گر نگهدار من آن است که من میدانم، شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد...?
یک نوشته دلی از یک تجربه بسیار دلی "۲"
پارسال توی همین روز، قسمت اول این نوشته رو نوشتم. امسال هم با دلی شکسته تر...با بدنی خسته تر... باچشمونی گریون تر مینویسم. اما نه به اندازه سال پیش. دیگه نوشتن از یاد بردم. توی این ده روز همه چیز خیلی یهویی تغییر کرد. بعد از این همه سال مطمئن بودن توی رشته ای که میخوام برم، نظرم تغییر کرد. هیچکس توقعشو نداشت.
۱
حرفی برای گفتن ندارم. فقط خواستم حس خوب این عکسا رو باهاتون به اشتراک بزارم...:)
مطلبی دیگر از این انتشارات
?بالاخره کوچه ما هم برفی میشه!
مطلبی دیگر از این انتشارات
بدون پایان نامه
مطلبی دیگر از این انتشارات
رودهی تحریک پذیر و کلاسهای کسالت بار