مِ.ح

همیشه وقتی به چیزی یا کسی بیشترین احتیاج رو داشتم، نداشتمش.

وقتی بهم میگه بدم میاد از جدایی، تنها چیزی که میشنوه ازم اینکه عادت کردم. منم برام مهم بوده ولی الان دیگه عادت کردم.

به بهانه‌هایی که همیشه جور میشن، میخندم؛ تو دلم.

شبیه هر چیزی هستم جز خودم. اینکه انقدر سریع نسبت به محیطی که هستم شکل میگیرم فقط منو بیشتر از خودم دور میکنه.

ولی میدونی! هیچ حسی تو دنیا شیرین‌تر از پذیرفته شدن نیست. دیگه پِی انکار و تغییر نیستن. "همینی که هستی باش"

"هیچوقت دقت نکرده بودم؛ ما چقدر شبیه همیم."

داشتن یکی کنارت که بی‌پروا فقط به سمت جلو حرکت میکنه، یه موهبته.

ما به "مه" میگیم دومان. گفت "خیلی وقته تو دلم دومان گرفته."

اینکه تو هوایِ تاریک، تو جایی قدم بزنی که کسی نیست؛ اینکه صدای باد از صدایِ تو حتی اگر فریاد هم بزنی، بلند تر باشه، ترسناکه ولی دوسش دارم. درست مثل آزاردهنده‌ترین احساسات.

- دوست دارم اسمش رو بذارم گُلسا... یا هرچیزی که گُل داشته باشه.
- چرا گُل؟
- چون زود میمیره.

دلتنگی خیلی چیز وحشتناکیه. اصلا قشنگ نیست.

"بهم زنگ بزن. دلم برای صدات یه ذره میشه."

چقدر دلم میخواست بگم راجع‌بهش اینطوری حرف نزن. نگو مُرده و پوسیده شده. نگو دیگه نیست طوری که انگار هیچوقت نبوده. نگو مانع بوده سر راه بقیه حالا راهشون باز شده. حرف نزن اصلا. حرف نزن.

"بعضی آدم‌ها یواش یواش بدبخت میشن اما بعضیا یه شبه؛ ما آدما برای یه شبه بدبخت شدن زیادی ضعیفیم، همون شب میمیریم."

چرا بهم دروغ میگی وقتی چشم‌هات همه چیو لو میده؟

- چایی یا نسکافه؟
- خودت چی فکر میکنی؟
- چایی بعدش نسکافه.

"کسی که میخوام هنگام طلوع ببینم"