تضاد

به این فکر می‌کنم که ما آدم‌ها در تضاد خاصی زندگی می‌کنیم. در تضاد خاصِ کلمات و تعاریف؛ و همین‌هاست که باعث میشه طوری دیگه، طوری متمایز تر از بقیه بشیم. با گذر زمان این قالب‌بندیِ جدید، سرد و خشک شده و اونجاست که شخصیت ما منحصر‌بفرد میشه و بنظرم این خیلی زیباست. درست تو همون نقطه‌ای که فکر می‌کنی هیچ‌کس شبیهت نیست و هیچکس متوجهت نمیشه؛ آدم‌هایی رو ملاقات می‌کنی که شبیهت‌ن؛ تنها ازین لحاظ که تضاد‌های شبیه به‌هم دارید. تو یه جمع بزرگ و غالب، شما فرق دارید اما لزوما به این معنا نیست که مثل همید. گاهی شباهتتون میشه کتاب خوندن، بلند خندیدن، زیاد حرف نزدن، درک کردن ادبیات هم دیگه، گوش دادن به موسیقی بیکلام، عکس گرفتن از آسمون وقتی ماه زیادی دلبری میکنه، انتخاب کردن شکلات بلوبری از بین کلی شکلات دیگه. گاهی شباهتِ تضادهامون، مارو از تنهایی که توش غرق شدیم نجات میده.