خرده قصههای من
فارسی را درست به کار ببریم؛ تأکید تا کجا؟
از وقتی یادم میآید روی درستنویسی و درست صحبتکردن –درست از نظر «فارسی معیار»- تأکید خاصی داشتهام. قواعد زبان و نکات ویرایشی را هر جا که میدیدم میبلعیدم (به جای یاد گرفتن معمولی) و دقتم روی زبان با بیشتر آموختن، بیشتر میشد. برای مثال به جای درس ادبیات در دانشگاه، «آیین نگارش» برداشتم که باز هم یاد بگیرم و دقت کنم.
وقتی یاد میگیری که زبان درست چیست، دلت میخواهد همهی غلطهای اطرافت را پاک کنی. به اطرافیانت یاد بدهی و آنچه را که معیار است جا بیندازی؛ ولی اینجور نیست. گاهی التزام کامل به زبان فارسی معیار برای مردم مانند بروکراسی است. یعنی زحمت دارد، زحمتی که فایدهاش را نمیفهمند؛ در نتیجه برایشان آزاردهنده است. در اینجور شرایط طبعا ما نمیخواهیم آدمها را آزار بدهیم، پس میگذاریم هر طور راحت هستند رفتار کنند. آن طور که برایشان مفهومتر است از زبان استفاده میکنند.
مثلا در ادبیات تجاری (یا بیزنسی) این خیلی به چشم میخورد. اگر به کسی بگویی میخواهیم عملکرد را ارزیابی کنیم ممکن است آن طور کامل نفهمد که وقتی میگویی میخواهیم «پرفورمنس» را اندازه بگیریم. شاید بگویی: خب این اشتباه است، افراد باید معادل فارسی را بفهمند و ... ولی خیلی جاها واقعا هیچ معادل رسایی وجود ندارد. مثل خود کلمهی «تجاری» به عنوان معادل «بیزنسی». (در مورد اولین تصور آدمها هم صحبت میکنیم). این هم از دید افراد مختلف، مختلف است (که کجاها معادل رساست و کجا نیست). به تجربه یاد گرفتم که اشتباهات زبانی آدمها را کمتر گوشزد کنم؛ اولا و با با لحنی دوستانهتر؛ ثانیا. دلیلش هم واضح است. زبان ارزش این را ندارد که کسی از سختگیری ما برنجد یا اعصاب خود ما خرد شود:) (الآن مثلا ایراد نگیریم به این دونقطه پرانتز!). و اصلا سختگیری باعث زدهشدن آدمها از این مقوله میشود.
در کل به این نتیجه رسیدم که در عین تلاش برای حفظ فارسی معیار، از گسترش و پرورش سبکهای جدید مثل محاوره، نباید بیم داشت. چه قلمهای بسیاری –عمدتا هم در فضای وب و وبلاگ- که با حذف ادبیات محاوره حذف میشوند و حیف است از این همه حرف خوب و فکر خلاق محروم شدن.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطور یک کتاب پرفروشِ مزخرف بنویسیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
من میخواهم هندوانه یلدا باشم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
من برم هیشکی تنها نمیشه...