یک نوشته دلی از یک تجربه بسیار دلی "۲"

پارسال توی همین روز، قسمت اول این نوشته رو نوشتم. امسال هم با دلی شکسته تر‌‌...با بدنی خسته تر... باچشمونی گریون تر مینویسم. اما نه به اندازه سال پیش. دیگه نوشتن از یاد بردم. توی این ده روز همه چیز خیلی یهویی تغییر کرد‌. بعد از این همه سال مطمئن بودن توی رشته ای که میخوام برم، نظرم تغییر کرد. هیچکس توقعشو نداشت.





دختر کوچولویی که توی آغوشم خوابید
دختر کوچولویی که توی آغوشم خوابید


۱


پسر بچه تقریبا نابینا تپلی و بامزه ای که با من ارتباط گرفت
پسر بچه تقریبا نابینا تپلی و بامزه ای که با من ارتباط گرفت



پسرک ۶ ساله ای که نمیتونست راه بره و بازم دست من سپرده شده
پسرک ۶ ساله ای که نمیتونست راه بره و بازم دست من سپرده شده


فرشته، کودک کار خلاقی که پارسال توی عکس دسته جمعیم با بچه های کار هم بود?
فرشته، کودک کار خلاقی که پارسال توی عکس دسته جمعیم با بچه های کار هم بود?



حرفی برای گفتن ندارم. فقط خواستم حس خوب این عکسا رو باهاتون به اشتراک بزارم...:)