نشریه آرایه یک نشریه دانشجویی است که توسط دانشجویان کامپیوتر دانشگاه شیراز تالیف میشود.
چشم مردم
همان طور که در متن کارآفرینی اولین شماره «آرایه» خواندیم، حسین توحیدی کارآفرینی است که ساخت و طراحی تعداد زیادی محصولات مبتنی بر Computer Vision و Image Processing را در کارنامه دارد. اولین اختراع توحیدی و تیمش که به مرحله ساخت و تولید انبوه رسید، همین دوربینهای ثبت تخلف بود؛ طرحی که اول اسمش را «چشم مردم» گذاشتند ولی در نهایت با نام «کارابین» ثبت و به بازار عرضه کردند. در این پست به صورت خلاصه به روند آماده شدن چشم مردم و برخی مشکلات شرکت در این فرآیند میپردازیم.
بعد از رد شدن اولین ایدهشان، یعنی بانک همراه، توحیدیان و باقی اعضای تیم نوپایشان تصمیم گرفتند هرچه را که پیش آمده بود فقط به چشم یک تجربه و چراغی برای آینده ببینند و نه یک شکست و دوباره بحثهایشان از سر گرفته شد. ایده بعدی که روی آن به توافق رسیدند «چشم مردم» بود. بعد از ارزیابی و پختهتر شدن طرحشان و آماده کردن آنچه برای ارائه نیاز بود، هماهنگ کردند تا آن را در یک جلسه با اتاق فکر ناجا (به عنوان بازار هدف) در میان بگذارند. ایده شان خوب و ذهنشان خیلی خلاقتر از نیازهای پیش پا افتادهی ناجا بود و مخالفتهایی که با طرحشان میشد بیشتر بوی بهانهگیری داشت. چون به خودشان و «چشم مردم» مطمئن بودند آن قدر رفتند و آمدند و سیستم اداری معیوب را از بالا تا پایین بررسی کردند تا بالاخره یک روزنه پیدا شد: «آقای کاظمی»، مدیر کل اداره مراقبت و الکترونیک معاونت فاوای ناجا و از معدود افرادی که درک درستی از آنچه وظیفه شان بود، داشتند. بعد از شنیدن و ارزیابی طرحشان، آقای کاظمی تنها کسی بود که برای بچهها وقت میخرید و از آنها دفاع میکرد. «چشم مردم» با نیازهای ناجا تطبیق داده شد و نتیجه شد: «دوربین سرعت سنج و ثبت تخلفات خودرویی» که شاید اکثراً آن را با فیلمها پلیس نامحسوسی که تلویزیون مدتی پخش میکرد بشناسیم. دستگاهی که قرار بود روی ماشینهای پلیس سوار بشود تا بتواند تخلفات رانندگی را از طریق خواندن پلاک حین حرکت ثبت کند و راننده نیز به وجود آن شک نکند.
تصمیم ناجا برای سرمایهگذاری و واگذاری طرح، برگزاری مناقصه بود؛ چون ترجیح میداد کار به شرکتی بی پشتوانه و تازه کار تا کنون هیچ پروژهای را عملیاتی نکرده است داده نشود و البته این مناقصهها هر بار به بهانهای لغو میشد؛ چون در حقیقت شرکتهای قدیمی و جا افتادهتر نمیخواستند موقعیت و اعتبارشان با پذیرش این طرح زیر سوال برود و از طرفی هنوز خود را آن قدر توانمند نمیدیدند که طرحی را بسازند که شرکتهای معروف خارجی هنوز نتوانسته بودند آن را پیادهسازی کنند. پس تنها داوطلب مصرّی که باقی میماند، خود تیم توحیدی بود.
وقتی شرایط این طور پیش رفت، تصمیم ناجا هم بر این شد که به جای برگزاری مناقصه، مسابقه برگزار کند؛ به این نحو که قرارداد کوچکی با شرکتهای متقاضی شرکت در مسابقه بسته میشد و وام کوچکی نیز در صورت نیاز به آنها داده میشد و قرارداد اصلی با هر شرکتی که نمونه اولیه را بهتر و سریع تر میساخت، بسته میشد. بالاخره چارت شرکت را تکمیل و در اسفند ۱۳۸۵ آن را ثبت کردند. همه چیز برای بستن قرار داد اولیه و شرکت در مسابقه آماده بود که این بار ذی حساب ناجا آنها را ضربه فنی کرد؛ با این استدلال همیشگی که نمیشود به شرکت تازه تأسیسشان اعتماد کرد. ولی آقای کاظمی به دادشان رسید و به هر نحوی که بود حمایتشان کرد و آنها وارد مسابقه شدند. بالاخره با دریافت ۱۲/۵ میلیون تومان کارشان رسماً شروع شد .
تیم روز به روز بزرگ و بزرگتر میشد و در همین بین تصمیم شد که برای تسریع و بهبود کارها، با مجتمع کوثر که زیر نظر بسیج دانشگاه تهران بود همکاری کنند. کار مجتمع کوثر حمایت از شرکتهای نوپا و ایدههای نو بود. با سخت گیریهای خاص «حامد امینی»، مسئول کوثر، اتاقی با یک سری تجهیزات در اختیار شرکت توحیدی قرار گرفت که با گسترش کارشان به تدریج شد دو اتاق و سه اتاق. اما در این بین شرایط محیطی «کوثر» هم در نوع خودش جالب بود. سرکشی موشهای گرسنه کوچک و بزرگ به اتاقها و کانکسها زیاد بود و اگر چیزی برای خوردن پیدا نمیکردند به نشانه اعتراض شروع به جویدن سیمها و مابقی تجهیزات میکردند! حسین توانست با سامسونتهای قدیمیتله موش بسازد و خودشان و وسایلها را از شر آنها نجات دهد.
روزهای خوبی در کوثر سپری میشد تا اینکه مشکلات بالاخره دوباره پیدایشان کرد. وقتی پیاده سازی دستگاهها جدی شد تازه فهمیدند سخت افزار و دوربینهایی که نیاز دارند کاربرد دوگانه ای دارند؛ هم برای موشک و رادار استفاده میشد و هم برای گوشمالی رانندههای متخلف! اما تسلیم نشدند و به هر نحو که بود قطعهها را با دور زدن تحریمها پیدا میکردند و کارها را پیش میبردند و حالا که مسئولین ناجا میدیدند بچهها واقعا دارند به آنچه وعده داده بودند میرسند، دوباره دنبال بهانه گشتند و اعلام کردند چون کار بچهها طبق زمان بندی اعلام شده شان پیش نرفته بود، میخواهند قرارداد را فسخ کنند. این بار مسئله خیلی جدی بود و دیگر کاری از دست آقای کاظمی هم برنمیآمد! ولی تصمیم گروه بر این شد که تمام آنچه را که در چنته داشت نمایش بدهد. به ناجا رفتند و مسئولین را سوار پراید کنترل نامحسوس (که همان پراید پدر حسین بود که تجهیزات را رویش سوار کرده بودند!) کردند تا نتیجه را به آنها نشان دهند. تا همان جایی که پیشرفت کرده بودند هم آن قدر همه چیز دقیق و ایدهآل بود که ورق برگشت و کار ادامه پیدا کرد. مسئولین نتوانستند به آنها زمان ندهند و مهلتشان تمدید شد.
بالاخره ساخت دوربینها به پایان رسید و باید تستهای نهایی اجرا و دستگاه تایید میشد. تستها اجرا شد و نتیجه درست همان چیزی بود که ناجا میخواست ولی این بار به دلیلی که هیچکس نمیداند (!) هیچکدام از ناظرین ریسک امضای تأییدیه را نپذیرفتند به جز همان آقای کاظمی. در حالی که فکر میکردند دیگر جاده خاکی و پردردسرشان تمام شده و از این جا به بعد راه، صاف و روشن است، برای مسئول «کوثر»، یعنی حامد امینی، که الان خودش هم عضوی تیم شده بود، احضاریه ای از دادگستری آمد؛ به جرم اختلاس! ظاهرا شرکتها و افرادی که نتوانسته بودند رونق کار شرکت آنها و مجتمع کوثر را ببینند با پرونده سازی و پاپوش دوختن میخواستند همین ابتدای کار نهال شرکتشان را از بیخ و بن در بیاورند تا رقیب دیگری نداشته باشند. با هر سختی که بود، بعد از ۵ ماه امینی تبرئه شد ولی دیگر «کوثر» سرپا نشد. حالا شرکت مانده بود و کارتنهای وسیله و دغدغه جایی که باید زانتیاهای پلیس را مجهز میکردند.
این بار مجبور بودند برای تامین هزینهها دست به کار دیگری بزنند. با چند واسطه با تاجر مواد غذایی آشنا شدند که فکر میکردند با توضیح شرایط میتوانند از او کمک بگیرند. مدارکی که از کارشان داشتند را نظم و ترتیبی دادند و به دفتر تاجر رفتند. ولی تنها چیزی که برای جناب تاجر مهم بود اعداد و ارقام اسلایدهای پاورپوینتی بود که بچهها آماده کرده بودند و دست آخر با هزینه برآوردی بچهها مخالفت کرد. مورد بعدی که بچهها به سراغش رفتند هم از طیف بازاریها بود ولی دقیقا نقطه مقابل نفر قبل، انسان دست به خیری بود و چون میدید مسئله جان انسانهاست آمادگی خودش را برای کمک به بچهها اعلام کرد. بنابراین بچهها کار را با کمکهایی که از او میگرفتند پیش بردند تا آنجا که او یکی از گاراژهایی که در تهران داشت را برای مدتی در اختیار بچهها قرار داد تا زانتیاهای پلیس را در آن مستقر کنند.
همه چیز داشت خیلی خوب پیش میرفت و این خودش عجیب بود! مشکل جدیدی که پیش آمد این بود که مشاورینی که حاج آقا پیگیری کارهای شرکت را به دست آنها سپرده بود میخواستند از خرجهایی که برای شرکت میشد سهمیداشته باشند. بچهها دوست داشتند خودشان پیگیر کارها باشند ولی حاج آقا نظر دیگری داشت و دوست داشت همه چیز را با آشنایانی که خودش داشت پیش ببرد. مثلا در یک مورد، بچهها نیاز به کامپیوتری داشتند که در بازار ۷ میلیون بود ولی آشنایان پاک دست حاج آقا هر کدام را ۱۱ میلیون فاکتور کرده بودند! وقتی تیم توحیدی این موضوع را فهمیدند پیش فاکتورهای خودشان و فاکتور کامپیوترهای خریداری شده را به حاج آقا نشان دادند و با این کار اختلاف بین حاج آقا و مشاورینش بالا گرفت. دست آخر همان مشاوران پاک دست آن قدر زیرآب تیم را زدند که همه چیز ارتباط بین تیم و حاج آقا تقریبا تمام شد. حاج آقا اعلام کرد که دیگر نمیخواهد با آنها کار کند. تیمشان که تا الان ۳۰ نفره شده بود آب رفت و دوباره شدند همان ۵ نفر اصلی که از دانشگاه با هم ایده را دنبال کرده بودند. به هر سختی که بود توانستند دوباره با یکی از دست راستهای امین حاج آقا ارتباط بگیرند و دوباره از کمکهایشان استفاده کنند. به هر نحو توانستند از آن مخمصه هم جان سالم به در ببرند و بالاخره با هر خون جگری، دوربینها نصب و تحویل پلیس داده شد و با حاج آقا تصویه کردند و تمام! رفتند همبرگر خوردند و برای ساخت دوربینهای ثابت ثبت تخلف در اتوبانها ایده پردازی کردند و دوباره رسیدند به همان نقطه شروع «چشم مردم»! بدون پول! تنها تفاوتش شرکتی بود که الآن روی کاغذ ثبت شده بود و یک پله جلو تر بودند…!
متنی که خواندید، با کمک کتاب «ایدههای دست ساز» نوشته «میلاد حبیبی» نوشته شده بود. برای کسب اطلاعات بیشتر درباره کتاب یا خرید آنلاین نسخه الکترونیکی آن میتوانید به این لینک مراجعه کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
از رنجی که ساختهایم
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهنمای اصطلاحات پرکاربرد ویژه دانشجویان ورودی جدید
مطلبی دیگر از این انتشارات
پروژه گذار از دبیرستان به دانشگاه