شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه میدارد _ مرا
عزیزم لطفا بخند :)
درسته که واقعیت برخلاف میل من(ما)پیش میره،
درسته رفتنت برام عذابآوره اما،
انگاری دلت لرزیده!
آره، خوابتو دیدم؛
مثلِ همیشه...
دلم برای لبخندت تنگ شده بود لعنتی...
حقیقتاً این شبا سخت میگذشت، ولی یه حسی بهم میگه بخند.
این حس خوب کوفتی بهم میگه منتظرش بمون.
بهم میگه کمکش کن برگرده. دستشو بگیر و بلندش کن.
میدونی من به احترام عشقمون، خیلی حرفها رو نشنیده گرفتم.
دلیلش مشخصه!
دوسِت دارم.
احتمالش کمه بخونی منو، ولی خواستم بدونی این روزها ته قلبم فقط نگران حال تو بود.
آخ بذار همینجا حرفامو بزنم...
خر نشی توی دانشگاه کاری از دستت سر بزنه! من شبو روزم پر میشه از فکر و خیال امنیت تو...
لطفا لطفا کاری نکن که من بهم بریزم؛ باشه؟
آخ راستی گفتم دانشگاه...
آرزو میکنم با همین روند ادامه بدی و این ترم رو هم بزنی توی گوشش.
واحد سنگین برندار، دوباره مثل قبل اذیت شی، باشه؟
کلی حرف هست توی دلم ولی، نمیدونم کدوما رو بگم و... هوف
کی توی مغزم داره میگه تو متنهای منو میخونی؟
بیا اسمشو بذاریم دل!
آخ.
یادم رفت.
یعنی
هیچی
فقط بدون من شجاعت رفتن توی خیابونهارو ندارم، نگرانم اگر هستی، اگر اصلا این متن کوفتی رو میخونی، اگر اصلا حواست بهم هست، اگر هنوز توی اون مغز کوفتیت هستم...
خواستم نگران نباشی.
این دل دیوونه خیلی دلتنگته...
نمیدونم بنویسم پست موقت یا نه
دوسِت دارم
فعلا
مطلبی دیگر از این انتشارات
همه را از دَم بُکشید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
میخوام زنده بمونم.فرشته ی نجاتم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
نمیخواهم برگردم