انسان بودن درد دارد


انسان بودن درد دارد چرا که نمی توانیم چشم هایمان را بر رنج دیگران ببیندیم، نمی توانیم فریاد و فغان دیگران را نشنویم.

انسان بودن درد دارد، چرا که گاهی می بینیم دست هایمان خالی­ تر از بلندای قد رنج دیگریست، گام­های مان کوتاه­ تر از گام رنجش و فریادمان ضعیف تر از آه اوست.

انسان بودن درد دارد چرا که هر بار به اشاره ­ای از واقعیت می شنویم که نمی توانیم در همه وقت و بر همه چیز تسلط داشته باشیم، می فهمیم که همیشه نمی توانیم به هر آنچه می خواهیم برسیم، حتی اگر خواستن مان شانه به شانه توانایی مان قدم بر دارد.

انسان بودن درد دارد چون می فهمیم که دردها همیشه مسئله ای نیستند که حل شوند، عیبی نیستند که درست شوند بلکه گاهی تجربه ای هستند که باید به دوش بکشیم.

انسان بودن درد دارد چون چیزهایی را که دوست می داریم، آدم هایی را که به آنها احساس تعلق می کنیم از دست می دهیم.

انسان بودن درد دارد، چون ما عاشق می­ شویم.

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه کار به نام من دیوانه زدند

پ.ن: مفاهیم این متن برگرفته از کتاب «عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست» نوشته مگان دیواین است. در آینده پستی برای معرفی این کتاب میگذارم.