چیزهایی برای گفتن مانده‌اند؛ گزارشی از یک رویداد

آن روزها

در روزهای جنگ تمرکز من به صفر رسیده بود. حتی کتاب‌خواندن که همیشه بخشی جدانشدنی از زندگی‌ام بود، کاملاً متوقف شد.

روزهای بعد از آتش‌بس، اتفاقی چشمم به بالکان اکسپرس افتاد؛ کتابی از اسلاونکا دراکولیچ که سال‌ها پیش خریده بودم و هیچ‌وقت نخوانده بودم.
از همان صفحه‌های اول، احساس کردم کسی دارد دقیقاً حال مرا می‌نویسد. دراکولیچ جنگ را نه از زاویه‌ی سیاست یا تاریخ، بلکه از دل زندگی روزمره و احساسات آدم‌ها روایت می‌کند. 

کتاب روان و بی‌پیرایه بود اما در عین حال سنگین و پر از زخم. با خواندنش توانستم احساساتم را بیشتر باز کنم و دقیق‌تر بفهمم چرا حالم خوب نیست. اگر این کتاب را نمی‌خواندم، احتمالاً زمان بیشتری طی می‌شد تا به این درک برسم.

تصویری از کتاب بالکان اکسپرس
تصویری از کتاب بالکان اکسپرس

ایده‌ای برای حرف زدن

 هرچه جلوتر می‌رفتم، بیشتر به این فکر می‌کردم که باید این کتاب و صحبت درباره این روزها را با آدم‌ها درمیان بگذارم. چیزی که باعث جرقه این ایده شد شنبه پس از آتش‌بس بود که بعد از دوهفته، به آبی‌سفید و دفتر ویرگول رفتم و بار سنگین وانمود کردن افراد به عادی بودن شرایط آزارم می‌داد. 

من این نوع فرار کردن را خیلی خوب می‌شناختم اما این بار احساس کردم نباید فرار کنم. حس کردم ما نیاز داریم با هم حرف بزنیم؛ حتی اگر فقط چند نفر باشیم. شاید همانطور که این کتاب برای من دری باز کرد، بتواند برای دیگران هم همین کار را بکند.

من باور دارم تا وقتی ندانیم دقیقاً چه چیزهایی ما را آزار می‌دهد و چه احساسی داریم، نمی‌توانیم از آن عبور کنیم. از همین‌جا بود که ایده‌ی برگزاری رویداد «چیزهایی برای گفتن مانده‌اند» شکل گرفت.


روز رویداد؛ حلقه‌ای برای گفت‌وگو

در نهایت، اولین تجربه برگزاری رویداد برای من، در تاریخ ۱۹ مرداد ۱۴۰۴ در فضای آبی‌سفید فناپ با حضور ۳۰ و اندی نفر اتفاق افتاد. به خاطر زمان برگزاری، خیلی از عزیزان نتوانستند حضور داشته باشند، اما چاره‌ای نبود؛ چرا که در دو هفته‌ی قبل، به‌ دلیل قطعی برق یا پر بودن فضا، رویداد چند بار لغو شده بود. جمعه وقتی متوجه شدیم چه ساعتی برق قطع می‌شود، همان‌جا تاریخ و ساعت را قطعی کردیم و شنبه اطلاعیه را منتشر کردیم.

در اطلاعیه گفته بودیم که نیازی به خواندن قبلی یا همراه داشتن کتاب نیست. همچنین در ابتدای جلسه، هنگام ورود، به هر شرکت‌کننده یک کاغذ و خودکار دادیم تا در هر لحظه‌ای که خواستند، چیزی بنویسند، طرحی بکشند یا به هر شکلی احساساتشان را روی کاغذ بیاورند.

دلیل برگزاری رویداد را شرح دادم و کمی درباره جنگ یوگسلاوی صحبت کردم تا زمینه‌ای برای درک بهتر متن فراهم شود. سپس بخش‌هایی از کتاب که روی تلویزیون آمده بود، با صدای بلند خوانده شد. پس از هر بخش، از آدم‌ها خواستم فقط احساسشان را بیان کنند؛ نه تحلیل منطقی یا سیاسی. می‌توانستند خاطره‌ای تعریف کنند، چیزی به متن اضافه کنند یا هر واکنشی که آن لحظه به ذهنشان می‌رسد.

طبیعی بود که بعضی از نظرات برای بعضی دیگر خوشایند نباشد؛ بالاخره داشتیم درباره بحرانی عجیب و سنگین در زندگی‌مان حرف می‌زدیم و هرکس احساس متفاوتی داشت. برای همین هم تأکید کردم که هیچ‌کس قرار نیست دیگری را قضاوت یا نقض کند؛ هرکس فقط حس خودش را می‌گوید. هدف رویداد رسیدن به نتیجه یا فهم درست و غلط نبود، فقط جرقه‌ای برای فکر کردن و عمیق‌تر شدن در احساساتمان بود.

مهم‌ترین لحظه برای من وقتی بود که بعد از خوانش هر بخش از کتاب، آدم‌ها شروع کردند به گفتن از تجربه‌های شخصی‌شان. یکی از دوستانی که روزهای جنگ در تهران بود از خاطراتش گفت. کسی دیگر از سوگواری برای آینده‌ای که از دست رفته بود حرف زد. شخصی گفت هنوز در حال بررسی است که دقیقاً چه بر زندگی‌اش گذشته. بعضی‌ها گفتند در روزهای جنگ و آتش‌بس سعی کردند معنای تازه‌ای برای زندگی پیدا کنند؛ بعضی به این نتیجه رسیده بودند باید تا جای ممکن از زندگی استفاده کنند؛ بعضی دیگر ناامید شده بودند و متوقف.

این تفاوت تجربه‌ها همان چیزی بود که می‌خواستم اتفاق بیفتد؛ اینکه بتوانیم احساسات مختلف را کنار هم ببینیم و باز کنیم. این جلسه نه کلاس درس بود و نه میزگرد رسمی؛ فقط مکانی بود برای شنیدن و گفتن، برای ماندن در لحظه و مواجهه با احساسی که معمولاً در هیاهوی خبرها گم می‌شود.

در پایان رویداد، کاغذهایی را که شرکت‌کنندگان پر کرده بودند جمع‌آوری کردم؛ یادداشت‌ها و تصاویری که امیدوارم در آینده منتشرشان کنم. به رسم یادگار هم به هر نفر یک بوک‌مارک هدیه دادم؛ با تصویرسازی دوست عزیزم جاوید و دست‌خط خودم که تاریخ آن روزها را بر خود داشت.

اطمینان دارم اگر همراهی دوستانم در آبی‌سفید به خصوص محمد زمانی و کیانای عزیز، نشر گمان و طاقچه نبود، این تجربه شکل نمی‌گرفت. قدردان همه افرادی که در رویداد سهمی داشتند و در آن شرکت کردند، هستم.

بوک‌مارکی که طراحی کردیم
بوک‌مارکی که طراحی کردیم

در نهایت، عکس دسته‌جمعی با حضور بیشتر شرکت‌کنندگان
در نهایت، عکس دسته‌جمعی با حضور بیشتر شرکت‌کنندگان

بعد از رویداد

 برای من این رویداد یادآور این بود که گفت‌وگو و شناخت احساسات خود قبل از هر تحلیل یا نتیجه‌گیری ضروری است. 

بعد از نزدیک دو ماه سکون و بی‌عملی، حس کردم بالاخره کاری کرده‌ام. حس کرختی‌ام کمی از بین رفت و مهم‌تر از همه، با آدم‌هایی که حتی بعضی‌هایشان را نمی‌شناختم اما در همان لحظه نزدیک‌ترین همراهانم شدند، توانستم درباره این روزها حرف بزنم.

امیدوارم توانسته باشم با این رویداد هم یک کتاب ارزشمند را معرفی کنم و هم جایی برای حرف زدن درباره رویِ دیگر جنگ بسازم، رویی که معمولاً پشت خبرها و تحلیل‌ها گم می‌شود.

در نهایت، هنوز هم چیزهایی برای گفتن مانده‌اند.
شاید بهتر باشد در این شرایط غیرعادی، با هم حرف بزنیم.