میراث منثور
بعضی غم ها، کوتاه اند و گذرا. مثل غمِ غروب جمعه و افسردگی پایان تابستان، می آیند و لحظاتی می مانند و خیلی زود می روند. بعضی غم ها اما قوت دارند. عمیق اند و ماندگار. در رگ و پیِ آدم جاگیر می شوند و نسل به نسل می چرخند. انگار بخشی از DNA می شوند و نشانه ای هویتی برای صاحب غم. این غم ها را نه یک، نه صد و نه صدهزار انسان، تاب تحمل ندارند. شانه ای به وسعت زمین و طولِ زمان برای کشیدن این غم ها نیاز است. «غم ها» که البته تعبیر خوبی نیست. چنین غمی در عالم فقط یک مثال دارد. یک سیرت ماورایی که روزی در سال61هجری صورت مثالی پیدا کرد، بر زمین کربلا درخشید و بخشی از جانِ تاریخ شد.
از ظهر آن روز به بعد، آدم های زیادی زیر سایه ی این غم ایستادند، فکر کردند، گریستند، دیوانه شدند و کوشیدند آن را روایت کنند. روایتی نه به اندازه ی بزرگی اتفاق، که به حد توان و وسع اندک شان. گاهی این روایت به زبان غزل در می آمد، گاهی مثنوی، گاهی مدح، گاهی سوز، گاهی آه و بعضی وقت ها، خلاصه می شد در زبان بین المللی بغض و هیچ راهی به کلمه ها نمی یافت. از هزاروسیصد و هشتاد سال پیش تا امروز، آدم های زیادی زیر سایه ی این غم ایستادند و کوشیدند آن را روایت کنند. روایت های آن ها، مثل الماسی گران بها، دست به دست چرخید و سینه به سینه گشت. ما میراث دار آن حجم روایتِ انباشته ایم. حجمی که با تمام شکوه و بزرگی اش، بیش از آینه ای کوچک و ظریف، تابِ بازتابِ واقعه را ندارد.
«رستخیز» تکه ای از این آینه است. آینه ای که این بار- بر خلاف تمایل همیشگیِ فارسی زبانان- نه از دروازه ی شعر، که از دریچه ی نثر به واقعه نگریسته. همت و تلاش اهالی نشر اطراف برای ایجاد میراثی منثور در زبان فارسی پیرامون قیام عاشورا، به تولید کتاب هایی منجر شده که هرسال و در آستانه ی محرم، بیست وچند روایت از روضه، سوگ و عزاداریِ حضرت امام حسین(ع) را به دست مخاطبان می رساند. روایت هایی که هر کدام از دریچه ای و از منظری خاص، راویِ نسبتِ آدم های قرن چهاردهم هجری با واقعه ی عصر روز دهم هستند.
روایت های «رستخیز» تنوع موضوعی چشمگیری دارند. در میان شان هم روایتی از هیات عزاداران افغانستانی هست، هم هیات شیعیان ایرانی مقیم کانادا. در «رستخیز» هم رد خاطرات شهدای دوران دفاع مقدس از عزادارای های خط مقدم پیدا می شود و هم خاطرات شیرین یک روضه ی خاصِ خانوادگی. «رستخیز» در 212 صفحه، دست مخاطبش را می گیرد و به سفری طولانی در تاریخ و جغرافیا می برد. سفری که آدم هایش، با تمام تفاوت ها و اختلاف هایشان، در محبت به آن مرد، مشترک و متحدند.
ویژگی اصلی این بیست و چهار روایت، غنای ادبی بالای آن هاست. همه ی روایت های این کتاب، حداقل های یک متن استاندارد را دارند و خلاقیت در روایت، عنصر اصلی تمام آن ها به حساب می آید. همه ی روایت ها البته در یک سطح نیستند اما به طور کلی نمی شود ویراستاری بادقتِ اطرافی ها را نادیده گرفت. یک ویراستاری ظریف که کتاب را خوشخوان و روان کرده.
از میان این بیست و چهار روایت، متن احسان عبدی پور، حال و هوایی عجیب دارد. حال و هوایی که با قلم جادوییِ او آمیخته شده و در تقاطع با لهجه ی جنوبیِ متن، حس وحالی شگفت انگیز برای «پاتیل ها را لت می زنم» ساخته. حس وحالی که مواجهه ی خواننده با مساله ی عزاداری را تکان می دهد و تجربه ای عمیق به حساب می آید. روایت غلامرضا ظریفی به نام «شیشه ی شمر» هم از آن روایت هایی است که نمه اشکی را به چشم خواننده اش می نشانَد. روایتی از یک مواجهه ی کودکانه با شبیه خوانِ شمر در یک تعزیه ی روستایی؛ که با قلم روان ظریفی ماندگار شده است.
«حاج آقاها دوبار نمی آیند» با فاصله می تواند متفاوت ترین متن کتاب «رستخیز» لقب بگیرد. روایتی طنز که بی تعارف برای دقایقی مخاطب را از شدت خنده روده بر می کند! لحن شوخ وشنگِ روایت در کنار تصویرسازیِ غریب و آشنایی زداییِ بی حدومرز از مجلس روضه، جنس مواجهه ی این روایت با عزاداری را در مقایسه با تمام روایت های این کتاب، خاص کرده. معین ابطحی، بدون تعارف، ماجرای روضه ی منزل مادربزرگش را با مخاطب در میان گذاشته و پس از آن همه اتفاقِ خنده آور، مخاطب را عمیقاً به فکر وا می دارد.
جنس روایت آخر کتاب اما از چیز دیگری است. «کاکلی» با سبکی خاص که بی شباهت به «گزارش یک مرگ» گابریل گارسیا مارکز نیست، به معنای کلمه یک روایت داستان گو است. روایتی که با لحنی افشاگرانه و حال وهوایی کارآگاهی به دنبال یافتن یک آدم شگفت انگیز است که در پیوند با یک مجلس روضه، زندگی اش زیر و رو شده. بافت چندلایه و ساختار پیچیده ی روایت «علی زند» به هر نویسنده ای ثابت می کند برای نوشتن از قیام عاشورا، فرم های متنوع و محتواهای بکر همیشه در دسترس اند.
«رستخیز» و دو کتابِ پس وپیشِ آن یعنی «زان تشنگان» و «آشوب» را می توان سه نقطه از یک خط سیر دید. خط سیری که رستخیز نثر فارسی برای ادای دِین به درگاه شهدای کربلاست و می کوشد تا نسبت میان آدم های عصر جدید و قهرمانان کربلا را پررنگ کند. همه ی این خلاقیت های فرمی و نوآوری های محتوایی، همه ی این روضه های مکتوبِ عمیق، پیشکش نثر فارسی معاصرند به درگاه مردی که با هیچ قالب و هیچ زبان و هیچ کلمه ای نمی توان هسته ی اندوهش را شناخت. فقط می شود گاهی مثل یک آینه ی کوچک، رو به آن حجم عظیم غم ایستاد و به قدر وسع، باریکه ی نوری برداشت. رستخیز، یک باریکه ی نور است. نوری که از آفتابِ درخشانِ کربلای سال 61 هجری سرچشمه گرفته و نرم نرم به جان های ما آدم های قرن چهاردهم هجری، ریخته می شود.
می توانید برای مطالعه مطالب بیشتر به مجله کتاب فردا سر بزنید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
آب است که لب تشنه لب های تو مانده
مطلبی دیگر از این انتشارات
کوفه بازار است این شهر خراب
مطلبی دیگر از این انتشارات
آغازیّه | کتاب می ماند...