طنز جبهه ?


داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم

کنارم ایستاده بود که یهو یه خمپاره اومد و بوممم...

نگاه کردم دیدم یه ترکش بهش خورده و افتاده روی زمین

دوربین رو برداشتم و رفتم سراغش

بهش گفتم توی این لحظات آخر اگه حرف و صحبتی داری بگو

در حالی که داشت شهادتین رو زیر لب زمزمه می کرد ، گفت:

من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم:

اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه

خواهشاً اون کاغذ روی کمپوت رو جدا نکنید

بهش گفتم: بابا این چه جمله ایه؟

قراره از تلویزیون پخش بشه ها!

یه جمله بهتر بگو برادر...

با همون لهجه ی اصفهانیش گفت:

اخوی! آخه نمی دونی ، تا حالا سه بار به من رب گوجه افتاده..

????