نامه‌ای به یک دوست ندیده


احتمالاً پارسال این ایام، وقتی داشتی برای دانشجو شدن درس می­‌خواندی، فکرش را هم نمی­‌کردی که سال بعد، از خانه دانشجو شوی. من هم فکرش را نمی­‌کردم. دوشنبه ۵اسفند ٩٨، مسئول خوابگاه گفت تا تکلیف بیماری مشخص شود، تا آخر هفته بروید خانه و شنبه برگردید. رفتیم که شنبه برگردیم؛ ۴۵ شنبه گذشت و هنوز برنگشته‌­ایم. البته می­‌دانم تو مستأصل­‌تر از منی. اگر من دل‌تنگ خاطرات گذشته­‌ام هستم، تو احتمالاً دل­‌تنگ تمام خاطراتی هستی که می­‌توانستی امروز بسازی. دل‌­تنگ تمام دوستان جدیدی که این روزها ارم تا ملاصدرا را با آن­‌ها طی کنی. دل­‌تنگ تمام خنده­‌هایی که روز اول، کف دانشگاه ­داشتی و دل­‌تنگ تمام بارهایی که صدایت می‌­کردیم صفری و تو هاج و واج نگاه می­‌کردی. چه شد؟ انتظار داشتی دلداریت می­‌دادم؟ نصیحتت می­‌کردم؟ نه جانم، من اگر طبیب بودم، سر خود دوا نمودم!

اما برایت خبر خوب دارم؛ زندگی زورش از من و تو بیشتر است. از قضا، ما در دایره قسمت شده‌­ایم نقطه تسلیم! تسلیم به چه؟ به زندگی! زندگی در هر شرایطی! دنیا تجربه­ همه‌­گیری‌­های وحشتناک‌­تر از کرونا را داشته است. قرنطینه‌­های سخت­‌تر از زمان ما را دیده­ است. از آشوب­‌های سیاسی و جنگ‌­های بدتر از امروز گذر کرده است. اگر فکر می­‌کنی امروز دنیا در مزخرف‌­ترین زمان خودش قرار گرفته باید بگویم اشتباه می‌­کنی! دنیا همیشه به مزخرفی امروز بوده است. آدم­‌ها در همین دنیای مزخرف، ماندند، زندگی کردند و ساختند. آنا گاوالدا در «دوستش داشتم» می­‌نویسد: «…حواست هست؟ زندگی، حتی وقتی انکارش می‌کنی، حتی وقتی به آن بی‌­اعتنایی، حتی وقتی از قبولش سر باز می‌­زنی، از تو قو‌ی‌­تر است. آدم‌­هایی که از اردوگاه‌­های کار اجباری برگشتند، دوباره زادوولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه شده بودند، مرگ نزدیکان و خاکسترشدن خان­‌ومانشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوس‌­ها دویدند، دوباره درباره هواشناسی حرف زدند و دخترهایشان را شوهر دادند. باورکردنی نیست، اما همین است دیگر. زندگی از هرچیزی نیرومندتر است.»

نمی­دانم این خصلت آدمی‌زاد که در برابر همه چیز تاب می­‌آورد خوب است یا بد؟ این­که ۴۵هفته دوام آوردیم، خبر خوش است یا خبر ترسناک؟ نمی‌­دانم فقط می‌­دانم می­‌گذرد؛ مثل تمام چیزهایی که گذشتند. هرچقدر هم که بیفتیم، بالاخره این مرحله را پاس می­‌کنیم و وارد مرحله بعد می­‌شویم. این روزها هم تمام می­‌شود.دنیا را چه دیدی؟! شاید یک روز دیدمت. کف دانشگاه، وقتی می‌­خندیدی و صدایت کردم صفری…

فقط قول بده تا آن روز مراقب خودت باشی.

به امید دیدار از طرف یک سال بالایی.

راضیه زارع

۱۴ دی ماه ۱۳۹۹