فرصت‌ها که بگذرند، شایسته عذابیم!

وقتی پدرم از دنیا رفت، حرف‌های اشتباه یا رفتارهای نادرستم با او نبود که آزارم می‌داد. کارهایی که باید انجام می‌دادم و نداده بودم من را اذیت می‌کرد. حرف‌هایی که باید می‌زدم، تشکری که باید انجام می‌دادم، یا وقتی که باید با او می‌گذراندم؛ و نکردم. ندایی از درونم فریاد می‌زد که به خاطر فرصت‌هایی که از دست دادی و تجربه‌هایی که نکردی سزاوار تنبیهی. فرصت حضور پدر تمام شد و تو شایسته عذابی.

به پیری خودم فکر کردم و زمانی که در بستر به انتظار مرگ نشسته‌ام. آن زمان هم حتما بزرگ‌ترین دغدغه‌ام زندگی نزیسته خواهد بود. چه کارهایی که می‌توانستم و نکردم. چه دانش‌ها که می‌توانستم یاد بگیرم و نیاموختم. چه روابط که می‌توانستم تجربه کنم و نکردم. چه لذت‌ها که نبردم. چه سفرها که نرفتم.چه آدم‌ها که ندیدم. رویارویی با مرگ آموخته بزرگی برایم داشت. باید هر چیزی که بتوانم را تجربه کنم. اما موضوع به این سادگی نیست. دنیای اطراف ما برای تجربه‌کردن ساخته نشده است.

جامعه ارزش‌های مشخصی را در مغزمان فرو می‌کند و از ما می‌خواهد از آن محدوده خارج نشویم. هر کاری خارج از چارچوب جامعۀ اطرافمان با فشار شدیدی مواجه می‌شود تا ما را به نقطه تعادل مورد نظرش برگرداند. باید بالاترین مدرک دانشگاهی را بگیری. باید پولدار شوی. باید خانه‌ات هر سال بزرگ‌تر شود. باید تا ابد با همسرت بمانی. و هزار باید و نباید دیگر. اگر بخواهی رشته تحصیلت را تغییر دهی باید با کل جامعه روبرو شوی. اگر بخواهی به جای پولدارشدن به کار غیرانتفاعی بپردازی با جامعه مصرف‌گرایی که آدم‌ها را بر اساس ثروت قضاوت می‌کند طرف هستی. اگر بخواهی از یک رابطه ناسالم بیرون بیایی، با سرزنش همه کسانی مواجه می‌شوی که در روابط سالم و ناسالم‌شان مانده‌اند. مهم نیست که متعلق به چه گروه و جامعه‌ای هستیم، همه می‌خواهند ما را به خودشان شبیه کنند.

در میان این هیاهو، این منِ تنها هستم که باید خودم را پیدا کنم و به ندای درونم گوش بدهم و آن چیزی که واقعا دوست دارم را تجربه کنم. آن چیزی که عمیقا لذت‌بخش است را انجام دهم. هنگام پیری هیچ‌کس من را به خاطر تجربه‌نکردن دلداری نخواهد داد. هیچ فردی از هیچ گروهی، مسئولیت زندگی نزیسته‌ام را نخواهد پذیرفت. اگر می‌خواستم حرفه‌ای جدید انتخاب کنم و نکردم، اگر فردی را دوست داشتم و با او اوقات خوشی نداشتم، و اگر لذتی را به دست نیاوردم، همگی بر عهده خودم هستند. در دنیایی که پر از خطوط قرمز بی‌پایه است، درستی تصمیمات باید از درون خود من، و با حذف همه فشارهای بیرونی نشات بگیرد. این زندگی اصیلی است که پر از تجربه‌های نو و خواستنی است و به زندگی‌کردن می‌ارزد.

به پیستوریوس وحشت‌زده اعتراض کردم: «اما نمی‌شود هر چه به ذهن می‌رسد انجام داد! نباید کسی را به قتل رساند به صرف این‌که از او اکراه داریم.» به من نزدیک‌تر شد: «تحت شرایطی حتی چنین نیز می‌توان کرد، اما بیشتر وقت‌ها این نیز اشتباه است. مرادم این نیست که به سادگی هر آن‌چه از فکرت می‌گذرد انجام دهی. نه. اما آن دسته از اندیشه‌ها و برداشت‌ها را که مفاهیم نیکویی دارند، نباید با انکار و تفسیر و تعبیر اخلاقی ضایع کرد. به جای این‌که خود یا دیگری را مصلوب سازی، در صلح و صفا بنیشین و جام شراب عشای ربانی‌ات را بنوش.» ... هر کسی باید روزی گامی که او را از پدر و آموزگارانش جدا می‌سازد بردارد. هر کسی باید دشواری تنهایی را بچشد. با وجود این، بیشتر مردم به میزان اندکی می‌توانند تاب آن را داشته باشند و به زودی دوباره واپس می‌خزند. (بخشی از کتاب دمیان نوشته هرمان هسه)

تا مدت‌ها جامعه و خطوط قرمزش را مسئول تجربه‌نکردن‌هایم می‌دانستم. تلاش می‌کردم جامعه را کنار بگذارم و به خودم برگردم. زندگی‌ام را خودم بسازم و از زندگی یکتایی که به قواره خودم دوخته‌ام لذت ببرم. اما دنیا آن‌قدر مهربان نیست که به انتخاب‌های ما احترام بگذارد. پس از لذت و رشد و رضایت، سختی و تنهایی و رنج از راه می‌رسد. و نمی‌دانیم که اگر انتخاب دیگری می‌داشتیم به کجا می‌رسیدیم. کفه ترازوی لذت و رنج به کدام سمت سنگینی می‌کرد. در چنینی شرایطی، فشار جامعه نیست که ما را از تصمیم خودبودن باز می‌دارد؛ فشار مسئولیتی که خودمان برداشته‌ایم است که ما را زمین می‌زند. می‌خواهیم به آغوش جامعه و ایدئولوژی‌های غالب برگردیم تا هم از حمایت آن‌ها بهره‌مند شویم و هم مسئولیت همه عواقب تلخ و شیرین را بر دوش آن‌ها بگذاریم. از اضطراب تنهایی و آزادی هم‌زمان رها شویم، و اصالت و تجربه را به آرامش و آسایش بفروشیم. آرامش به دست‌ بیاوریم. آرامشی که با تجربه جمع نمی‌شود.

در دوگانه زندگی پرتجربه و زندگی آرامش‌بخش، من زندگی پرتجربه را انتخاب می‌کنم. زندگی پرتجربه و پرلذت در ساحت‌هایی که برای من خواستنی است. تا جایی که من امروز می‌فهمم، تحمل سختی‌های خود‌بودن، از تحمل حسرت ناکرده‌ها آسان‌تر است. البته وقت چندانی هم نداریم. بهتر است همین امروز تصمیم بگیریم از شغل و رابطه و تفریح و کارهایی که دوست نداریم خارج شویم و مسیر حرفه‌ای جدید، رابطه جدید، تفریحات جدید و کارهای جدید شروع کنیم. فرصت‌ها که بگذرند، شایسته عذابیم.