من و ویرگولی ها D;

سلام
میخوام براتون از یک شروع هیجان انگیز و یکم فانتزی گونه دوره کاراموزیم بگم. داستان از اونجایی شروع میشه که من به عنوان کاراموز باید دوره ی کاراموزی خودم رو توی آبی سفید میگذروندم.حال این که ابی سفید چیه و چیکار میکنه و به چه دردی میخوره خودش یه داستان طولانیه که بعدا براتون میگم اما در این حد بدونید که یه فضای کار اشتراکی توی اصفهانه که فریلنسرها و تیم های مختلفی توی اون کار میکنند.
بعد از کلی درگیری و تمام شدن دانشگاه و گرفتن زودتر از موعد جشن فارغ التحصیلی ,من اولین روز به اصطلاح کاری خودم رو شروع کردم و با طوماری مواجه شدم که ماموریت های من رو برای هفته ی اول مشخص میکرد.
خودمونی بگم هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر کاراموزی میتونه جدی و وحشتناک باشه اما حال کردم که با چالش های تقریبا سختی دارم دسته و پنجه نرم میکنم.میگم تقریبا سخت چون از نظر من هیچ چیز مطلقا سختی وجود نداره.
خوب بریم سر ماموریت اولمون.
ماموریت اول این بود که باید با تیم ها و افرادی که اونجا کار میکردند حرف میزدم تا علاوه بر اشنایی با اون ها, مدل کار کردنشون در یک فضای اشتراکی را بدست میاوردم.
از اونجایی که قصد داشتم مطلب رو توی ویرگول نشر بدم دیدم چه فرصتی بهتر از این که با تیم خود ویرگول کار را شروع کنم.
شناخت من از ویرگول بر میگرده به زمانی که قرار شد یه همایشی داشته باشیم توی دانشگاهمون و علی آجودانیان یکی از سخنران ها بود.توی پرانتز بگم یکی از بهترین همایش ها و خاطره انگیز ترین روزهای زندگیم بود.

برای همین رفتن و حرف زدن با علی اجودانیان حس ترس و هیجان خاصی داشت بلاخره هر چی باشه اون مدیر یکی از شبکه های اجتماعی مطرح ایران بود.

دل رو زدم به دریا و خیلی جدی و با حالت خبرنگاری از پله ها رفتم بالا گوشیم را اماده ضبط کرده بودم  و سوال هام رو از قبل نوشته بودم.
با یه حالت غریبانه ای رسیدم طبقه ی دوم .هیچکس را نمیشناختم که باهاش گرم بگیرم و سلام و علیک بکنم برای همین یه راست رفتم سمت اتاق ویرگولی ها. (واژه ویرگولی ها چه واژه ی بانمکیه حس گرد بودن و گوگولی بودن خاصی داره:)
یه مکث, یه نفس عمیق . خیلی جدی در زدم و با کمال احترام اجازه ورود خواستم .
تمام جدیت ام افتاد زمین موقعی که علی اجودانیان پشت میزش در حال خوردن قورمه سبزی و سبزی تازه پاک کرده همسرجانش دیدم .
هیچی دیگه دیدم گناه داره وسط اون حال خوبش سوال پیجش کنم برای همین ترک مکان کردم و 20 دقیقه بعد دوباره با همون جدیت در اتاقشون را زدم.
این دفعه با استقبال گرم(البته فقط از سمت اقای اجودانیان) مواجه شدم و وارد اتاق شدم.
خوب بزارید یکم از حال و هوای ویرگولی ها  بگم براتون و شما هم مثل من نیمچه ذوقی بکنید برای این تیم باحال که تونستند ویرگول الان را بسازند.
یه اتاق با حس و حال قدیمی که هر طرفش نشونی از ویرگول دیده میشد (یه چند تا علائم نگارشی دیگه به در دیوار بچسبونند میشه ازش کتاب نگارش سوم دبستان در آورد) پنجره هایی رو به حیاط و استخر که حال میداد بشینی ریلکس کنی . بین بگ بزرگ آبی ,بوی قهوه,دسته های پلی استیشن صندلی چرخدار هایی که زاویه اش به زمین میرسید حاکی از وجود چند موجود با سمت دولوپر در اون محیط میداد.
تیم ویرگول یه تیم کاملا پسرونه است از اونجایی که کلا پنج تا پسرند و دختر توی تیمشون ندارند (البته همسر علی اجودانیان هست اما همیشه توی دفتر نیست) پس حس فمینیستی من میگه اونا یه تیم کاملللللللللللللللا پسرونه اند.
مثل همه ی تیم ها اونا هم یه دولوپر مومو فرفری(به کسی که موهاش فره و مثل قاصدک توی هواست میگند مومو فرفری) مشکی دارند که تازه سبیل ترکی هم داره و عاشق استیکر پشت لپ تابه(به کسی نگید اما خیلی استیکر داشت نامرد و حسودیم شد)تیشرت های کارتونی میپوشه و نماد یه نرد کامله تازه قهوه هم میخوره و نمیدونم که استعمال دخاااااا......
اصلا به ما چه زندگی شخصی مردم به خودشون مربوطه خوب بقیه اعضای تیم تقریبا نرمالند درسته یکم لاغر, نحیف, شکننده  و زیر چشم گود رفته بودند اما خوب ظاهری چیز خاصی نداشتند بنده خداها گیک های عادی تلقی یشدن
اما بخوام در مورد خود مدیر این مجموعه بگم باید بگم تقریبا شکل کاراکتر های کارتونی  است که اصولا ابی میپوشه و شلوار کتون یه سبیل به شدت کارتونی داره خنده هاش شکل شخصیت های مثبت انیمیشین های والت دیزنیه که به پهنای گوش میخنده و حس بچه درس خون ها بهتون دست میده وقتی نگاهش میکنید یه مرد خیلی مودب و خوشخنده و کاملا حرفه ای در تیم.
از همون پسر های مثبت کارتون های والت دیزنی که یهو یه ایده ی خلاقانه به ذهنشون میرسه و وسط شلوغی ها زنگ میزنه به دوستاش و شبانه روزی از یه اتاق تاریک با یه لامپ صد و لپ تاب های قدیمی و اینترنت دیال آپ  شروع میکنند روی ایده شون  کار کردن تا به یه جایی برسه.البته انقدر هم فانتزی تخیلی نبودند درسته سه تا دوست بودند در زمان شروع کار اما خوب از اتاق تاریک و میز پر از فنجان قهوه و ته مونده پیتزا شروع نکردند در واقع از همین ابی سفید شروع کرده بودند اول از یک میز و بعد از جون گرفتن تیم اتاق گرفته بودند .خلاصه داستان به اینجا رسیدندشون همش تلاش و پشتکار بوده و مهم تر از اون هدفی که همشون بهش ایمان داشتند و هرکسی به دنبال کسب منفعت برای خودش نبوده.

خلاصه صحبت گرمی بود و کلی مطلب مفید ازش حاصل شد خالی از لطف نیست که بگم وسط صحبت هامون گوشیم زنگ خورد و رکورد گرفتن قطع شده بود و من باید همه را از ذهن خرابم استخراج میکردم برای گزارش یه چیز جالب این که در این مدت که ما صحبت میکردیم دو تن از عزیزانشون کامل در حال بازی کردن اخرین نسخه ی فیفا بودند و أصلا سربرنگردونند که ببیند ما چی میگم که مبدا یه  وقت تیم حریف بهشون گل بزنه یا بهشون حمله بشه.
از تمام این داستان ها بگذریم نکات جالبی در پی صحبت من با اقای اجودانیان بدست اوردم که براتون میگم.
۱)وجود هم تیمی خوب نعمته اگر خصوصیات اخلاقی و روحی شما به هم نخوره مخصوصا زمانی که تیم کوچیکه و شبانه روز باید باهم کار کنید ,دچار مشکلات فراوان میشید.پس علاوه بر تخصص حرفه ای باید معیار های فردی و اجتماعی همکار جدیتون را هم بسنجید.
۲)همیشه پول در کار تیمی نیست پس باید به هدفتون ایمان داشته باشید چون ایمان شما را به انچه میخواهید نزدیک میکنه

۳)بررسی رقبا و بهترین راه حل ها همیشه در اولویته برای بدست اوردن نتیجه ی مطلوب
۴)نکته اخر حتما وسایل بازی را برای افراد تیمتون محیا کنید که حوصلشون سر نره مخصوصا ps4:)
ممنون که وقت گذاشتید و داستان من را خوندید خوشحال میشم نظراتتون را برام بنویسید