گاهاً سرم برایِ نگه داشتنِ رویا هایِ درونِ ذهنم کوچک است..
تُو دوری!

دیگَر
نَه حَرف هایِ مُبهَمَت را داشتَم
نَه چَشمانَت را
نَه دَستانِ گَرمَت را
وَ نَه صِدایِ یَواشِ قَلبَت را
وَ خواندَنَت دَر سُکوتی عَمیق دَر فاصِلِه ای طولانی،چون زیباییِ هَمیشِگی اَت،خارِقُ العادِه وَ با شُکوه اَست!...
مطلبی دیگر از این انتشارات
"لا بہ لاۍِ ناگفتہ ها"
مطلبی دیگر از این انتشارات
خودمونی ویرگولی | چیز هایی که روحم رو آزار میدن. سانسور شد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
در رویای آن روز، ما زیر شکوفه های گیلاس قدم زدیم...