پروندهٔ دکتر فیشر؛ خطای دادستان

این مقاله، برگردان مقالهٔ Dr Fishers Casebook : A prosecutors fallacy است.

شاهد متخصص بودن در دادگاه می‌تواند یکی از عجیب‌ترین اتفاقاتی باشد که ممکن است برای یک آماردان رخ دهد. من چندین بار در این موقعیت قرار گرفته‌ام و هربار برایم دشوار بوده؛ چرا که سوال‌هایی از من پرسیده می‌شد که انتظارشان را نداشتم. چنین مواردی در قانون معمولاً با عنوان «آمار قانونی» شناخته نمی‌شوند؛ هرچند به وضوح قانونی بودند –به خاطر حضور در دادگاه- و از آن جایی که دانش من در مطالعات بالینی و فرآیندهای تحقیقاتی بود، در عین حال علم آمار نیز در این مسائل دخیل بود. اما من در بررسی این شواهد و مدارک از روش‌های آماری استفاده نکردم.


موارد بسیاری وجود دارند که در آنها از شواهد پزشکی قانونی سوءاستفاده و یا تعبیر نادرست شده است و در مواردی امکان رسیدن به عدالت و نتیجه‌ی درست با بهره‌گیری صحیح از علم آمار ممکن بوده است. هنگامی که صحبت درباره‌ی سوءاستفاده از آمار برای اثبات موضوعی در دادگاه مطرح است، مثال زیر قابل توجه است.

پرونده‌ی غم‌انگیز سالی کلارک و محکوم شدن نادرست او به قتل

در اواخر دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی کلارک متهم به قتل دو فرزندش شد که هر کدام جداگانه در تختشان مرده‌ بودند. شواهد آماری علیه او بیان می‌کرد که دو مورد «سندروم مرگ ناگهانی نوزاد» یا «مرگ تخت» در یک خانواده رویداد غیر محتملی است. یک پزشک متخصص کودکان به دادگاه اطمینان داد که شانس این نوع مرگ در چنین نوزادانی ۱ در ۸۵۴۳ است؛ بنابراین شانس مرگ دو کودک برابر با ۱ در ۷۲۹۸۲۸۴۹ میشود. اما عواملی که سبب چنین مرگی می‌شوند نسبتاً قوی هستند و شانس وقوع دو مرگ متوالی میان افرادی که با هم نسبت فامیلی دارند، غیر وابسته نیست و این شانس نباید با استفاده از قانون ضرب احتمالها محاسبه شود. پس احتمالی که در دادگاه برای این رخداد ارائه شد بسیار کوچک بود؛ ولی در عین حال پاسخ اشتباه به یک سوال غلط بود.

شانس اینکه دو نوزاد که به صورت تصادفی انتخاب شده‌اند، در اثر سندروم مرگ ناگهانی نوزاد فوت کنند، ۱ در ۷۳ میلیون است؛ این عدد با احتمال اینکه سندروم باعث مرگ دو کودکی باشد که مرده‌اند، برابر نیست.

این مورد را با بخت آزمایی ملی انگلستان مقایسه کنید. یک بازیکن باید شش عدد بین ۱ تا ۵۹ انتخاب کند. اگر اعداد نمایش داده شده توسط دستگاه با ۶ عدد انتخابی بازیکن مطابقت داشته باشند، او برنده‌ی جایزه‌ی چندین میلیون پوندی خواهد شد. شانس این که یک نفر با یک حق انتخاب جایزه بگیرد، ۱ در ۴۵ میلیون است. اما ما به کسی که برنده‌ی شرط‌ بندی باشد، نمی‌گوییم: «این یک اتفاق بسیار نادر است؛ پس تو حتما با تقلب به جایزه رسیدی»! ۱ در ۴۵ میلیون شانس آن است که اعداد یک فرد -که به صورت تصادفی انتخاب شده- با اعداد اصلی مطابقت داشته باشد، نه شانس این که بازیکنی که بازی را برده است، برنده‌ی بازی باشد.

سؤالی که باید در این محاکمه مطرح می‌شد این است: احتمال این که دو کودک به طور تصادفی، در شرایط جداگانه توسط مادرشان به قتل برسند چقدر است؟ من با این که اهل شرط‌ بندی نیستم می‌توانم به خوبی حدس بزنم که پاسخ این سوال نیز عدد کوچکی خواهد بود. پروفسور پیتر گرین، رئیس وقت «جامعه سلطنتی آمار»، توضیح داد: «دادگاه باید هر دو مورد را در دو پرونده‌ی جداگانه برای مرگ کودکان بررسی کند: سندروم مرگ ناگهانی نوزاد یا قتل. این حقیقت که دو مرگ بر اثر سندروم مرگ ناگهانی نوزاد اتفاق نادری است، به تنهایی از اهمیت کمی برخوردار است. دو مرگ بر اثر قتل ممکن است حتی غیر محتمل‌تر باشد. آن چیزی که اهمیت دارد احتمال نسبی مرگ بر اثر هر یک از شرایط است نه این که هر رخداد به تنهایی چقدر غیر ممکن است».

ایراد اصلی پرونده کلارک این بود که در دادگاه، استدلال‌هایی آماری مطرح شدند که کمتر کسی از میان افرادی که در این دادگاه شرکت داشتند، درک می‌کرد. آنها آماردان نبودند. امیدواریم که تجربیات ما به عنوان شاهد متخصص دادگاه -هرچقدر سخت و پیچیده- و موارد ذکر شده در این مطلب، از چنین سوءتفاهم‌هایی در آینده جلوگیری کند.


مترجم: رکسانا درویشی

منابع:

  1. Conviction by mathematical error
  2. Letter from the President of the RSS to the Lord Chancel