طنز جبهه ?
موقع خواب بهمون خبر دادن که امشب رزم شب دارین ، آماده بخوابین همه به هول و ولا افتادیم و پوتین به پا و با لباس کامل و تجهیزات نظامی خوابیدیم تنها کسی که از رزم شب خبر نداشت حسین بود آخه حسین خیلی زودتر از بچه ها خوابیده بود... ... نصفه های شب بود که رزم شب شروع شد با صدای گلوله و انفجار از جا پریدیم بچه ها مثل قرقی از چادر پریدند بیرون و به صف شدیم خوشحال هم بودیم که با آمادگی کامل خوابیدیم و کارمون بی نقص بوده اما یهو چشامون افتاد به پاهای بی پوتینمون تنها کسی که پوتیش پاش بود حسین بود از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم آخه ما همه شب موقع خواب با پوتین خوابیده بودیم و حسین بی پوتین به بچه ها نگاه کردم ، داشتن از تعجب کُپ می کردند فرمانده با عصبانیت گفت: مگه نگفتم آماده بخوابین و پوتینهاتون رو دم در چادر بذارین؟ این دفعه رو تنبیه تون می کنم که دفعه دیگه خواستون جمع باشه زود باشین با پای برهنه دنبالم بیاین... ... صبح روز بعد همه داشتیم پاهامون رو از درد می مالیدیم مدام هم غُر می زدیم که چطور پوتین از پاهامون در اومده یهو حسین وارد شد و گفت: پس شما دیشب از قصد با پوتین خوابیده بودین؟ همه با حیرت نگاش کردیم و گفتیم: آره! مگه خبر نداشتی قراره رزم شب بزنن و ما تصمیم گرفتیم آماده بخوابیم؟ حسین با تعجب گفت: نه! من خواب بودم ، نشنیدم بچه ها که شاکی شده بودند گفتند: راستی چرا دیشب همه ی ماها پاهامون برهنه بود جز تو؟ حسین که عقب عقب راه می رفت گفت: راستش من نصف شب بیدار شدم خواستم برم بیرون چادر که دیدم همه با پوتین خوابیدن گفتم حتما خسته بودین و از خستگی خوابتون برده و نتونستین پوتیناتون رو در بیارین واسه همین اومدم ثواب کنم و آروم پوتین هاتون رو در آوردم ، بد کاری کردم؟
آه از نهاد بچه ها در نمی اومد حسین رو گرفتیم و با یه جشن پتوی حسابی حالشو جا آوردیم... ????
مطلبی دیگر از این انتشارات
⁉️ چه کسي مي تواند اين معادله را حل کند؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب «قصه دلبری».
مطلبی دیگر از این انتشارات
یه خواهش...?