حاشیهنشینی و هویتهای حاشیهای
افزایش بیرویۀ حاشیهنشینی در کلانشهرها یکی از نمودهای رشد سریع شهرنشینی در کشورمان است. این امر بدون شک از پیامدهای صنعتی شدن و میل به زندگی مدرن به شمار میآید. شاید بیشتر ما از دیدن تصاویر و خواندن اخبار رویدادهای ناگوار در حاشیۀ کلانشهرها متأثر و متأسف شده باشیم و مقصر اصلی این پدیده را، که رشدی سریع و قارچگونه در اطراف شهرها دارد، خود این افراد یا خانوادههای آنها پنداشته و عللی نظیر تحصیلات ناکافی، وضعیت اقتصادی و اجتماعی نامناسب، مهاجرت بدون برنامه و... را علل این پدیده دانسته باشیم. اما شاید فراموش کرده باشیم که این موارد میتواند علل مهاجرت این افراد باشد، نه وضعیت اسفناک زندگی آنها در حاشیۀ شهرها.
بهراستی علل رفتارهای ضداجتماعی، معضلات و اختلالات روانی در حاشیۀ شهرها چیست؟ همۀ این افراد به علل گوناگون و به امید زندگی بهتر به شهرها مهاجرت میکنند، اما چرا دچار فقر و فساد بیشتر میشوند؟ چرا وقتی این افراد در زیر سایۀ سنگین فقر در شهر یا روستای خود زندگی میکنند پا به حیطۀ بزهکاری یا رفتارهای ضداجتماعی نمیگذارند، اما وقتی مهاجرت میکنند، حتی اگر به حاشیۀ شهرها رانده نشوند، بیشتر رفتار ضداجتماعی از خود نشان میدهند؟ آیا برخی از این افراد، همان روستانشینان فقیری نیستند که بدون خشونت در زادگاه خود زندگی میکردند و امروز در جامعۀ میزبان درگیر معضلات روانی و اجتماعی شدهاند؟ چرا عمدتاً نبود منابع اقتصادی را دلیل این نابهسامانی تلقی میکنیم، درحالیکه بسیاری از آنها فقیر نیستند و اگر هم باشند، با این سبک زندگی کاملاً مأنوساند؟
در پاسخ به این پرسشها باید گفت بیشتر و پیشتر از هرگونه علت اقتصادی، معضلات اجتماعی در «فرایند هویتپذیری» ریشه دارد. در این مقاله بر آنیم تا از دیدگاه روانی-اجتماعی به مسئلۀ هویت و نحوۀ شکلگیری آن در این گروه از افراد جامعه بپردازیم. امید است سهم اندکی در معرفی این معضل و بررسی ریشههای فرهنگی آن داشته باشیم.
شایانذکر است که در این مقاله، تنها به معضل حاشیهنشینان مهاجر از قبیل مهاجران روستایی، افغان و... میپردازیم و به سهم اندکِ جمعیت بومی منطقه توجهی نداریم.
هویت حاشیهای، هویت حاشیهنشینها
امروزه، بازار داغ مهاجرت باعث شده تا حدودی احساس روزهای اول مهاجرانی را که امروز در حاشیۀ کلانشهرهای زندگی میکنند درک کنیم. مهاجرانی که به امید زندگی بهتر دل از خانه و خانواده و زادگاه خود کندهاند و با هزار آمال و آرزو به شهرهای بزرگ آمدهاند، اما نهتنها به زندگی بهتری که در ذهن داشتند دست نیافتهاند، بلکه معضلات فرهنگی و اجتماعی بسیاری بر مشکلاتشان افزوده شده است. گویا در فرایند مهاجرت، نهتنها خودشان را پیدا نکردهاند، بلکه سرمایههای فرهنگی و معنوی خود را نیز از دست دادهاند و درگیر بزهکاری، اعتیاد، فقر و... در حاشیۀ کلانشهرها شدهاند.
وقتی از این افراد سؤال میشود که چرا به زادگاه خود برنمیگردید، از پاسخشان چنین برمیآید که این افراد در بسیاری موارد، احساس تعلقی به زادگاه خود نیز ندارند و شعر معروف «نه در غربت دلم شاد است، نه رویی در وطن دارم» را در ذهن تداعی میکنند. اما چه اتفاقی برای این افراد افتاده که حاضرند وضعیتی بدتر از زادگاه خویش را در حاشیۀ کلانشهرها تحمل کنند؟
جان برری پس از نیمقرن مطالعۀ مهاجران در کشورهای مختلف، تعریف خود را از این افراد، ذیل نظریۀ خود با عنوان «راهبردهای چهارگانۀ فرهنگپذیری» ارائه داد. وی معتقد است در طی فرایند مهاجرت نوعی دگرگونی هویتی در افراد اتفاق میافتد که از آن با عنوان «هویتپذیری فرهنگی» یاد میشود. در تعریف وی، این نوع مهاجران، هم فرهنگ خود (فرهنگی که در آن زاده شدهاند) و هم فرهنگ میزبان (فرهنگی که با آن مهاجرت کردهاند) را از دست میدهند؛ یا در اصل دچار بیفرهنگی یا بیهویت فرهنگی میشوند. او با مطالعات گوناگون در طول سالها نشان داد پیامد این بیفرهنگی، رشد بیرویۀ اختلالات روانی و معضلات اجتماعی است. منظور از بیفرهنگی، بروز نوعی رفتار در سبک زندگی، مذهب و... است که نه در جامعۀ قدیمِ این افراد مشاهده میشود و نه جامعۀ جدید. به بیان بهتر، نوعی ازهمگسیختگی هویتی، فرد را به مخالفت با فرهنگ خود و جامعۀ میزبان ترغیب میکند که حاکی از ناسازگاری روانی-اجتماعی و شروع اختلالات هویتی است. به عبارت دیگر، حاشیهنشینان مهاجر در طی مهاجرت، بهعلت از دست دادن هویت فرهنگی قدیم خود (شامل آدابورسوم، مذهب، طرز پوشش و...) و ناسازگاری با هویت فرهنگی جدید، در فرایند فرهنگپذیری، به اختلالات و معضلات روانی اجتماعی از قبیل اعتیاد، بزهکاری، بیماریهای روانی و... مبتلا میشوند.
اما علل شکلگیری این نوع هویت فرهنگی چیست؟ چرا این افراد که عموماً با امید به زندگی بهتر مهاجرت میکنند دچار چنین سرخوردگیهای روانی اجتماعی میشوند؟
علت اول: قوانین حاکم بر جامعۀ میزبان
وقتی صحبت از حاشیهنشینی به میان میآید، در ابتدا معنایی بهجز دور بودن از مرکز به ذهن تداعی نخواهد شد. دور بودن از مرکز بهمعنی دسترسی کم به منابع اصلی و نداشتن قدرت سیاسی-اجتماعی کافی برای احقاق حقوق شهروندی و ابراز خود در جامعۀ میزبان است؛ در یک کلام زندگی عاری از حس ارزشمندی. زندگی در حاشیه یعنی زندگی در محرومیت سیاسی اجتماعی و نادیده گرفته شدن. هویت حاشیهای نیز همین مفهوم را دربر خواهد داشت. در این نوع هویت، فرد دچار احساس بیتعلقی به جامعۀ میزبان و نداشتن قدرت کافی برای ابراز نیازهای خویش میشود و علت آن بیتوجهی جامعۀ میزبان به نیازهای اوست.
یکی از بارزترین نمونههای محرومیت سیاسی اجتماعی در احقاق حقوق شهروندی در میان طیف وسیع مهاجران، در کودکان کار دیده میشود. بیشتر این کودکان متعلق به خانوادههای مهاجران حاشیهنشیناند که برای درآمدی کم دست به هر کاری میزنند و طبعاً در بسیاری موارد، مورد سوءاستفاده قرار میگیرند. با نگاهی به گزارش صدای مهاجر 1، بیش از سهچهارم کودکان کار، فرزندان خانوادههای مهاجر خارجی و یکچهارم دیگر نیز فرزندان خانوادههای مهاجر داخلی هستند و 90 درصد از آنها در معرض تجاوز جنسی قرار گرفتهاند. این صدا، صدایی است که بهندرت مسئولان ذیربط آن را میشنوند و برای اقدامی کارآمد به آن توجه میکنند.
در جامعهای که دستیابی به حقوق مسلم انسانی برای اقلیتها و مهاجران سخت باشد و افراد قدرتِ ابرازِ هویت سیاسی اجتماعی نداشته باشند، هویت حاشیهای رشد میکند که معضلات اجتماعی روانی خاص خود را در پی دارد. در چنین جامعهای اقلیتها و حاشیهنشینهایی که زندگی سالمتری دارند در اولین فرصت دست به مهاجرت میزنند؛ زیرا نه تعلق هویتی و نه تعلق مالی به سرزمین میزبان ندارند.
علت دوم: فرهنگ جامعۀ میزبان
از عوامل تأثیرگذار در پیدایش هویت حاشیهای، فرهنگِ جامعۀ میزبان مهاجران است. فرهنگ تبعیض علیه اقلیتها و مهاجران از جمله عوامل رشد هویت حاشیهای و بهتبعِ آن رشد حاشیهنشینی در کلانشهرهاست. اصولاً تبعیض به دو صورت تبعیض سازمانی و تبعیض رفتاری در جامعه بروز میکند. تبعیض سازمانی بهمعنای سلسلهقوانینی است که به برخی افراد اجازۀ ورود به سازمانها و صنایع را نمیدهد و خودبهخود کار غیرقانونی را مجاز میکند؛ اما تبعیض رفتاری به آن دسته از رفتارهای فرهنگی اجتماعی اطلاق میشود که فرد آن را در برخورد با دیگران کاملاً احساس و مشاهده میکند؛ رفتارهای ناشی از شکاف بین غنی و فقیر، روستایی و شهری، اقلیت و اکثریت و مهاجران و بومیان ازجمله نمونههای رفتار تبعیضآمیز در جامعه است. در اینگونه فرهنگها سنت و آدابورسوم طوری برنامهریزی شده که غیربومیان اجازۀ ورود به آن را ندارند.
شکاف میان طبقات اجتماعی یعنی عدهای خود را جدا از دیگران و منتسب و متعلق به وضعیت اجتماعی خاصی بدانند و دوستدار ایجاد و حفظ رابطه با افراد همطبقۀ خود باشند. در چنین وضعیتی نابرابری، بیعدالتی و در یک کلام تبعیض گسترش مییابد و داشتن احساس تعلق به جامعۀ میزبان را برای افرادی که رنگ پوست، شکل ظاهری، نحوۀ لباس پوشیدن و بهطور کلی سبک زندگی متفاوت دارند بهشدت دشوار میکند و بدین ترتیب منجر به ایجاد هویت حاشیهای و حاشیهنشینی میشود و حس بیگانگی از خود و دیگری را در این افراد رشد میدهد.
در چنین جامعهای، افراد، چه مهاجر و چه بومی، نمیتوانند یک هویت شهری، اجتماعی و فرهنگی یکپارچه ایجاد کنند و هیچیک از این دو قشر از زندگی در چنین جامعهای رضایت ندارند. بنابراین، تبعیض و ناتوانی از ایجاد هویت یکپارچۀ فرهنگی، مهاجران را به حاشیه میراند و محلات ترک، لر و افغان نشین در حاشیۀ شهرها ایجاد میشود.
علت سوم: استرسهای فرهنگپذیری
مهاجرت یکی از عوامل استرسزا و ایجاد پریشانی و ناسازگاری روانی-اجتماعی در افراد است. مواجهه با جامعۀ جدیدی که اصولاً افراد غریبه را به رسمیت نمیشناسد و زبان، لهجه، نوع لباس پوشیدن و چهرۀ افراد را عقبمانده تلقی میکند، باعث بروز استرسهای فرهنگپذیری مانند احساس تنفر از خویش، غربت و دلتنگی، شوک فرهنگی و احساس گناه و... میشود که خود از عللِ بروز اختلالات روانی، روی آوردن به مصرف مواد مخدر و الکل و نداشتن اعتمادبهنفس و عزتنفس به شمار میآید. در این حالت فرد خود را مستحق هر کاری میداند؛ پس در حالت خوشبینانه به کارهای ارزان و در حالت بدبینانه به بزهکاری رو میآورد.
بنابر آنچه گفته شد، از یک طرف جامعۀ میزبان با سیاستها و سنتهای تبعیضآمیز، مهاجران را به حاشیه میراند و از طرف دیگر استرسهای درونی، حس بیتعلقی را در این افراد رشد خواهد داد و همۀ اینها بهناچار خود را به شکل زندگی حاشیهنشینی نمایان خواهد ساخت.
علت چهارم: وضعیت اقتصادی اجتماعی نامناسب
بسیاری از ما تصور میکنیم حاشیهنشینها که غالباً مهاجران داخلی و خارجی هستند، وضعیت اجتماعی مناسبی ندارند، چون وضعیت اقتصادی آنها بد است. شاید هیچگاه به این موضوع نیندیشیده باشیم که وجود تبعیض و نابرابری اجتماعی و سازمانی و به رسمیت نشناختن این گروهها از طرف فرهنگ و جامعۀ میزبان، آنها را به سمت وضعیت اقتصادی بدتر سوق میدهد، شکاف میان این افراد و بومیان را هر روز بیشتر میکند و آنها را به سمت احساس بیتعلقی به جامعۀ میزبان میکشاند. بنابراین، سهم جامعۀ میزبان در بیثباتی زندگی این افراد کمتر از خود مهاجران نیست.
سخن آخر
ناگفته نماند که همین حاشیهنشینها، منبع ایجاد فرهنگ، خلاقیت و نوآوری در جوامع و کشورهای مهاجرپذیری همچون آمریکا، استرالیا و کانادا شناخته میشوند؛ چراکه در این کشورها آزادی فردی، ایجاد فرصتهای شغلی و نبود تبعیض سازمانی، به افراد اجازۀ ابراز وجود، مطالبۀ حقوق و به رسمیت شناخته شدن میدهد و حس تعلق به سرزمین میزبان را در آنان به وجود میآورد که منشأ شکلگیری سیاستهای چندفرهنگی است. حاصل چنین سیاستهایی بروز فرهنگ خلاق و درعینحال یکپارچگی هویت فرهنگی است. جایی که فرد میتواند بدون نگرانی از تمسخر دیگران به فرهنگ خود ببالد و آدابورسوم خود را بهجای آورد و با همان اشتیاق در مراسم سنتی جامعۀ میزبان و مهاجران دیگر مشارکت کند.
متأسفانه در جامعۀ پر از تعارض امروز ایران که گاهی افراد جامعۀ میزبان نیز نمیتوانند به حقوق شهروندی خود دست یابند، انتظار احقاق حقوق حاشیهنشینان تا حدی بیمعناست و معضل حاشیهنشینی مهاجران بدون توقف ادمه مییابد و هر روز معضلی بر سایر معضلات افزوده خواهد شد.
برای دریافت نسخه کامل اینجا کلیک کنید
مطلبی دیگر از این انتشارات
بایدها و نبایدها در تربیت کودک
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندگی بزرگان حاشیۀ زایندهرود به روایت تاریخ مؤنث
مطلبی دیگر از این انتشارات
شهروند ایدئال به آرمانهای شهرش متعهد است