خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار ?
چالش کتابخوانی طاقچه ....ماجرای من و کیمیاگر
یه صبح تابستونیه در سالهایی دور و من که از شیفت عصرو شب روز قبل پکر و درب و داغون رسیدم خونه آماده استراحت میشم کسی خونه نیست و
همه ترفندهای لازم رو برای داشتن یه خواب عمیق بکار می بندم ، با اینکه هوا گرمه اما ترجیح میدم کولر روشن نکنم کولر پشت پنجره است و صداهای وحشتناکش خیلی رو مخه ?
خودم رو توی شمد نازک یزدی میپیچونم و از شما چه پنهان نیمه ای از وجودم بخاطر تمام ناملایمات روز و شب گذشته و روزها و سالهای قبلتر خیلی غصه اش میگیره وبغض میکنه و باعث میشه چند تا قطره اشک از چشمم سرازیر بشه که با همون شمد پاکش میکنم و نیمه دیگه ام نهیب میزنه (بکپ دیگه !!)
حرف نیمه دوم رو گوش میدم و چشمم داره یواش یواش گرم میشه که یه وزوز کلافه ام میکنه یه مگس سمج که دست از سرم بر نمیداره به همون وضعیت پیچیده در شمدچند بار پهلو به پهلو میشم بلکه راهش رو بگیره و بره فایده ای نداره با تمام قوا سعی داره بیاد زیر شمد و خواب منو حروم کنه ?
از جناب مگس اصرار و از من انکار حرصم میگیره و شمد رو میزنم کنار و چشم میگردونم شاید وسیله ای پیدا کنم و بزنم دخلش رو بیارم?
(این یه ماجرای واقعیه و ربطی به کارتون پلنگ صورتی و مگس نداره فقط تا اینجا مشابه هستیم ? !! )
چشمم به یه کتاب جیبی نیمه باز میفته و حدس میزنم مال دخترم باشه چون فقط اونه که کتاب میگیره دستش و بلافاصله قبل از خوندن خوابش میبره و کتاب از دستش میفته رو زمین ....از دیدن تصویر مرد میانسال پشت جلد کتاب کنجکاو میشم که دخترم داره چی میخونه ...کتاب رو برمیگردونم روی جلدش نوشته (کیمیاگر )
صفحه اول رو همون جور درازکش میخونم خوابم میپره و شمد رو میزنم کنار و میشینم و شروع میکنم به خوندن (خبری از مگس نیست غیبش زده ??ماموریتش رو انجام داده و فلنگ رو بسته )
تا ظهر بشه کتاب رو تموم کردم و تمام کلمات رو بلعیدم ?
تا اون موقع چنین کتابی نخونده بودم خیلی برام عجیب بود انگار که( پائولو کوئیلو)که حتی نمیتونم به راحتی اسمش رو تلفظ کنم از اون طرف دنیا از رنج و پریشونی من توی اون سالها خبر داشت و این کتاب رو خطاب به من نوشته بود .
خوندن کتاب کیمیاگر در اون روز گرم تابستونی و به دنبال درگیری با یه مگس ناچیز برای من نقطه عطفی بود که هرگز فراموش نمیکنم و باعث شد من متوجه بشم که اگه زاویه دیدم رو تغییر بدم دنیای من به کلی عوض میشه ?
از اون ببعد زندگی برای من مثل یه کتاب پر از رمز و رازه که برای رمز گشایی از اون باید به نشانه ها و علائمی که پدیدار میشن دقت کنم و عمیقا اعتقاد دارم هر آنچه که برای( رشد )نیاز دارم به وقتش به شکل یه آدم خیرخواه -یه فیلم خوب -یه ماجرا -یه جمله تاثیر گذار -و البته یه کتاب خوب بر سر راهم قرار میگیره ،
مهم اینه که من در وضعیت پذیرش باشم و پیام نهفته رو دریابم .
بعد از این ماجرا کتابهای (بریدا)-(زائر کوم پوستل)-(کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم)-(زهیر )رو از این نویسنده خوندم،
اما.....( کیمیاگر)یه چیز دیگه ست ?⚘
?????????
عشق درون دیگران نیست بلکه درون خود ماست، ما آن احساس را بیدار می کنیم ولی برای این که بیدار شودبه دیگران نیاز داریم….
پائولو کوئیلو
حقیقت اینه که من برای اینکه اون روز گرم تابستونی سالهای دور (بیدار )بشم باید( بیدار )میموندم و به وزوز اون مگس سمج نیاز داشتم . ??
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب هایی که من خوندم (2) آخرین چیزی که به من گفت
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کامل جلد ششم مجموعه آنی شرلی (آنی شرلی در اینگل ساید)
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی پنج کتابی که کمتر از دویست صفحه دارند...