جایی که امید وجود ندارد، باید آن را به وجود آورد.
خودکشی!
شاید تو این چند وقت اخیر کلمه ی خودکشی بیشتر از تمام طول زندگیم به گوشم خورده. دیگه محدود به سن نوجوون هم نمیشه. از جوونا تا حتی پیر ها این روزا میخوان به هر نحوی به زندگیشون خاتمه بدن. همه بی نهایت خسته، نا امید و افسردن.
نمیخوام راجع به دلایلش صحبت کنم چون خودم با همه ی این مسائل درگیرم. از اینکه نه شور و اشتیاقی هست نه هدفی که به سمتش بریم. من که خودم خیلی دارم تلاش میکنم ولی دارم فقط درجا میزنم پس یکم زدم به بیخیالی.
یه سرچ و اینترنت هم بزنید هزار تا راهکار میده که چطور از خودکشی فاصله بگیریم. چطور حالمون رو خوب کنیم ولی بیشتر این روش ها مثل یک مسکن عمل میکنه و بعد مدتی حال آدم بدتر و وخیم تر میشه.
خواستم بگم که همه ی آدمای کره ی زمین حتی برای لحظه ای این پوچی سراغشون میاد اما یادگرفتن ازش بگذرن. حتی منم با این همه ادعا و حال خوب گاهی تسلیم این فکر میشم که براچی ادامه میدی. این همه رنج و درد رو تمومش کن. لعنت به همه چی. هیچ چی ارزش نداره و از این جور حرفا...
یه حرف کلیشه ای هم هست که میگه بخاطره مادرم خودکشی نمیکنم. خیر... میدونی دلیل چسبیدن به این زندگی برا من چیه؟ من که فعلا هستم. میدونم که هیچ خبری هم نیست پس بزار نبودن بمونه برای بعدا.
در آخرم بگم که بی تفاوت نباشید نسبت به بستگان و دوستان و آشنایان و تا میتونید به دیگران کمک کنید. اگر کسی براتون عزیز و این فکرای شوم رو با خودش حمل میکنه.کمکش کنید چون یک لحظس و یک عمر پشیمونی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
باهام حرف بزن
مطلبی دیگر از این انتشارات
بعد از این
مطلبی دیگر از این انتشارات
از فرق سر تا نوک پا عاشقم