خودشناسی_خودشیفتگی_انتقاد_نپذیری

دارم به یه سطح جدیدی از خود شناسی میرسم.

جرقه اش اونجایی زده شد که تو پست شخصی به نام سبحان جمله ای با این مفهوم خوندم:گاهی اونقدر ها که نشون میدیم برای زمان ارزش قائل نیستیم و ناخودآگاه به وقت تلف کردن باور داریم.

اره درسته،من از رقصیدن و خوابیدن و نوشتن و گوش دادن و خوندن و فیلم دیدن و حرف زدن ،بیشتر از درس خوندن لذت میبرم،و تو خودآگاه و ناخودآگاهم بهش فحش میدم.

به قول آق سبحان: تو اگه به چیزی باور داشته باشی تو هر شرایطی که باشی انجامش میدی،اگه ایمان نداشته باشی بکشنت هم نمیتونی انجامش بدی.حالا هرچقد میخوای به در و همسایه و فک و فامیل، از پس انداز کردن،ورزش کردن،پشتکار داشتن،نژاد پرست نبودن و... حرف بزن.

وقتی بهش ایمان نداشته این بلوف زدن ها تو زندگیت هیچ تغییری ایجاد نمیکنند.

اما از اون جایی که عادت ندارم حرف کسی رو کاملا قبول کنم،چند تا دلیل و توجیه واسه تکذیب و نقض انطباق این نظریه تو زندگی خودم دارم .

مثلا:کی گفته این کارایی که من ازشون خوشم میاد وقت تلف کردنه؟از کجا معلوم خوشبختی من در راستای همین مثلا تنبلی کردن ها نباشه؟والا،ایش.

+و اما اون کشف اصلی که مدتیه بهش دست یافتم چیز دیگری ست.

چندی پیش،همون بار اول که پست جذاب لعنتی مغرور رو نوشتم...پنج دقیقه قبلش این پست از خانم شکیبا شاملو رو خونده بودم(چه اسم دلبری هم داره).

https://vrgl.ir/ZEJeM

اون پست راجب ادمای خودشیفته بود.اصلا میدونستید اسم گل نرگس در واقع نارسیس هست و نارسیس اسم یه ادم خودشیفته ای بوده که وقتی به انعکاس صورت جذاب لعنتی خودش توی رودخونه نگاه میکرده و قربون صدقه پر و پاچه خودش میرفته،تبدیل به گلی به نام نارسیس میشه:)))


من دوماه پیش یه کامنتی گذاشتم و یه همچین جوابی گرفتم:


بعد خوندن این پاسخ،با اینکه به روح پر فتوحم حسابی بر خورده بود،رفتم از بقیه پرسیدم باهاش چقد موافقید؟من اینجوری ام؟گفتن نه بابا این چه حرفیه،هر کی بخواد بره میره...

البته یکی از بچه ها گفت باهاش موافقه اما بیخیال شدم و گفتم این نمیفهمه.

مثبت اندیشی؟
مثبت اندیشی؟


_واسه قانع کردن خودم میگفتم: وا،من که عیب و ایراداتم رو قبول دارم،اونقد قبول دارم که دیگه دارم سر به بیابون میزارم...

اما الان متوجه شدم که من هیچکدوم از ایراداتم رو قبول ندارم

و مدام با تجزیه و تحلیل های بیخود دنبال فرار از اشتباهاتم هستم

توجیه،توجیه،توجیه...

تنها چیزی که باعث میشه حقیرانه به ضعیف تر شدن ادامه بدی و همچنان به خودت اجازه بدی با افتخار و غرور از گندی که زدی حرف بزنی،توجیهِ.

حسرت بخور،غبطه بخور،خودتو فحش و لگد کن،ولی سعی نکن اشتباهت رو توجیه کنی.فقط قبولش کن و خودتو خلاص کن.

با قبول اشتباهت یه قدم به خودت واقعیت نزدیک میشی،مثل باز کردن یه لایه از یه کادوی تولد.

اما تلاش برای ماست مالی کردن اشتباهات،مثل مجدد کادو پیچ کردن همون هدیه ست،درسته که با این کار خود واقعیت رو قائم کردی،مردم هنوز از روی کاور کادو قضاوتت میکنن و برات کف میزنن؛اما بالاخره یکی از راه میرسه و همه ی این کاغذا رو تو سه سوت چنان جر میده که انگشت به دهان بمونی.

حقیقتا من با حرفای این دوستمون زیاد حال نکردم،اگر واقعا روانشناسه که اوکی.ولی اگه تخصصی نداره و داره مثل من نظرات شخصیش رو میگه...باید بگم که نه جونم،(اگه فرض بگیریم شخص بنده خود شیفته ام)باید بگم مردم خودشیفته ها رو رها نمیکنن، این خودشیفته ها هستند که بخاطر خودشیفتگی بقیه رو رها می‌کنند و یه روز میبینن هیچکیو ندارند.

همیشه واسه خودم سوال بود چرا بقیه در حالی که مثل من نیستن،از من بهترن؟میدونی،ناخوداگاه به این تصور رسیده بودم که رفتار و کردار من استاندارد ترین و درست ترین رفتاره...خب اگه من بهترینم،چرا به من نمیگن بهترین؟

جدیدا هم راز موفقیتم در خوب بودن رو اینطوری تعریف میکردم:من چون همیشه میانه رو هستم و جوری رفتار میکنم که نه سیخ بسوزه نه کباب،بهترین سبک رفتاری رد دارم.

و الان دارم به عمق این مرضم پی میبرم .


خانم شاملو تو پستشون گفته بودن خودشیفته ها از خانواده شون الگو میگیرن.

یه حقیقت انکار ناپذیر تو زندگی من،شیفتگیه من نسبت به پدرمه.الگوی من تو همه چیز بابامه و تقریبا مورد تاییدشم...حالا که فکرشو میکنم اونم انگار...خودشیفته ست.

اگه بخوایم بیشتر کالبد شکافی کنیم باید بگم مرحوم بابا بزرگم هم خودشیفته بوده.ایشون چنان مغرور و خود_رو بوده اند که همه جا زبانزده:))??

واو،معما حل شد انگار،الگوی بابام هم باباش بوده:)

احتمالا الگوی بابا بزرگم هم مادرش بوده،چون بعد ۶۰ سال هنوز وقتی تو جمع قدیمی ها بشینی از غرور و غضب ایشون حرف میزنن...#زن_سالار نمونه.

با این حال هنوز کاملا بهم ثابت نشده خودشیفته ام،مثلا با اینکه حرفایی که مردم راجب خودشون و دلاوری هاشون میزنن برام بی معنیه،هیچ وقت راجب خودم باهاشون حرف نمیزنم.

اتفاقا گاهی تو رابطه ها احساس هویج بودن دارم...




اصن شاید بازم توهم زدم و دارم چرت و پرت کشف میکنم،نمیدونم:))

پی نوشت: شما در حال مطالعه یاد_داشت های یه بچه دبیرستانی هستید.