دانشجوی معماری داخلی | تشنهی ادبیات، هنر و موسیقی 35.699738,51.338060
گذشتهی سرخِ بی اعتبار! نه، شاید سیاه...
پیشنهاد میکنم preview آهنگ L’ Adieu Du Silence Part I رو پلی کنید و در صورت امکان، به صورت کامل دانلود کنید.
گیر افتادهام؛ میان خودم، او، که او را ندارم اما، سایهی خاطرات بر جا ماندهاند گرچه سالهاست رفته باشند؛ مثل رد سیاه زغال که بر چیزی بنشیند؛ اما نه، شاید سیاهتر، شاید حتی سرخ، مانند آخرین قطرهی جوهرِ قلم، آخرین قطرهی بی جان خون، که جای قدمهایش باقی مانده است؛ ولی نه خیلی سرخ، نه آنقدرها سیاه.
آه عجب اسارتی! غریب است...
چه غریب؛ دیگر صدایش را که آنقدر خوب میشناختم، نمیشنوم، و تصویرش را که امید زندگی من بود، نمیبینم! انگار که کر و کور شدهام؛ فقط برای صدای یک نفر، تنها برای تصویر او.
باید همان چیزی باشد که میگویند تار و پود خاطره است؛ افت و خیز صدایش، مانند ناشنوایی موضعی.
"اگر بدونِ کسی که دوستش داشتهای قادر به زندگی باشی، آن هم به راحتی، به آن معناست که او را کمتر از آنچه همیشه خیال میکردی دوست داشتهای؟"
اگر اینگونه باشد، پس آن عشق آتشین که از بلور ناب ساختیم چه بود اگر عشق نبود؟
میترسم. نه از حال. نه از آینده. میترسم که گیر افتادهام در اعماق گذشته.
چه حس و حال غریبانهای: عمری که تباه بود و نمیدیدم. بر رد پای کدام قطرهی خون گریستم که خون نبود. سرخ هم نبود. آن چشم من بود که خون میگریست و خیال میکردم که دنیایم را سرخی عشق گرفته است.
چه رنجها...
و عجب! چیزهایی در پشت سَرم دارد رنگ میبازد؛ بخشی از گذشته، مرگ تکهی والایی از من، از دست رفتن اعتبار عمری که زیستهام و گذشتهای که برای هیچ، گذشته شد.
"بی تردید همهی چیزهای دیگر نیز میگذرد. چرخهها میآیند و میروند؛" اما این خاطرات... لعنت بر این خاطرات که حتی اگر خودشان هم بروند و در پسِ ذهن گم و گور شوند، شَک میماند، غم میماند، ترس جایشان را میگیرد؛ نه، "آنچه بر ما گذشته است، به راحتی از سینههامان، از دستها، از گونهها، از آغوشمان یا حتی از چهرهی رنگ پریدهی این شهر پاک نمیشود!" یا سرخ باقی میماند، و یا گذشته را بیاعتبار میکند.
حالا میفهمم... چه دیر. نمیدانم، شاید چه زود؛ اما بیشک سیاهِ سیاه؛ مانند آخرین قطرهی جوهر قلم. مثل رد زغال!
دوستدار شما
پ ن: این نوشته (بدون مخاطب) نتیجهی الهام از جملات کتاب "ساعت هشت و چهل و پنج دقیقهی صبح" (نوشتهی نیکی فیروزکوهی)، "خاطرات سوگواری" (نوشتهی رولان بارت) و "تمرین نیروی حال" ( از اکهارت تله) ست که توی متن علامتگذاری شده. ممنونم که خوندین و امیدوارم این نوشته مورد پسند واقع شده باشه. حرفی، سخنی، نقدی، نظری، پیشنهادی؟ و ایام بگذرد بر طبق آرزوهای شما.
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندگی فهم نفهمیدن هاست/ دلنوشته
مطلبی دیگر از این انتشارات
کاش من اون بودم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهی پیش گرفته ام ، بی مقصد