تا همیشه عاشورا با عاشورایی ها

نگاهی به کتاب «عاشورایی ها»

نویسنده: فاطمه سلیمانی

بیش از هزار سال از نهضت عاشورا گذشته، اما این گذر زمان نه تنها یاد و نام عاشورا را کم رنگ نکرده، بلکه هر سالی که می گذرد گویی این خون، تازه تر و فریادِ «هَل مِن ناصر یَنصُرُنی» بلندتر می شود. می گویند تاریخ را قدرتمندان می نویسند و چه بسیار قدرت مندانی که می خواستند نام و یاد کربلا و عاشورا را از رقعه های تاریخ پاک کنند. اما بر هر ورقی که خط زدند، ورقی دیگر در رسای این حماسۀ تا ابد جاوید نگاشته شد. چه بسیار شاهدانی که لحظه به لحظه کربلا را ثبت و ضبط کردند و چه بسیار کسانی که به مدح و ثنای این حماسه برخاستند و چه بسیار محتشم ها که در وصف این رستخیزِ عظیم، شعر سرودند.

کتاب «عاشورایی ها» اثر دکتر محمدرضا سنگری نیز یکی از همین کتاب هاست. کتابی که شعر نیست، اما شاعرانه نگاشته شده است. کربلا را توصیف کرده، اما نه برای همه؛ برای آنان که کربلا را می شناسند و بیشتر برای آن هایی که کربلا را زندگی کرده اند. اگر کسی با کربلا آشنا نباشد، مخاطب این کتاب نیست. کتابی در بیست فصل با عنوان های: اشک، کربلا، محرم، حسین، تاسوعا، تاسوعا، تاسوعا، عاشورا، عاشورا، عاشورا، عاشورا، گلگشت در غروب، پس از عاشورا، زینب، زینب، زینب، کجا بودی، اربعین، اربعین، یاحسین...

شاید عجیب باشد که نام برخی از فصل ها در فصل های بعدی تکرار شده، اما اگر بدانیم که این فصل ها هر کدام یک دل نوشته است، شاید دیگر عجیب نباشد. زیرا چه بی شمار دل نوشته که می شود درباره واقعه عاشورا نوشت؛ برای هر لحظه اش، و نه فقط از عاشورا که از همان لحظه خروج از شهر پیامبر.

دل نوشته های کتاب عاشورایی ها، با اشک آغاز می شود. چون «اشک هرگز دروغ نمی گوید و نمی فریبد. آنان که بر حسین(ع) و کربلایش و مظلومیتِ جان گدازش اشک می ریزند، با حقیقت خوب تر می جوشند و بر باطل پرشورتر می خروشند»، پس پیش از آن که به کربلا بپردازیم، ابتدا باید اشک را تعریف کنیم؛ زیرا بین کربلا و اشک پیوندی محکم برقرار است. باید برای رسیدن به کربلا از اشک عبور کرد. کربلا، همان جا که «امّ القرای عشق و دیار خون بارِ یار» و «قتلگاه سروهای باغِ نبوّت است». سروهای باغ نبوّت را در کربلا سر بریدند. مگر چند سال از «اقرأ بسم ربک الذی خلق» گذشته بود که این طور بی پروا تیغ بر گلوی پسرِ پیامبر گذاشتند؟ حتی اگر تشنگی نبود و خارهای خلیده به پای کودکان حسین(ع) و حتی اگر حسین(ع) با لشگری برابر به مقابله با سپاه ظلم ایستاده بود، این تیغ کشیدن جفا بود در حقّ اولادِ خَلَف پیامبر. «کربلا معیار و میزان است» و «محرّم فصل شکفتن چشم عاشقان» و «فصلِ وصل با کاروانی است که ره آوردی بزرگ از فتوّت و حمیّت و پاک بازی و ایثار و اُخوّت و مردانگی را برای تاریخ به ارمغان آورده است». اما همین اشک و محرّم و کربلا با حسین(ع) است که معنی و مفهوم پیدا می کند. حسینی که «روح تاریخ است» و«بی حسین تاریخ مرده است». کربلا با نام حسین است که معنا می یابد. کربلایی که «معلم عشق است در سیمای قاسم»؛ قاسمِ سیزده ساله ای که مرگ برایش شیرین تر از عسل بود و اگر هزار جان داشت، هر هزار جان را فدای حسین(ع) می کرد. او این عشق را در مکتب کربلا آموخته بود. کربلایی که « دانشگاه صدق و صفاست در چهرهء حبیب»؛ حبیبی که نود سال زیسته بود تا در رکاب حسین جان ببازد. کربلا «مکتب فتوّت و جوان مردی و احسان است در قامت بلند عباس»؛ عباسی که اگر نبود انگار کربلا یک چیز کم داشت؛ یک سقّا، یک برادر، یک عمو، یک عمود خیمه، یک پشتیبان، یک لب عطشان و شاید بعد از عباس بود که «هرکه عطش نوشید، سیراب شد».
عباسی که نامش با تاسوعا گره خورده است؛ تاسوعا، یک روز قبل از واقعه. در روزگار کودکی همیشه گمان می کردم شهادتِ عباس در روز تاسوعا رقم خورده وگرنه چه دلیلی داشت که تاسوعا را با نام عباس بخوانند. گمان می کردم که عباس پیش مرگ و فدایی برادر شده که شده، اما بعدها فهمیدم که عباس، عمودِ خیمۀ عاشورا بوده و دلِ اهل حرم به حضور او گرم بوده است. اما چرا روز تاسوعا روز عباس است؟ چون روزی است که عباس امان نامه را پاره می کند. روزی است که او به فرمان برادر از سپاه خصم یک روز مهلت می گیرد. او که شبانه همراه علی اکبر و سی سوار دیگر به شط می زند و با مَشک های پرآب بازمی گردد. تاسوعا روز عباس است و «صور اسرافیل دل ها، بیدارباش جان های خفته و الگوی حق پویان جست وجوگر». 
و عاشورا در پی تاسوعا از راه می رسد. و این خود، میزان و معیاری است برای سنجشِ عیار و درجۀ خلوص.
«هرکس کربلا را عشق می ورزد، هر آن که عاشورا بی قرارش می کند و کوثر زلالِ اشک را در دیدگانش می جوشاند، باید با قصۀ شگفت و عظیم عاشورا آشناتر و مأنوس تر گردد. باید فاصلۀ خویش با کربلا را اندازه بگیرد» و «از خود و دیگران بپرسد بر لب فراتِ زندگی تا کنون چند بار به خاطر دیگران از خویش گذشته است؟»

کتابِ عاشورا هنوز ناخوانده مانده است. عاشورا هنوز هزاران رمز و راز برای کشف کردن دارد. حسین و عباس و حبیب و علی اکبر را باید از نو شناخت. باید در رکابشان جنگید. باید با زینب زندگی کرد و همراه زینب اسارت را تجربه کرد. باید کربلا را تجربه کرد، چراکه « اگر غیرتِ حسین و حمّیتِ زینب و سخاوتِ عباس و پاک بازیِ صحابۀ بزرگ حسین نبود، چنین نبود که تاریخ چیزی کم داشته باشد، بلکه تاریخ حرفی برای گفتن نداشت. بی حسین تاریخ ابتر بود و هر حماسه، قصۀ بی روحی که جز ملال خاطر و کسالت روح، حاصلی نداشت» و شاید هر سال و در لحظۀ تکرارِ این حماسه، این سؤال در ذهن ها تداعی شود «عاشورا تو چیستی که بی تو همه چیز بی معناست؟ بی تو حیات می میرد، گل، نشاط شکفتن ندارد و آسمان سقف کوتاهی که بر سر زیستن آوار می شود».

برای این سؤال پاسخی نیست، اما بی شک «اگر خیامِ آتش گرفتۀ حسین نبود، آشیان دلِ ما را جغدِ تردید پر می کرد. اگر آن شعله نبود، امروز ما در پناه کدام روشنی راه می سپردیم؟» و «اگر آن خارها در پای کودکان نمی خلید، ما را امروز پای رفتن نبود» و این ها همه بعد از حسین بود. برای آن دَم که زینب فرمانده میدان بود و پرچمِ حسین را به دست گرفته بود؛ او که کودکان را از دل آتش بیرون می کشید و جانش را برای حفاظت از یادگار حسین و امام زمانش علی بن حسین بر سر دست گرفته بود. و کسی چه می داند در آن غروب غمگین و در آن شبِ پر از فراق چه بر زینب رفته و زینب به چه می اندیشیده؟ «به نامه هایی که فرستادند، به پیمانی که شکستند، به فاجعه ای که آفریدند؟» و «به زخمی که بر پیشانی اش شکفته بود، به پیراهنی که با تاراج پیروزی غرورآفرین کفر رفته بود؟!»

آیا واژه سخت، دشوار، غم انگیز، مصیبت یا هر واژه دیگری قادر به توصیف اندوه آن ساعت ها و لحظه هاست؟ آیا کسی هست که همه اندوه و عظمت کربلا را لمس کند؟ آری هست؛ همان که قرن هاست جهان چشم در راه رسیدن اوست. او که فرزند و وارث حسین است؛ مهدی موعود(عج). «یا مهدی، آن روز کجا بودی تا بر زمین تفتیدۀ طف، پاره های آفتاب، قرآن افتاده در زیر سُم ستوران و گلوی عطشناک غریب دشت خون را نظاره کنی؟» کجا بودی تا نظاره کنی که «پیامبرِ مکرر علی اکبر در غدیر خون، خفته و شیرخواری که سفیدی گلویش، قلب سیاه قساوت را نلرزاند، آرام بر گهواره زمین، سیر از شیرِ تیر، لبخندزنان خوابیده»؛ علی اکبری که شبیه ترین خَلق به پیامبر خدا بود را همچون گل، پر پر کردند و علی اصغر را با نیزه سیراب کردند. همان علی اکبری که به نام جدّش «علی» نامیدند. همان جدّی که خانه نشین شدنش بعد از غدیر سبب شد تا در کربلا قرآن های ناطق را بر سر نیزه بلند کنند. حسین همه پسرانش را علی نامید و اکبر و اصغر و همه هستی اش را در طَبَق اخلاص گذاشت و در راه حق و حقیقت، تقدیم پروردگارش کرد.

عاشورایی ها شرح عظمت این ذبحِ عظیم است. بخوانید و از اشک به کربلا و تاسوعا و عاشورا و زینب برسید.

می توانید برای مطالعه مطالب بیشتر به مجله کتاب فردا سر بزنید:

https://bookroom.ir/mag/