در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
لذت وصفناپذیر خزعبلگویی: این داستان، اسب تکشاخ
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.
درِ اول
تا حالا شده با لگد از یه جایی بندازنتان بیرون؟
برای من هم اتفاق نیفتاده ولی به هر حال اگه حق با اون بود باید زودتر طلاقش میداد. معنی نداره که آدم از انجام چیزی لذت نبره ولی انجامش نده چون گذشته از همه مواردی که گفته شد، مهمترین موضوع اینه که اول بفهمیم مقتول قبل از مرگش چه مواد مخدری مصرف کرده. شاید این خودش سر نخی باشه برای اینکه بفهمیم اشکال از برنامهریزی هست یا تمرکز.
از دلایل عمدهء مصرف مواد مخدر اینه که فرد احساس میکنه باباش از مامانش چند سال کوچیکتره و همین هم باعث میشه که اختلافاتی بینشان پیش بیاد که روی روح و روانِ این بچه تاثیر بزاره. سالهای سال بود که این بچه از این قضیه رنج میکشید و هرکاری هم که از دستش برمیامد انجام نمیداد چون اعتقادی به این نداشت که افکار ما نتیجهء اعمال ما هستن و همین خودش باعث میشد که ارواح پلید رو به سمت اون کلبهء کوچیکِ آخرِ باغ، بِکِشانه و همین ارواح بودن که آخرش کار خودشان رو کردن و تصمیم بر این گرفته شد که زندانیها از اون به بعد برای خودشان هر فیلمی که خواستن رو نگاه کنن، بدون اینکه نگهبانها دخالتی توی کارشان بکنن.
بالاخره کار توی معدن هم سختیهای خودش رو داره خیلی هستن که زیر آوار میمانن و سالها طول کشید که جنازههای این بیچارهها رو از داخل دریا در بیارن چون رئیسِ دزدان دریایی، برخلاف اون چیزی که سهیل فکر میکرد، یه دخترِ جوان و مغرور بود که حتی جواب سوال قاضیِ دادگاه رو هم نمیداد. من نمیدانم این چه دادگاهیه که متهم توش میتانه راحت دراز بکشه و قلیان بکشه و وقتی هم که عمو پورنگ شروع میشه، این بچهء ما سریع میره میشینه پای تلویزیون از بس که این سریالِ ستایش رو دوس داره.
شما باور نمیکنید که چقدر این سریال تاثیرات عجیب روی ذهن بچهء ما گذاشته و رفتارش رو عوض کرده. کار به جایی رسیده که بچهء ما با قاتلهای پدرش میره شهربازی و شبها هم که برمیگرده خانه، از شدتِ مستی همه ما رو حسابی کتک میزنه تا اونجایی که سیاه و کبود بشیم. ولی چکار کنیم که هر وقت میریم پیش پلیس و این کبودیها رو بهش نشان میدیم، مامور به ما میگه که کبودیش به اندازه کافی سیاهرنگ نیست و البته این چیز خوبیه چون باعث میشه جوهر پرینتر کمتر مصرف بشه.
کلاً رنگ سیاه هم برای خودش عالمی داره و خیلی ها از وجود این عالم اصلاً خبر ندارن چون آخرین باری که پیرمرد رفت توی اون خانه، بعدش برف آمد و رد پاهاش گم شد، این شد که دیگه کسی نتانست اون خانه و اون پیرمرد رو پیدا کنه و شاید هم الان نشسته باشه پای بخاری و در حالی که پیامهای من رو میخوانه، توجهش به سمت نسیم ملایمی که پردههای اتاق رو تکان میدن جلب میشه. پا میشه بره کنار پنجره بیرون رو نگاه کنه و با صحنهای روبرو میشه که حتی توی خواب هم نمیتانست بببینه:
سهیل بعد از اون همه سال برگشته بود.
پایان داستان.
چند ماه پیش یکی ۲ تا مطلب از یه آقایی توی همین ویرگول خواندم راجب همین چرتنویسی (یا شاید هم اسمش چیز دیگهای بود). شاید در نگاه اول چیز مسخرهای به نظر بیاد، ولی من از چند ماه پیش تا الان به این رسیدم که این کار خیلی میتانه کمک کنه برای رسیدن به ایدههای جدید و جذاب برای داستاننویسی و رماننویسی. یعنی اونقدرها هم که ممکنه فکر کنیم، «خزعبل» نیست.
خلاصه ما هم تصمیم گرفتیم این حجم از جملات بیربط رو بنویسیم. خداییش هم کار لذتبخشی بود برای من. منتها تجربه ثابت کرده راه درستش اینه که بدون فکر کردن یهو شروع کنی به نوشتن و همینجور بی وقفه ادامه بدی تا آخر. من معمولاً در طول روز حدوداً یه ۱۰ دقیقه ای رو اختصاص میدم به این کار. به این شکل که ساعت گوشی رو تنظیم میکنم روی ۱۰ دقیقه و شروع میکنم. تقریباً هر دفعه هم به یه ایدههای جالبی رسیدم.
ان شاء الله که به نویسندهها و علاقهمندان به نویسندگی، کمک کنه.
درِ دوم هم نداشت،
مخلصات،
مطلبی دیگر از این انتشارات
از فیلسوفهای بیعقل تا پسربچه زرنگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
۵ در: قدرت، بعدش، قدم اول، ۵۱ هزار، فطری
مطلبی دیگر از این انتشارات
ناوتو ماتسومورا: قهرمانی که نمیشناسیم + ناخونکی به کنکور