شهاب آتشی است که در قلب آب میسوزد. شعلهای است که جان میگیرد تا شاید تاریکی، بزم رویا نشود...
مهمان ویژه امروز: کمــــیک
Hi guys! What’s up
سلام جناب کمیک! ممنون که امروز تشریف آوردید. لطفاً خودتان را برای دوستان ما معرفی کنید. البته به فارسی...
اوه! بله! من فارسی کِیلی کِیلی(خیلی خیلی) کم!
من اصالتاً اهل لندنم و سنم بالاست... قبل از تمام پدربزرگهایی که میشناسید متولد شدم. آنقدر پیرم که خودم هم دقیق یادم نیست کی به دنیا آمدهام.
حدودش را هم نمیدانید؟
فکر میکنم اواخر قرن نوزدهم باشد. تقریبا همزمان با عصر رومانتیسم و ویلیام بلیک... آه! یادش بخیر(آهنگ «شد خزان» لطفاً!)، او اولین کسی بود که کلام را با نقاشی همراه کرد. بیایید گشتی این اطراف بزنیم تا تابلوهای قدیمی را نشانتان دهم.
این عکس را ببینید! جوانی کجایی... شیطنت از سر و کولم میبارد! آن موقع هفته نامههای مختلفی منتشر میشد که من هم جزئی از آنها بودم. مثلاً پنی دردفول(پنی وحشتناک) که کلی افسانههای محلی روایت میکرد، این داستانها معمولاً بر اساس یک رخداد واقعی بودند. مثلاً جک پاشنه بهاری، با آن اسم مسخرهاش کابوس بیشتر دخترهای آن زمان بود. هفته نامه «پسرانه» یا «نیم پنی مارول» هم مخصوص نوجوانان منتشر میشد.
خب این هم از history من!
من شنیدم شما به چند کشور سفر کردهاید! به چه زبانهایی مسلط هستید؟
من به بیشتر کشورها سفر کردهام و به زبان آنها صحبت میکنم. اما اگر بخواهم معروفترین آنها را بگویم احتمالاً باید به آمریکا، اسپانیا، ایتالیا، فرانسه، آلمان، لهستان، هند و برزیل اشاره کنم. به ایران هم آمده بودم، آن زمان که گل آقا منتشر میشد؛ برای همین است که یکم فارسی بلدم. البته ناگفته نماند که ایلیا، مرز و... هم که الآن منتشر میشوند باعث شده تا امروز پیش شما باشم.
میتوانید آلبوم قدیمی خود را به ما دهید؟
حتماً...
تنتن و میلو
اینجا داستانهای هرژه خیلی معروف بود. تنتن و میلو و کاپیتان هادوک با ماجراجوییهای جذاب خود غوغا میکردند. شاید باورتان نشود اما من هنوز هم کسی به خوش شانسی پروفسور تورنسل نمیشناسم!
لیگ عدالت
این قسمت مربوط به عکسهای دی سی است. مال سال 1938 است که شعار «حقیقت، عدالت» میدادم و چشمانم لیزر میانداخت! سوپرمنی بودم برای خودم! جری سیگل و جو شوستر خیلی برای خلق سوپرمن تلاش کرده بودند و دی سی کمیکس آن را منتشر کرد. وقتی سوپرمن متولد شد من فهمیدم که وقتی ابرقهرمانم، میتوانم دنیا را تصرف کنم!
به به! این تیپ خفاشی را هم که دیگر همه میشناسند. سال 1939، بتمن که آمد، فهمیدم غار میتواند مکان پیشرفتهای باشد!
میدانم اینجا لبخند خاص و ترسناکی دارم. این خاصیت جوکربودن است! وقتی بتمن به وجود آمد، همه فکر کردند نیاز به یک ضد قهرمان خاص داریم که ویژگیهای روانی قابل تأملی دارد.
این عکس که یکم تار افتاده، مربوط به دورانی است که فلش بودم! واندروومن، بت گرل، کت وومن و لوئیس لین هم که اینجا میبینید، الآن سنی ازشان گذشته و پیر شدند. عکسهای دی سی تمامی ندارند، بیا بریم قسمت بعدی...
انتقام جویان
اینجا عکسهای مارول را نگه میدارم. آه! این اولین باری بود که لباس مردآهنی را میپوشیدم. کلی ذوق کرده بودم که میخواهم به گروه انتقام جویان بپیوندم.
کاپیتان آمریکا هم که با آن سپر ضد گلولهاش، نوستالژی جنگ جهانی است. همه میدانند که او اولین انتقامجوست.
این عکس که یکم متفاوت است مال خدایان اسکاندیناوی، ثور و لوکی است. آنها نقش زیادی در موفقیت انتقام جویان داشتند.
مرد عنکبوتی هم که دیگر تعریف ندارد. وقتی لباسش را میپوشیدم، سعی میکردم همیشه شعارش را با خودم تکرار کنم: «قدرت زیاد، مسئولیت زیادی به همراه دارد.»
این غول سبز هم شرک نیست، هالک است. با این شخصیت، من خودِ نابودیام! درحالی که هالک با این هیکل بزرگش قهرمان است، تانوس که در تایتان(قمر زحل) متولد شده و هیکلش شبیه هالک است، باعث میشود ابرشروری شوم که دومی ندارد!(هرچند درگوشی بگویم، ممکن است کانگ فاتح جایگاهش را تصرف کند!)
مردان ایکس
لباس پروفسور ایکس من را که میپوشم، همیشه احساس مسئولیت میکنم. مخصوصاً دربرابر مردهای ایکس! شاید وقتی هنری مک کوی(وحشی) میشوم، ترسناک به نظر برسم، اما باور کنید در دلم هیچی نیست! به خصوص وقتی دیالوگ معروفم همه را به خنده میاندازد: «یا حضرت کمربند کشدار!»
چهار شگفت انگیز
چهار نفری که در این عکسها به آنها تبدیل شدم یکی از خاطرهانگیزترین سالهای کاری من بودهاند. هیچ وقت نمیتوانم زمانی را که به عنوان آقای شگفت انگیز، زن نامرئی، مشعل انسانی و تینگ در معرض پرتوهای آسمانی قرار گرفتم را از یاد ببرم. بعد از آن مأموریتهای زیادی را از سر گذراندم.
جنگ ستارگان
وقتی قرار بود لوک اسکایواکر، لیا اورگانا، هان سولو، چوباکا و... بشوم، واقعاً استرس داشتم. این شخصیتها پیش از این دنیای سینما را تصرف کرده بودند. برای من که همیشه شروع کننده داستان یک شخصیت بودم، این به تجربه تازه و جالبی تبدیل شد که طرفداران گستردهای پیدا کرد. جنگی به راه افتاد به بزرگی جنگ ستارگان!
این عکسها هم مال زمانی است که در داستان دختران کاغذی بودم. اینها سندمن، لوسیفر مورنینگ استار و وی هستند. مردگان متحرک هم باید به گوشتان خورده باشد.
فکر کنم دیگر خیلی خسته شدید! بهتر است بیشتر استراحت کنید...
شاید خسته باشم اما هرگز استراحت نمیکنم! مخصوصاً الآن که دارم به کشورهای بیشتری سفر میکنم. در ضمن یادتان باشد، این صفحههای خالی آلبوم را برای کمیکهای ایرانی نگه داشتهام. میخواهم اینجا هم کلی خاطره بسازم...
Thank you!
And see you soon!
قهرمانهای خوبم! ممنون از اینکه تا اینجا همراه من بودید.
تا برنامه بعد مراقب خودتون باشید.
فاطمه شهابالدین
مطلبی دیگر از این انتشارات
مهمان ویژه امروز: مــــانگا
مطلبی دیگر از این انتشارات
مهمان ویژه امروز: کمیک استریپ
بر اساس علایق شما
معرفی چالش هفته: "اسم و رسم!"