پس از هر سقوط، پروازِ نفسگیری در راه است... P.A
حسِ دوبارهی ضعف
این دومین باریست که تا این حد احساس ضعف و ناتوانی دارم.
نمیدانم از کجا شروع کنم و دست خود را بگیرم. در حال غرق شدنم. در درد شدیدِ روحم. نمیدانم چگونه آرامش را مهمان خانهی روحم کنم و غبار اضطراب را از آن بزدایم.
میخواهم برای این خانه تکانی کمک بگیرم اما نمیتوانم. شاید اولین قدم تغییر همین باشد. همانقدر که کمک میکنم، کمک بگیرم.
دردهایم را اینگونه در تنهایی حمل نکنم که زیر این فشار کمر خم نکنم.
همچون پاییز ابری و بارانیام. آسمان قلبم روزها ابری بود و حالا بارانِ اشکهایم بر پنجرهی گونهام کوبیده میشود و لغزشِ آن قطرهی درخشان را میبینم و حس میکنم.
سخت است نمیدانم چگونه توصیف کنم حال و روزم را. نمیدانم چه واژهای برای این یاری شتاب میکند.
تنها رعد و برق و باران است و من، تماشا. تنها شاهدِ گریستن آسمان بر حال و روزم هستم. تنها این کار برای حالا، از دستم برمیآید. تا وقتی که ابرهای تیره کنار بروند و با کمی نورِ آفتاب، بنشینم و اندیشه کنم که چه خواهم کرد برای ساختنِ مخروبههای روحم.
نمیدانم از کجا آغاز خواهم کرد و به کجا ختم خواهد شد. من فقط میدانم که باید کاری کرد. باید برایم کاری کنم. در تاریکترین نقطه از مسیر خودشناسیام هستم. هیچ نوری جز فانوسِ امید به خدا نمیبینم.
فانوس را در دست میگیرم و با تردید و ترس، قدمهایم را بر خواهم داشت.
درد میکند. جای خرابهها و زخمها درد میکند... راهِ دودکش خانهام را مسدود میکند.. نفسهایش را قطع و وصل میکند...
این باران تا صبح میبارد و میبارم و بالاخره این ابرها خالی از اشک میشوند.
من میمانم و حسی سبک از جنس شروعِ نو.
من میمانم و حسی از جنسِ ادامه دادن.
در دوراهیای که راه جدیدش را در پیش خواهم گرفت.
راهی که همچون تونل تاریک است اما امیدوارم انتهایش روشن باشد و جادهای ادامه دار.
خسته میشوم، از باریدن از درد.
میجنگم برای پایان دادن به دردی که فهمیدم از کجا نشات گرفت. میگیرد اما نخواهد گرفت.
زیرا پایان درد، درمان است.
ادامه میدهم، ادامه میدهیم به امید خالقی که در قلبمان است.
نوشته شده با موسیقیِ lie alone از Blanco white
مطلبی دیگر از این انتشارات
شاید...
مطلبی دیگر از این انتشارات
معلق ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
حالمان خوب میشود!