زن،در صورت تاریخ این سرزمین همیشه غایب و در سیرت تاریخ اما قصه اش علی حده است!...
دلتنگی!...
دلتنگ بودن که فقط برای "معشوق و یار " نیست...
گاهی میتوان دلتنگ بود برای قدیم تر ها
برای رویا بافی های کودکانه و غرق شدن در بازی های پر هیاهوی کوچه و محله....
حتی میتوان دلتنگ بود برای "حال خوب آدم ها" ؛کاش میتوانستم اندکی چای "عشق" را برای تک تکشان دم کنم و با قند "لبخند" از آنها پذیرایی کنم ونقاب هایی که با قلم موی "آرامش" نقاشی شده را به انها هدیه دهم...
اصلا انگار غم هایشان برمیگردد به قحطی زمان احمد شاه و خوشی هایشان در پیام های ذخیره شده دنیای مجازیشان خلاصه میشود...
کاش میشد این دلتنگی ها را فریاد زد تا بلکه از خواب های "به اجبار" خود بیدار شوند و دست و روی خود را در چشمه "آرزو ها" بشویند...
"رویای "زیبایی است!...
کاش میتوانستم این رویا را روی دیوار تک تک خانه ها به تصویر کشم تا اندکی در خیال آدمک های خاموش این شهر قدم بزند و آنها را به دوره گردی مشتاق در کوچه های "لطفا ناراحت نباش "این دنیا تبدیل کند....
همین!...

"نرگس شیخی"
مطلبی دیگر از این انتشارات
حکایت دریاست زندگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
بنگ...!
مطلبی دیگر از این انتشارات
سر بر یک موج گذاشت...