستم سرم هم به کار خودم گرم بود هی داشتم فکر می کردم بعدش از اینجا کجا برم بعد کجا؟ حواسم نبود. یهویی نگاه کردم دیدم چقدر زنهای چاق تو مطب نشستند. با خودم فکر کردم همه زنهای چاق می خواهند برند کانادا؟‌ چرا چاقها میرند کانادا؟

بعد داشتم با خودم فکر می کردم اینها که دانشجو نیستند. به قیافه هاشون نمی خوره. آهان اینهایی از اینها هستند که ویزای اقامتی می گیرند. از اون سرمایه گذاریها. پولدارند دیگه حتما. چرا پولدارها همه شون چاقند؟‌ بعد یه مدت برام سوال شد که چرا همه فقط زن؟ چرا مرد نداره؟ بالاخره مردها نمی خواند برند کانادا؟‌ تنها مردی که تو سالن نشسته من هستم. دور تا دور سالن انتظار همه خانمهای چاق. همه هم دیدم چپ چپ نگاهم می کنند. گفتم شاید دکترش از این دکترهای تغذیه هم است اینها هم رژیم گرفتند. بعضی هاشون رژیم معلومه خوب جواب داده لاغر کردند. بعضی ها هنوز کار دارند.

دکتر هم نیومده بود منتظر دکتر بودیم. بعد یکی دو نفر مردی هم اومدند. بعد دیدم اینها تو سالن نشستند. رفتند بیرون سالن وایستادند. من گفتم من زودتر اومدم صندلیم را مفت نمیدم. از صبح اینور و اونور سر کار بودم همه تنم درد می کنه. هر کی زودتر بیاد صندلی می گیره دیگه. صندلیم را سفت چسبیدم که کسی نبره. زنها هم همه هی چپ چپ نگاه می کنند. بعد یه یارو زنی کنارم بود دماغش را یک کم کج کرد به یه سمتی گفت شما خانمتون نیومدند؟ گفتم عجب آدم فضولیه. گفتم نه من خانم ندارم. بعد اینکه گفتم. شروع کردند زنها با هم پچ پچ کردند. اصلا فضا خیلی سنگین شد.

بعد منشی بهم گیر داد که شما باید پول دکتر را نقد بدید. پول همراهتون هست؟ پرسیدم چقدر میشه. فکر کنم می شد شصت تومن یا هفتاد تومن. گفتم اینقدر الان نقد ندارم. گفت پس نمیشه. پس یه وقت دیگه بگیرید. گفتم نه الان زنگ می زنم برام پول میارند. گفتم نامردها اینها وقت به این گرانبهایی من را می خواند بدند به یه مشت پولدارهای دیگه که اونها برند کانادا. من دانشجوی بدبخت نتونم.

شروع کردم همینجور به دوستها زنگ زدن که ببینم کی اون نزدیکی است یه کم پول سریع بیاره برسونه. یه اداره ای اون نزدیکی قبلا براشون تعمیرات سیم کشی تلفن انجام داده بودیم با یارو آبدارچی اونجا آشنا بودم. زنگ زدم شماره این یارو را گرفتم. زنگ زدم به یارو که حسن آقا می تونی بیست تومن برام بیاری؟ فردا صبح بهت پس میدم. یارو هم گفت: چشم مهندس برات میارم. سریع هم آورد. رفتم پایین گرفتم. یارو پول را که داد. گفت به سلامتی مهندس مبارک باشه. گفتم قربونت برم. گفت چشمت روشن. گفتم فدای شما. گفت به شما نمی اومد ازدواج کرده باشید. گفتم ازدواج نکردم که. یارو چشمهاش گرد شد. کله اش را یه تکونی داد. گفت بله. هر چی خیر باشه.

خداحافظی کردم بهش رسید دادم که این را بگیر برات فردا پول را میارم و یارو هم رفت. بعد فکر کردم اینها چی میگند؟ داشتم می رفتم داخل مطلب که بالای در مطلب را نگاه کردم. دیدم نوشته دکتر متخصص زنان و زایمان و مشکلات نازایی. هیچی انگار یه سطل آب یخ ریختند رو سرم. دیگه با بدبختی و خجالت رفتم تو پول را دادم به منشی. اومدم تو راهرو وایستادم به منشی گفتم نوبتم شد صدا بزن برم داخل. دیگه صبر کردم نوبتم شد رفتم. معاینه کرد و گزارشش را نوشت و نامه داد برای ارجاع به آزمایشگاه خون و ادرار و رادیولوژی برای عکس قفسه سینه.

هنوز نمی دونم اون یارو پیش خودش چی فکر می کنه که تبریک و چشم روشنی گفت و گفتم ممنون. بعد گفتم زن ندارم. هنوز هم نمی دونم چرا یک دکتر متخصص زنان و نازایی باید بشه پزشک متعمد سفارت کانادا برای معاینه ویزا؟ در حالی که بقیه پزشکهای متعمد سفارت پزشک عمومی بودند. احتمالا هم برای همین این تنها دکتری بود که همون روز که زنگ زدم وقت بگیرم گفت بیا. چون احتمالا بقیه فقط به شماره های لیست نگاه نمی کردند همین جوری از بالا به پایین هر شماره ای بود زنگ بزنند وقت بگیرند. یه نگاه می کردند شرح مشخصات دکتر را هم می خوندند.


پایان