قبلا فکر میکردم بیست سالگی دیر اتفاق میفته؛ الان حس میکنم سی سالگی خیلی نزدیکه
ناگهان اینجا
پس نوشت: آرام بخوانید
هرچه خواهی اسمش را بگذار
ولی من
اوقاتی دارم
که تنها برای خودم هستند.
زمانی از جهان که در حال جریان ندارد؛
به چرخه گذشته بر نگشته است
تعلقی به آینده نیز ندارد.
مکانی دارم به وسعت خودم.
دشتی وسیع، همچون تنگ ماهی
کودکان از پیمودنش خسته می شوند!
برای خودم وسیع است.
برای شما بادبادک ها، که آرزویتان
دیدن طول و عرض آسمان است؛
آری
کوچک است!
همچون تنگ ماهی... .
من در گوشه ای از این دشت سرما زده
منزل گزیدم.
در آن زمان گم شده هویدایی روشنم
آسوده از جهان
کناره گیری کردم.
چرایی اش به اندازه یک دستی دشت
ساده است.
شریان زندگی ساکن شده است.
ارتفاعات کوتاه شدند.
جهان کوچک شده است.
شلوغی ها دل تنگند.
من نظاره می کنم،
همه را
حرف ها
لبخند ها
جریان ها
حزن های پی در پی را
از پنجره.
ساخت خودم است؛
صندلی و میز، نیز.
اوقات من به اینجا تعلق دارد
من خودم را به یک مکان دنج دعوت می کنم
به صرف دوست داشتنی ها
با چاشنی نگاه های گره خورده
به صفحات یک خواندنی دوست داشتنی
و هر از چند گاهی
دیدار بیرون از شیشه پنجره

اگر کمی هوس کردم
از نزدیک تر تماشا کنم
به بیرون قدم می گذارم
و دست خودم را می گیرم
تو نیز مانند من
یک دشت با خودت بدو
یک زمان بخند
یک مکان گل بچین
یک اقیانوس آب بازی کن
من، من و باز هم من
تو، تو و باز هم تو
ببین!
از پنجره داخل را ببین!
تنهایی ات چه ساده و دوست داشتنی
و ناگهانی تمام شد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهی دور
مطلبی دیگر از این انتشارات
جای خالی نسیم
مطلبی دیگر از این انتشارات
دید متفاوت