«بلووک» به بازار نمی‌رفت، وقتی می‌رفت جمعه می‌رفت…


تو این متن قراره به جمعه بازار کتاب بریم، مشت بخوریم و بر سر اصول استارتاپی خودمون پافشاری کنیم. پس با ما همراه باشین.

یکی از چالش‌های مهم هر استارتاپی پیدا کردن «مشتریان» واقعیه که حاضر باشن برای محصولش پول بدن. با همین هدف بود که این هفته به جمعه بازار کتاب گرگان رفتیم.

تیم بلووک در جمعه بازار کتاب گرگان
تیم بلووک در جمعه بازار کتاب گرگان

جمعه بازار کتاب گرگان یک رویداد هفتگیه که اونجا فروشندگان کتابهای دسته دوم، کتابهای خودشون رو در معرض دید عابرین قرار می دن. تو این بازار هفتگی می‌تونین کتابهای متنوعی از جمله تست های کنکور، کتب آموزشی، آشپزی، هنری، رمان، داستان، مجلات و غیره با قیمتی تقریباً مناسب پیدا کنین.


چرا «جمعه بازار کتاب» انتخاب شد؟

پیشفرض ما اینه‌ که پذیرندگان آغازینمون باید سه تا خصوصیت داشته باشن:

۱- اهل مطالعه باشن

۲- قدرت مالی‌شون طوری باشه که نتونن هرکتابی می‌خوان به راحتی بخرن.

۳- تجربه خرید اینترنتی رو داشته باشن و مانع ذهنی‌ای برای این کار نداشته باشن.

با مشورت کوتاهی به این نتیجه رسیدیم که احتمالاً جمعه بازار کتاب بهترین جاییه که می‌تونیم چنین آدم‌هایی رو پیدا کنیم.


چیزایی که با خودمون بردیم

- میز و صندلی

- دو عدد لپتاپ و اینترنت موبایل برای اینکه مشتری‌ها بتونن همونجا کتاب رزرو کنن.

- دو عدد استند تبلیغاتی دست‌ساز و ارزون قیمت.

- یک فرم ثبت نام واسه اینکه اگه کسی کتابی رو می‌خواست که نداشتیم، بتونه درخواست بده

- سه پسر شاخ شمشاد


چه انتظاری داشتیم

با توجه به اینکه می‌خواستیم در زمان درست، با امکانات درست، در جای درست قرار بگیریم به شخصه انتظار داشتم ۷،۸ نفری ازمون کتاب اجاره کنن.


در جمعه بازار کتاب چه گذشت!

«مایک تایسون» جمله جالبی داره که می‌گه:«هرکسی برای خودش برنامه داره، تا وقتی که اولین مشت می‌خوره توی فکش! بازیکن واقعی، از آن لحظه به بعد مشخص می‌شه!»
«مایک تایسون» جمله جالبی داره که می‌گه:«هرکسی برای خودش برنامه داره، تا وقتی که اولین مشت می‌خوره توی فکش! بازیکن واقعی، از آن لحظه به بعد مشخص می‌شه!»


معین و امین ۶ و نیم صبح اونجا رسیدن و جا گرفتن. من ۸:۳۰ اومدم و اتفاقاً بقیه فروشنده ها هم همین ساعت‌ها بود که پیداشون شد و فهمیدیم که لازم نبود اینقدر زود خودمون رو برسونیم.

تازه بساطمون رو برپا کردیم که یک وانت با بار کتاب ترمز زد و یه نفر با لهجه کردی و هیکل ورزشکاری گفت: « اینجا جای منه بساطتون رو ببرین جای دیگه»

ما که قبلاً تحقیقاتمون رو کرده بودیم براش توضیح دادیم که «کسی اینجا جایی نداره. اگه جایی مال توست سند بیار، اگه نداری یعنی مال همه‌اس و هرکی زودتر اومده می‌تونه اونجا رو داشته باشه»

طرف خودش رو می‌زد به نفهمیدن و اصرار داشت بریم پایین‌تر. اما ما که می‌دونستیم اگه میدون رو خالی کنیم،‌ پایین‌تر هم یکی میاد میگه اینجا جای منه، از جامون تکون نخوردیم. با معین قرار گذاشتیم اون نقش «پلیس خوبه» رو بازی کنه و من «پلیس بده». معین با متانت و دلیل و برهان صحبت می‌کرد و منم با ادبیات خود پسره واسش شاخ و شونه می‌کشیدم.

پسره که دید اینجوری حریف ما نمیشه رفت پایینتر و شروع کرد با موبایل زنگ زدن. انتظار هم نداشتیم که اونور خط «مسئول گفتگوی تمدن‌های سازمان ملل باشه». پس خودمون رو برای درگیری – نه از نوع استارتاپیش- و همون «مشت هایی که تایسون بالاتر گفته» آماده کردیم، اما مصمم بودیم که اجازه نمیدیم کسی به ما زور بگه.

بعد از حدود ده دقیقه پسره با دو نفر دیگه اومدن جلو. یکیشون که احتمالاً ۴۵ سالی داشت جلو اومد و مودبانه شروع به صحبت کرد. این آقا که خودش رو «ابوالقاسمی» معرفی کرد، استدلالش این بود که چون هرهفته «آقای عضله» اونجا میاد، الان هم واسه اونه و ما البته با استدلالش مخالفت کردیم. گفت برای این‌جا به مامور شهرداری پول می‌دن که معین گفت اگه مامور شهرداری همچین کاری می‌کنه داره «رشوه» می‌گیره و باید ازش شکایت بشه.

در نهایت اونا دیدن هیچ جوری نمی‌تونن حریف سه تا استارتاپی اصیل که واسه «Customer Development» اومدن بشن و ما هم دیدیم این آقای ابوالقاسمی خیلی محترمه. پس توافق کردیم مکان «آقای عضله» رو ترک کنیم و بین دونفر دیگه بساط کنیم – و به آقای ابوالقاسمی هم در پهن کردن بساطش کمک کردیم و فهمیدیم که تو لاله ۱۰ کتاب‌فروشی داره و مدتی برای اجاره دادن کتاب تلاش هم کرده.

ممکنه شما و آقای تایسون اینجا ناامید شده باشین و فکر کرده باشین« پس چرا کسی از کسی مشت نخورد!» باید بگم عجله نکنید. نه این مقاله تموم شده نه روز ما توی جمعه بازار کتاب!

وقتی «Customer Development» به گل نشست.

فرم‌هایی که خالی به خانه برگشتن
فرم‌هایی که خالی به خانه برگشتن


حدوداً تا ساعت ۱ پای بساطمون سوختیم و ساختیم، اما نه کتابی اجاره دادیم نه کسی فرمی پر کرد. چند نفر اومدن و درباره کتاب‌های کمک درسی سؤال کردن که گفتیم موجود نداریم. یک دختر احتمالاً ۱۰ ساله ساروی اومد و با کلی شوق و انگیزه اسم یک سری کتاب‌های باحال مربوط به گروه سنی خودش رو گفت که همش رو خونده بود و می‌گفت بقیه هم خوششون میاد. چند نفر دیگه هم که درمورد کارمون سؤال پرسیدن کاملاً مشخص بود که اهل خرید اینترنتی و اینا نیستن. دو سه نفر هم از آدرس اینترنتیمون عکس گرفتن، اما آمار‌های آنالیتیکمون نشون داد لااقل تا ۲۴ ساعت بعدش به سایت ما سر نزدن. اینجا بود که مشت آقای تایسون رو بر صورت آمال و آرزوی استارتاپیمون احساس کردیم و جملش رو به خاطر آوردیم که می‌گفت:‌«هرکسی برای خودش برنامه داره، تا وقتی که اولین مشت می‌خوره توی فکش! بازیکن واقعی، از آن لحظه به بعد مشخص می‌شه!»

چه چیزی یک «بازیکن واقعی استارتاپی» رو مشخص می‌کنه؟ اینکه مشت هایی که می‌خوره رو به دانش تبدیل می‌کنه.


نتیجه‌گیری

فهمیدیم که مشتریای ما توی جمعه بازار کتاب گرگان نیستن. کسایی که اونجا می‌اومدن شرط اول و دوم رو داشتن اما شرط سوم که میگه:

«تجربه خرید اینترنتی رو داشته باشن و مانع ذهنی‌ای برای این کار نداشته باشن» رو نداشتن.

ذهنمون متوجه کتاب‌های کمک درسی و دانشگاهی شد،‌این چندمین بار بود که ازمون‌ درباره اون‌ها سؤال می‌کردن. باید اون‌ها رو هم تست کنیم.

ذهنمون معطوف به مشتریای نوجوون شد. اون‌ها تو کار با تکنولوژی راحت هستن و ممکنه فراغت بیشتری هم برای کتاب‌خونی داشته باشن. باید تستشون کنیم.

و در نهایت با آقای ابوالقاسمی آشنا شدیم که کتابفروشی داره و قبلا برای اجاره دادن کتاب تلاش کرده. سر فرصت باید با اون هم یک مصاحبه داشته باشیم و اهداف و مشکلاتش رو دربیاریم.

همونطور که می‌بینین، داریم فانوس به دست در فضای ناشناخته استارتاپمون حرکت می‌کنیم و تا بتونیم به این سه سوال پاسخ بدیم. «مشتری‌هامون کی ها هستن»، « چه مشکلی دارن؟» و «چه راه حلی رو می‌پسندن». شما هم با ما همراه باشین تا ببینیم کی و کجا پاسخ این سوالات رو پیدا می‌کنیم.



استارتاپ بلووک فعلا در حال تست پیشفرض هاش با محصول و کاربران آزمایشیه. به همین دلیل فقط دوستان گرگانی ‌می‌تونن از این سایت کتاب اجاره کنن. اگه دوس دارید، اخبار بلووک رو دریافت کنید تا وقتی به شهر شما هم رسید،‌ با خبر بشید. می‌تونید ایمیلتون رو توی وبسایت بلووک ثبت کنید. ما اسپم نمی‌فرستیم.

https://bloock.ir/