زندگی نزیسته(Unlived Life)


فرزندمون رو تشویق می کنیم که رشته تجربی بخونه که بعدها پزشک بشه، چرا؟ چون آرزومون، پزشک شدن بوده.

دخترمون رو کلاس ویلون ثبت نام می کنیم، چرا ؟ چون خودمون یه زمانی دوست داشتیم این سازو یاد بگیریم.

پسرمون رو تشویق می کنیم که به رشته هنر بره تا بعدها گرافیست بشه، چرا؟ چون آرزوی خودمون بوده که گرافیست بشیم.

از کودکمون انتظار داریم راهی رو بره که ما نرفتیم، چیزی رو بدست بیاره که خودمون نتونستیم بدست بیاریم، حتی دوست داشتن کودکمون را مشروط به انجام دادن کارهایی می کنیم که خودمون دوست داریم و ازش می خوایم که نا امیدمون نکنه.

آرزوها و خواسته های نشده ایی که الان به کودکمون تحمیل می کنیم، همون چیزی هایی هستن که کارل یونگ، زندگی نزیسته(Unlived Life) نامیده و این مطلب رو به ما گوش زد کرده که،" سنگین ترین باری که یک کودک به دوش می کشه، بار زندگی نزیسته ی والدین شه." بار آرزوهای برآورده نشده، و راه های نرفته والدین.

خوب ممکنه با خودمون بگیم چه اشکالی داره که فرزندمون راهی رو بره که ما نتونستیم بریم و یا کاری رو انجام بده که ما نتونستیم بکنیم؟

اشکال کار در اینه که ممکنه فرزندمون دوست نداشته باشه و نتونه مخالفتشو بیان کنه، چون می ترسه که دوسش نداشته باشیم و یا شاید ازمون خجالت بکشه که مخالفت کنه و درنتیجه احساساتشو سرکوب کنه. ممکنه اون کار رو شروع کنه ولی بخاطر نداشتن استعداد در اون کار احساس ناتوانی و ضعف بکنه. تحمیل خواسته ها و علایق خودمون به فرزندانمون میتونه مشکلات زیادی رو براشون درست کنه و اونا رو از مسیر زندگی مناسب که مطابق استعداد و توانایی هاشونه دور کنه و امکان رشد و شکوفایی رو ازشون بگیره.

بطور مثال وقتی بچه ای رو که علاقه ای به پزشکی یا مهندسی نداره،تشویق به پزشک شدن و مهندس شدن می کنیم، شاید بخاطر نیاوردن نمره مناسب،در درس های رشته ای که ما بهش تحمیل کردیم که بخونه، احساس ناتوانی کنه و یا حتی اگر در بزرگسالی هم پزشک یا مهندس بشه، فردی ناراضی از شغلش بشه.

بخشی از نارضایتی های شغلی و تحصیلی ممکنه ریشه در تحمیل زندگی نزیسته والدین داشته باشه.

راه مناسب برای این که این اتفاق برای فرزندمون نیفته چیه؟

در ابتدا باید نسبت به زندگی نزیسته ی خودمون آگاه بشیم و بخش هایی از خواسته ها و علایقمون رو که نتونستیم بهشون برسیم، بشناسیم. کمی که با خودمون صادق و شفاف باشیم می تونیم پیداشون کنیم.

بطور مثال وقت هایی که با حسرت از شغل و جایگاهی یاد می کنیم که آرزومون بوده و یا وقت هایی که افسوس فرصت های از دست رفته رو میخوریم،می تونیم مچِ خودمونو بگیریم و یکی از نزیسته هامونو کشف کنیم.

دومین مرحله اینه که با کمک یک مشاور، استعداد های فرزندمونو شناسایی و اونو نسبت به توانایی هاش آگاه کنیم، و زمینه رشد اونها رو فراهم کنیم، ولی یادمون باشه که باز نباید مسیر یا راهی به فرزندمون تحمیل کنیم، بلکه باید راهنما و تسهیل گر مسیر زندگیش باشیم.

ما در بهترین حالت باید فانوس بانی باشیم که فرزندمون رو از خطرهای مسیر آگاه می کنه، اما این که کشتی زندگی شو به کدوم سمت هدایت کنه، با خودشه.