شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه میدارد _ مرا
گُواهِ دستانم را میدهی؟
عمر که میگذرد، برایمان سیاهی شب زیباتر میشود.
ستارهها آشناتر و تجربهیمان در گذر تنهایی، بیشتر میشود.
از ابرها بخاطر بیبار بودنشان گِله نمیکنیم، از ماه بخاطر کامل نبودنَش شِکوِه نمیکنیم.
میدانی، ما فهمیدهایم همهچیز نمیتواند بابِ میلمان باشد. به این درک رسیدهایم که اگر اَبر بیبار باشد حتما دخترکی بدون چتر در خیابان به سر میبرد و از این ماجرا که بارانی در کار نیست، سود خواهد بُرد.
پس بخاطر آن دخترک سخت نگیر و از آنچه در آسمان میبینی، لذت ببر.
یا به این نتیجه رسیدهایم که هلال ماه، برای برخی زیبایی خاص خودش را دارد و چه اشکال دارد که پانزده روز صبر کنی و باز دوباره به تماشای ماهِ کامل بپردازی.
صبر همیشه لذت دیدار را دو چندان میکند...
من این را با گوشت و پوستِ خویش اِحساس کردهام.
تو نمیتوانی از صدای سمفونی برگها که باد رهبری آن را بر عهده دارد، ناراضی باشی؛ گاهی باید تسلیم آنچه طبیعت میخواهد بشوی.
معنای زندگی را من در تجربهی شیرینِ تسلیم شدن در برابر طبیعت یافتم. آنگاه که از سر خشم، گلها را زیر پا لِه نکردم و سنگ را در برابر گُل تحقیر کردم.
آری، من زیبایی را، به سختی و قدرت ترجیح میدهم.
دست به حکاکی بر روی تنهی درخت نَبُردم، مادامی که تن خودم را در اختیار دارم!
من از ناتوانی سخن نمیگویم، آدمها انجام ندادن را برابر با ناتوانی میدانند، و این همان زائل شدن عقل است، این همان صفت و ویژگی کثیف و سیاه آدم است.
این حس میتواند گاهی مرا از خودم متنفر کند!
اگر دستهایت را همین حالا لحظهای تماشا کنی، میتوانی بگویی که از پسِ این همه سال عمر چه کردهای و آیا چشمانت گواه آنچه دستهایت میگویند را، خواهند داد؟
آری...
ما حتی با چشم و جانمان نیز صادق نیستیم.
پایان
نوشتهای از سیدصدرا مبینیپور
1401/02/21
سلام بر دوستان ویرگولی
در این ایام که نوشتن و خواندن برایم کمی امری دست نیافتنی بنظر میرسد، نهایت تلاشم را بکار بردم که ویرگول را فراموش نکنم و گمان میکنم در این امر موفق بودم.
نظرتون رو دربارهی این متن برام بنویسید، با کدوم بخش از متن خیلی همراه شدید؟ خوشحال میشم نظرتونو بخونم. :)
نکتهای دیگهای که میخواستم بگم دربارهی نسخه صوتی هست که کیفیت خیلی خوبی نداره، ولی خب متن به دلم نشست و گفتم حیف میشه. امیدوارم شما هم باهام هم نظر باشید.
متن پایین به لطف شما دوستان در مسابقه دستانداز رای آورد(دستنوشتهای که در تاریکی شب به پرواز درآمد!). خواستم تشکر کنم از جناب دستانداز و دوستانی که در مسابقه شرکت کردند و شور و هیجان شیرینی باری دیگر به ویرگول تزریق کردند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بیحس
مطلبی دیگر از این انتشارات
.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کسی از درون من رفته است!