نمیتوانم ادامه بدهم، ادامه خواهم داد.
[امیدوارم:] سال غم تحویل بدیم، سال شادی بگیریم
روبراهی؟
چی بهتر از اینکه یه روز، یه کادو، به اسم زندگی رسید برام از بالا
(این نوشته رو با آهنگ بالا بخونید)
منم مثل اون دسته از انسانهایی که نسلشون رو به انقراضه بدم نمیاد زیباییهای زندگی رو ببینم. بدم نمیاد از لذت وارد کردن هوای سرد به ریهها حرف بزنم، بدم نمیاد از بوی آرامشبخشِ کاغذ کاهی حرف بزنم و... . ولی دست و پام (دست و پامون) بستهست. شاید جای درست به دنیا نیومدیم. یه فکت اینستاگرامی بود میگفت انسانها قبل از به دنیا اومدن، خودشون انتخاب میکنن کجا به دنیا بیان. خب مگه ما مرض داریم ایران رو انتخاب کرده باشیم؟ در هر صورت... اینو گفتم که یکم وقت بخرم برای اینکه ببینم برای ادامه باید چی بگم.
امسال برای خود من، به شخصه سال خوبی نبود. پستی بلندی زیاد داشت، ولی اون پستیها باعث شد تا جاهایی که زندگیم فراز میگیره اوج لذت رو تجربه کنم. اُرگاسم زندگانی؟
این پست فازش مثبته (با اینکه شنبهی هفتهی پیش قصد قاطع داشتم خودکشی کنم و الان پشمام ریخته که چجوری هنوز زندهم).
تعادل روانی ندارم. یهو ردی میشم. عین یه بمب. مثل هزل؛ ولی تو کتاب زندگی منْ فقط خودم هستم. آگوستوسی نیست. خودم باید انتظار مرگ یکی دیگه رو داشته باشم که وجود نداره. گودو کِی میرسی؟ (شباهت اسم گودو به خدا هم جالبه) در رابطه با شنبهی هفته پیش که پاراگراف بالا گفتم، به یکی گفتم جرئت این کار رو نداشتم (مسلماً از کلمهی جرئت استفاده نکردم، ولی شما همون کلمهی اصلی رو در نظر بگیرید)؛ بعدش گفتم: "اما دست به مهره بازیه".
بخاطر واترپلو ارزش لحظهها رو میدونم؛ واترپلو بازی صدم ثانیههاست. واسه همین برام سخته که چجوری ثانیه به دقیقه تبدیل میشه، بعد میشه ساعت، بعد میشه هفته، ماه، سال... . پیر شدم (خنده)؛ جادهی کنار گوشام علف دراومده. امسال خیلیها رو شیکستم و رو خرده شیشههاشون رقصیدم، ولی قول میدم دیگه این کار رو نکنم و چاقو تو زخم بقیه فرو نکنم.
ولی من باز اون موقع که بچه بودم رو دوست دارم. کی دوست نداره؟ فارغ از هر فکر و خیالی. فارغ از زنجیر تنگ فلک. هر چی میره جلوتر، مثل یه کفشی میمونه که تازه خریدی، ولی هیچوقت جا باز نمیکنه. یه سریها کفش رو تحویل میدن، یه سریها باز نگهش میدارن، یه سریها هم ترجیح میدن با پای پیاده رفتوآمد کنن.
میخواستم یه پست بنویسم با فاز خیلی خیلی منفی، با عنوانِ "درِ نیستی کوفت، تا کوفت شد" (اگه نمیدونین: تو بوستان یا باب چهارم یا باب پنجم، به احتمال زیاد بابِ "در تواضع"، یه داستان داره درباره سرسختی و سعی که درباره یه روده هست و یه جاش میگه "درِ نیستی کوفت، تا هست شد"). دقیقاً بعد اینکه فهمیدم المپیاد ادبیات قبول نشدم. مثل اینه بری خواستگاری دختری که دوستش داری، ولی تا رسیدی دم در خونهشون یکی دیگه بره تو. شبها موقع خواب از این سناریوها واسه خودم زیاد میچینم.
خیلی جاها افتادم زمین، گلی شدم، ولی باز خاکی موندم. منت و اینا هم نیست... چرا باید بیخودی به خودم سختی بدم تا رفاه یکی دیگه تامین شه؟ ولی چون میخواستم طرف آرامش داشته باشه به خودم سختی دادم.
آگوتا کریستوف تو اولِ "دیروز" میگه:
دیروز همه چیز زیباتر بود
موسیقی در شاخ و برگ درختان
باد در موهای من
و در دستان گستردهی تو
خورشید
واقعاً دیروز همه چیز زیباتر بود؛ ولی جالبه، سال دیگه هم میگیم سالِ پیش (دیروز) همه چیز زیباتر بود و تا آخر...
خوش ندارم دهنم رو نیممتر وا کنم و با خنده شروع سال نو رو تبریک بگم. به نظرم همیشه نباید تبریک گفت. شاید یکی از تولدش ناراحته، چرا بهش تبریک بگیم؟ درباره سال نو هم همینه.
سال جدید رو بهتون تبریک/تسلیت طول میکنم. همیشه که نباید عرض کرد.
امیدوارم از طول کم شه و به پهنای عمر اضافه شه...
۰۲۱
تهران
(عید دوشنبهست؟)؛ دو روز (یا یه روز) مونده به شروع سال ۱۴۰۲
تنها راه اینه که با دیدگاهی تازهتر، پیش بریم، ما به پیشواز سال بعد (:
درست میشه همه چی... درستش میکنیم (:
مطلبی دیگر از این انتشارات
از ماه بیاموز اِی زمین
مطلبی دیگر از این انتشارات
بار هستی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
آدمک سلام، کجای قصهای؟