و در نهایت هیچ نهایتی وجود ندارد!

۲۹ اسفند ۱۴۰۱ است و تا ساعاتی دیگر این سال با تمام خاطرات و اتفاق‌های تلخش به تاریخ خواهد پیوست. ما در قطار زمان از این سال هم گذشتیم و در انتظار ۱۴۰۲و اتفاق‌هایش هستیم. زندگی تعلیقی بی‌پایان دارد، ما آدم‌ها از نخستین‌مان تا همین اکنون عاشق روایت‌ بوده‌ایم، عاشق شنیدن و خلق داستان چون خودمان هم درون قصه‌ای دیگر زندگی می‌کنیم، داستانی که داستان‌های زیادی را در دل خود دارد درست مثل هزارویک‌شب. شهرزاد قصه‌گویِ این دنیا عجیب عاشق تعلیق است و ما چون ملک جوان‌بخت تشنه دانستن انتهای قصه. دلمان می‌خواهد زودتر بفهمیم که در آخر این داستان چه چیزی انتظارمان را می‌کشد. ما بی‌قراریم اما شهرزاد فقط تا صبح برایمان قصه می‌گوید و ما باز باید صبر کنیم تا فردا و فرداها!
ما عاشق فهمیدن پیچیدگی این روایتیم چون همانند سوفی در داستانی اسیر شده‌ایم که از چیستی حقیقی‌مان بی‌اطلاعیم. این تعلیق گاه دلچسب است، گاه آزاردهنده، گاه جنون‌آور، گاه سکر‌آور و گاه جان به لب‌آور. اما در نهایت ما نمی‌توانیم از زمان پیشی بگیریم باید صبر کرد
تا درخشندگی اتفاق های خوب را در مسیر پر پیچ و خم‌مان ببینیم بعد مانند انتظارکِشنده‌های بی‌طاقت و تشنه‌لب کشتیِ گمشده‌ای فریاد بزنیم: خشکی، خشکی! بالاخره رسیدیم.
اما باز در همان خشکی هم اتفاق‌های زیادی انتظارمان را می‌کشد که ما کاملاً از آنها ناآگاهیم و پس از رسیدن به نقطه‌ی امن‌مان تازه باید خودمان را برای ناپیدا‌های خشکیِ نجات‌دهنده آماده کنیم و در نهایت هیچ وقت نهایتی وجود ندارد. این قصه سر دراز دارد!
سال ۱۴۰۲ پر از اتفاق های خوبِ اشک‌‌آور، پر از امید و رسیدن به ساحل‌های امن زندگی باد!

نوروز شادباش!??
#مریم_جعفری_تفرشی