شرمندهٔ جانان ز گرانجانیِ خویشم
قدرتِ دوستداشتن یا دوستداشتنِ قدرت؟!
شاید از همه بیشتر خواهرزادهی کوچکم را دوست داشته باشم. یسنا هنوز سه سالش هم نمیشود. انبوه لُپهای داییکُشش، لحن شیرین، چشمهای افسونگر و حرکات ظریفِ کودکانه! خلاصه یک عدد خواهرزادهی دلبر تمامعیار! اما با خودم فکر میکنم این علاقهی من به او در چه چیزی ریشه دارد؟ آیا فقط یک علاقهی کلیشهای است که به همهی کودکان میشود داشت؟ آیا ادامهدار خواهد بود و حتی در سنین بالا همراه من و او خواهد ماند؟
مثلاً اگر یسنا بزرگتر شود و در یک مسئلهی علمی با هم نزاع کنیم، چه میشود؟ نوع و شدت علاقهی من به او همچنان ثابت خواهد بود؟ اگر به بخشی از اموال من آسیبی بزند چطور؟ اگر بدقولی کند و من را برای زمان زیادی منتظر بگذارد چه؟
علاقههای ما علتها و ریشههای مختلفی دارد؛ اما قطعاً یکی از آنها ایمنی است. ایمنی ما از کسی که دوستش داریم. به همین دلیل است که ما کودکان را بیشتر از همه دوست داریم. آدمهای بیآزار و اصطلاحاً مظلوم هم به همین دلیل محبوباند. ما آنها را دوست داریم؛ چون از طرفشان خطری حس نمیکنیم.
ما کسی را بیشتر دوست داریم که از گزند او بیشتر در امان باشیم.
میدانیم که اگر عقیدهای را ابراز کنیم آنها مخالفتی نمیکنند و درستی ادعاهایمان را نقض نمیکنند. آنها به هویت ما با سوگیریهای همیشه خنثایشان آسیبی وارد نمیکنند.
آنها اسباب و وسایل ما را خراب نمیکنند. اموال ما از آنها در امان است.
آنها موقعیت شغلی ما را به خطر نمیاندازند.
اگر دستوری به آنها بدهیم، کاملاً مطیع هستند و پرستیژ مدیریتی ما را با فرمانپذیری حفظ میکنند.
آنها با توهینکردن، شخصیت ما را مورد هجمه قرار نمیدهند.
پس روشن است که اگر بخواهیم فردِ محبوبی باشیم، نباید تا جایی که امکان دارد به منافع مادی و معنوی دیگران آسیبی بزنیم.
اما سوآل اینجاست که مگر همه بیآزار و مظلوم و توسری خور هستند؟ طبیعی است که چنین افرادی بسیار کمشمارند. همه به دنبال بیشینهکردن منافع خود هستند که این منجر به تعارض منافع و درگیری میشود. اگر تعداد اندکی هم ازین گونهی بیآزار در جامعه یافت شود، در روند تکاملی اجتماع از رقابتها جا میمانند و گوشهگیر میشوند.
اگر بخواهیم بر این اساس علاقهی خود به دیگران را تنظیم کنیم، چند نفر در جهان خواهند ماند که محبوب ما بمانند؟
اگر آسیبرسیدن دلیلی باشد برای فروکاستن عشق و علاقهی ما به اطرافیان، آیا معنیاش آن نیست که کاخ علاقهی خود را بر روی گسل ناامنی بنا کردهایم که هر لحظه در آن بیم فروریختن است؟
آیا میشود دیگران را دوست داشت، برای همیشه، با همهی ویژگیهای زنندهیشان؟
چه باید کرد؟
زمانی بیشتر دیگران را دوست خواهیم داشت و عاشقانه همهچیز و همهکس را خواهیم پذیرفت که آسیبناپذیر باشیم. کسی از همه عاشقتر است که قدرتمندتر باشد. برای فهم این موضوع دو حالت را در نظر بگیرید. فرض کنید دزدی ۱۰۰ هزارتومان از شما سرقت کند.
اگر این مبلغ ۱۰ درصد مجموع سرمایهی شما باشد،
اگر این مبلغ ۱ درصد مجموع دارایی شما باشد.
در کدام حالت بیشتر ناراحت میشوید؟
طبیعی است که حالت اول، شما نفرت بیشتری به دزد پیدا خواهید کرد. چون در حالت دوم داراییِ بیشتری دارید و این دارایی یکی از مؤلفههای قدرت است. در حالت دوم قدرت بیشتر باعث میشود تا علاقهی شما به دیگران تولرانس زیادی نداشته باشد.
یک مثال دیگر نیاز به تأییدشدن است. اگر کسی گزارههای عقیدتی ما را نپذیرد و در هر مسئلهای اعتراض کند، کمکم سطح محبت ما به او سقوط میکند. ممکن است از او خشمگین شویم و رو به پرخاش بیاوریم. اما کسی که برای حرفهایش پایههای محکمی میبیند، حتی اگر دیگران او را تأیید نکنند، چون از درون مورد تأیید خودش است، احساس ضعف نمیکند. چنین شخصی چون قدرت گفتمانی دارد با سعهی صدر میتواند مخالفان را بپذیرد و همچنان دوستشان داشته باشد.
متأسفانه اکثر محبتهای ما ریشه در نیاز دارد و از سر قدرت نیست. نیاز، تمنایی درونی است برای افزایش دارایی. این دارایی همانطور که مثال زدم، لزوماً مادی نیست و در بسیاری از موارد معنوی است. مثلاً دختری بدسرپرست که نیاز به یک تکیهگاه را عمیقاً در خودش احساس میکند. چنین کسی اگر به فردی از جنس مغایر رو بیاورد، بیشتر برای رفع همین نیاز «تکیهگاه» و «سرپرست» است. حال، اگر شریکش کمی در وجهِ مورد نیاز دختر اهمال کند، به راحتی شورِ محبت از قلب محتاجِ دختر خارج میشود. زیرا این محبت از سرِ نیاز است و نه از سر قدرت؛ نه از سر بخشندگی. تا زمانی که محبت ما به دیگران مشروط به رفع نیاز از طریق آنها باشد، علاقههای ما شکننده، سست و محدود خواهد بود. در درجهی اول باید قوی بشویم. افزایش قدرت هم انسان را محبوب میکند و هم عاشق.
اما حجمِ دارایی تنها رکنِ قدرت نیست.
مولفههای دیگری هم دخیل هستند که قدرتآفریناند. یکی از آنها عدم دلبستگی به داراییهاست. همان که شاعر میگوید «ما خانه به دوشان غمِ سیلاب نداریم.» خانه به دوش بودن، یعنی هر لحظه بتوانی از همهچیز بگذری. به راحتی. بخشش فراوان، غنای روحی و بسیاری دیگر از خصیصهها که هم انسان را محبوب میکند و هم عاشق، مؤثر در نیرومندی فرد هستند. البته این موضوع بسیار مفصل است و من نمیخواهم بیشتر ازین ورود کنم. فعلاً فتحِ باب کردم برای نوشتههای بعدی. از این به بعد بیشتر در مورد قدرت و تأثیر آن بر رفتارهای انسانی مینویسم (به شرط حیات!). اگر هم دقت کرده باشید، ارتباط ظریفی بین این یادداشت و نوشتهی قبلی من با عنوان «بیایید کمی به بدها حق بدهیم» هست. این ارتباط با نوشتههای بعدی هم وجود خواهد داشت :)
محبت بالغانه از غنای فرد ناشی میشود نه از تهیدستیاش. از رشد ناشی میشود نه از نیاز. فردی که بالغانه عشق میورزد، این نیازها را در جایی دیگر و به شیوهای دیگر مثلاً با عشق مادرانه که در مراحل ابتدایی زندگی بر او جاری شده برآورده کرده است. بنابراین عشق پیشین سرچشمهی قدرت است و عشق کنونی زاییدهی قدرت.
رواندرمانی اگزیستانسیال
اروین یالوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیالکتیک | اگر عصبی نمیشوی، پس بیخاصیتی
مطلبی دیگر از این انتشارات
انتخابهای درست یا درستانتخابکردن؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا همبرگر میخورم و به خدا ایمان ندارم؟!