سریال خلق کسب و کار - قسمت ۳

سریال خلق کسب و کار
سریال خلق کسب و کار


اطلاعیه:
سلام. آقا ما دیگه توی ویرگول فعالیت نداریم. فقط سایت.
از طریق لینک زیر هم، میتونید «سریال خلق کسب و کار» رو دنبال کنید:
https://mramines.ir/category/business-creation-series
✅موضوعات این قسمت:
> ما به این نتیجه رسیدیم که کارمندی...
> توی این مسیر، ما ممکنه مجبور باشیم...
> می‌بینی وقتی میری بیرون، اکثر آدما انگار مُردن؟ میدونی دلیلش چیه؟
> یادمه که گفتم خدایا. بیا یه معامله‌ای بکنیم...
> صبح وقتی از خواب بیدار میشه، اصلا هیچ ذوق و شوقی نداره...
> اگه این مسئله رو توی زندگیش حل کنه، زندگیش روی غلتک میفته.
> مثلا فرض کن یه معتاد بیاد از خماری بگه.
> ببین... چرا آدما میترسن از کارمندی بیان بیرون؟
> چرا اکثر پدر و مادرا نمیخوان بچه‌هاشون برن توی یه‌سری شُغلا؟
> طرف یاد گرفته فقط کله‌شو بکوبه به سنگ و فکر میکنه مومنه!
> خخخ بابام میگه پر طاووس رو به کرکس ندن...
> کارهایی که این هفته انجام دادم...


به نام خدای مهربون.

آقا یاالله سلام.

خیلی خوش اومدین به این پُست :)

خب خب.

آقا وااای.

خخخ.

حاجی من الان برای اولین بار اومدم دارم توی حیاط تایپ میکنم.

وایسا یه عکس از حال حاضر بدم.

خب.

خدایا شکرت :)
خدایا شکرت :)


بعله :)

اومدم زیرانداز انداختم حیاط و گفتم بیام بشینم اینجا.

آقااااا.

چقدر حسش قشنگه.

الان با هدفون، دارم یه آهنگ ریلکسیشن گوش میدم.

وای. انگار بهشته واقعا.

خدایا شکرت.

.

.

.

اقااااا واااااااااااای.

حاجی لعنت به این ویرگول.

آقا کلی نوشتم ولی رفرش کردم و پاک شد!

وااااااااااااااااای.

لا اله الا الله.

عیب نداره.

اینا نشانس که بریم سایت خودمون.

لا اله الا الله...

خدایا شکرت.

خب.

هیچی دیگه.

بریم دوباره توضیح بدم.

ای خدااا.

خب.

آقا ببین.

توی قسمت قبلی، یعنی قسمت دوم، اگه یادت باشه، اومدیم درمورد کارمندی صحبت کردیم.

حالا کمی هم باید درمورد این کارمندی صحبت کنیم.

یه‌سری نکات مهم هست که باید باهم بررسی‌شون کنیم.

خب ببین.

ما توی قسمت قبلی، به این نتیجه رسیدیم که کارمندی خوب نیست.

بنا به دلایلی که گفتیم.

حالا یه نکته هست اینجا.

ببین.

ما ممکنه که یه مدت مجبور باشیم که کارمند باشیم.

حالا.

یکم داستان هست.

ببین.

بستگی داره به شخص.

بذار مثال بزنم.

ببین.

مثلا فرض کن یه شخصی، برنامه نویسه و دوست داره که شرکت بزنه و این داستانا.

خب.

این شخص، اگه بره یه مدت کارمند باشه، خیییلی خوبه.

چون میتونه کلی تجربه کسب کنه و بعدش بیاد توی مجموعه خودش اجرا کنه.

ولی خب ممکنه که کسی هم نیاز نداشته باشه که بره یه مدت کارمند باشه.

مثلا من خودم توی کسب و کاری که دارم راه میندازم، اصلا نیازی ندارم که برم کارمند بشم.

چون من کسب و کارم آموزشیه.

حالا نمیخوام زیاد از جزئیاتش بگم. هرچند توی قسمت قبلی تقریبا دیگه گفتم...

ولی خب نمیخوام زیاد بازش کنم...

چون میترسم بعدش دیگه عمل نکنم...

آره.

خلاصه اینکه مثلا یکی مثل من، اصلا نیازی نداره بره کارمند بشه تا یه‌چیزایی یاد بگیره.

خب من خودم، دوست دارم که مدرس و سخنران باشم.

این واقعا عشق منه.

دوست دارم سمینار بذارم، وبینار بذارم و از صبح تا شب تدریس کنم.

این یکی از خواسته‌های قلبیمه.

گفتم خدایا من یا در زمان یادگیری بمیرم یا در زمان تدریس.

حالا همه‌ی کارها مقدس و باارزشنا ولی واقعا تدریس خیلی خوبه.

هم، این دنیاتو می‌سازی و هم، اون دنیاتو...

خدایا شکرت.

فقط میگم خدایا شکرت که من مسیرم رو پیدا کردم ... شکرت که علاقه‌مو پیدا کردم.

ای خدا.

درمورد این علاقه، بعدا بیشتر صحبت میکنیم.

البته احتمالا جای دیگه...

درمورد علاقه و رسالت و اینا، فقط یک چیز میگم.

من میگم می‌بینی وقتی میری بیرون، اکثر آدما انگار مُردن؟

تمام لب و لوچه افتاده، اَخمو و اینا.

میگم اینا مشکلشون این نیست که هدفگذاری بلد نباشن.

اینا مشکلشون اینه که معنای زندگی‌شونو پیدا نکردن.

همون رسالت منظورمه.

یا علاقه.

بخدا اینا مشکلشون اینه.

اگه طرف توی مسیر خودش قرار بگیره، چشماش برق میزنه!

به ولای علی قسم!!

ای خدا ای خدا...

خدایا سر قولم هستم...

میدونی قولی که به خدا دادم چیه؟

خب بذار یکم اینو بگم...

نمیدونم کتاب رهایی از بختک سردرگمی رو خوندی یا نه.

اگه خونده باشی پس میدونی...

من وقتی که سردرگم بودم، یه‌روز اینقققققققققققققققدر ناراحت بودم که اومدم نشستم با خودم حرف زدم.

دقیقا 2ساعت و 10 دقیقه حرف زدم.

چون اومدم صدامو هم ضبط کردم.

الان نمیدونم اون فایل توی گوشیمه یا لپ تاپ.

ولی دارمش...

خلاصه وقتی که دیگه داشتم تموم میکردم حرفامو، یادمه که گفتم خدایا.

بیا یه معامله‌ای بکنیم.

آقا تو بیا به من بگو که توی چه مسیری حرکت کنم، منم به بنده‌هات کمک میکنم.

آقا بعدِ اون کلیییییییییی اتفاق افتاد که توی کتاب رهایی از بختک سردرگمی توضیح دادم...

خلاصه که من رسیدم به چیزی که واقعا مالِ منه.

که تدریسه.

و چون به خدا قول دادم که کمک میکنم، اومدم کتاب رهایی از بختک سردرگمی رو نوشتم.

بعد دیدم نه.

جواب نمیده.

هزااااااااران نفر هستن که سردرگمن و هزاااااران سوال دارن.

این کتاب نمیتونه به همه این سوالا جواب بده.

بعد گفتم که باید یه محیطی درست کنم برای سردرگما.

کلا کسایی بیان که بلاتکلیفن.

به‌قولی، هنوز روی غلتکِ زندگیش نیفتاده.

صبح وقتی از خواب بیدار میشه، اصلا هیچ ذوق و شوقی نداره.

آخه حق داره.

چون نمیدونه که باید چیکار کنه.

اصلا انگیزه‌ای برای زندگی نداره.

فقط وایساده حسرت میخوره.

می‌بینه فلانی مهاجرت کرده.

فلانی کسب و کار راه انداخته.

بهمانی ازدواج کرده.

اون یکی ماشین خریده.

وَوَوَوَوَ!

این آدم، همونطور که گفتم، مشکلش این نیست که هدفگذاری بلد نباشه.

نه بابا.

این فقط نمیدونه که توی چه مسیری باید قرار بگیره.

اگه این مسئله رو توی زندگیش حل کنه، زندگیش روی غلتک میفته.

به جایی میرسه که شب میگه خداااا.

کاش میشد این خواب نبود!

من خودم چققققدر این رو تجربه کردم.

که گفتم بابا کاش یه آمپولی چیزی بود میزدی دیگه خوابت نمیومد.

البته قهوه میشه خورد ولی منظورم اینه که به خوابت سیر بشی...

آره.

خلاصه اینطور.

همه‌ی اینا برمیگرده به این موضوع که طرف توی مسیر خودش قرار بگیره.

اون موقعس که کلی اتفاق قشنگ میفته.

اصلا مهربون‌تر میشه!

آقا اصلا یه اتفاقاتی میفته...

واای...

من نمیدونم چرا وقتی درمورد این چیزا حرف میزنم، دست و پام به لرزه میفته.

واقعا چرا؟

خدایا شکرت.

آره خلاصه این محیطی که میخوام درست کنم، برای سردرگما و بلاتکلیفاس.

و بعد میخوام به کسایی که سردرگم هستن، ایده بدم که برن مسیر خودشون رو پیدا کنن.

و بعد باهم روی رشد شخصیتمون کار کنیم.

فقط توی مسیر علاقه قرار گرفتن کافی نیست.

اگه باورات مشکل داشته باشه، دیگه نمیتونی از علاقه‌ات پول‌های خفنی در بیاری!

آره اینطور.

خلاصه قولی که به خدا دادم این بود.

آقاااا.

خخخ.

قرار شد لو ندیم دیگه!

حاجی من گفتم که!

خخخ.

همش تقصیر این آهنگس.

اینقدر ملایمه که آدم از خود، بی‌خود میشه خخخ.

خدایا شکرت که گوش داریم.

2تاااا.

خخخ.

خدایا شکرت.

واقعا شکرت.

بچه‌ها شکرگزاری به‌خدا معجزه میکنه.

کم کم شروع کن.

من اینقدر شکرگزاری کردم که شده بخشی از زندگیم.

به‌خدا معجزه میکنه.

اصلا یه اتفاقاتی میفته...

آقا باور کن نمیتونم توضیح بدم...

میدونی مثل چی می‌مونه.

حالا نمیدونم این مثالی که میزنم میتونه منظور رو برسونه یا نه.

مثلا فرض کن یه معتاد بیاد از خماری بگه.

خخخ.

آقا نه این نه.

ببین... چطور بگم...

خدایا خودت بگو من نمیتونم بگم.

خب برو کنار...

باشه بیا...

ببین.

میتونی از حس و حالی که از بو کردنِ یه گل به دست میاری به کسی بگی؟

نه.

میتونی توصیف کنی؟

عُمرا.

چون نمیشه.

میگی خیلی خوبه.

همین.

گرفتی؟

قطعا گرفتی.

اگه نگرفتی هم بگیر دیگه من گفتم گرفتی :)

خدایا دمت گرم چقدر خوب توضیح دادی.

خدایا شکرت.

خب خدایا بسه‌ته.

خخخ برو اونور.

آی قربونت بشم من عشقم.

فدای اون چشمای خوشگلت بشم من.

خخخ دیدی؟ گیر کرده بودما. ولی تو اومدی ترکوندی.

عاشقتم عشقم.

خب دیگه برو اونور :|

آفرین جیگر.

خب.

آقا آره اینطور.

یکم از این شاخه به اون شاخه پریدیم ولی خب دیگه اومد دیگه...

خدایا شکرت.

آقا.

حاجی.

الله اکبر!

وااای.

واقعا راس میگن که هر اتفاقی بیفته خیره.

من یه‌بار اومد نوشتم ولی پاک شد.

نگو باید پاک میشد که من میومدم این چیزا رو میگفتم...

هیییی. یا ابلفضل.

واقعا این دنیا الکی نیست...

خدایا شکرت.

خب.

بذار من یه نگاهی بندازم ببینم که چیا گفتیم و بعد چیا بگیم.

خب وایسا.
خب ببین.

آخرین جمله‌ای که درمورد این موضوعِ مورد بحث گفتم این بود:

«خلاصه اینکه مثلا یکی مثل من، اصلا نیازی نداره بره کارمند بشه تا یه‌چیزایی یاد بگیره.»

خب.

بریم ادامه‌ی این.

آره اینطور.

میدونی.

یه نکته مهم هست اینجا.

دقت کن.

این خیلی مهمه.

ماها دوست داریم که مسیرمون صاف باشه!

ولی مسیر، بالا پایین، زیاد داره.

آقا ممکنه یه مدت مجبور باشی بری کارگری کنی.

اوکیه.

نگو وااای وقتم تلف میشه.

بابا.

این کارگری کردنت هم بخشی از مسیره.

عجله نداشته باش.

مهم اینه که توی مسیر باشی.

یا ممکنه یه مدت حالا یا اجباری یا اختیاری بری کارمند بشی.

خب زیاد حرص نخور.

بالاخره میای بیرون.

اوکی؟

خب.

این از این موضوع که آقا قرار نیست مسیرمون خطی باشه!

حالا یه‌چیز درمورد این بیرون اومدن از کارمندی بگم.

ببین خب کار سختیه دیگه.

حالا درسته من تجربش نکردم ولی بالاخره سخته.

ولی به نظرم از یه جهت اصلا هم سخت و عجیب غریب نیست.

ببین... چرا آدما میترسن از کارمندی بیان بیرون؟
یه لحظه فکر کن.

مهمه این قسمت.

باز یه نکته هست توش...

میدونی چرا؟

مهمترین دلیلش اینه که میترسن دیگه نتونن پول در بیارن.

درواقع: نگران روزی‌شون هستن.

و این یعنی شرک.

تفسیرش میشه این: خب خدا که مُرده. اون هیچ. حالا اگه من اگه از اینجا بیام بیرون و نتونم کار پیدا کنم، گُشنه می‌مونم و...

دقت کردی؟

ما درواقع نگران روزی‌مون هستیم.

چرا اکثر پدر و مادرا نمیخوان بچه‌هاشون برن توی یه‌سری شُغلا؟

مثلا میگن نه بابا نقاشی چیه.

چرا میگه؟
مهمترین دلیلش اینه که میگه نمیتونه پول در بیاره و گُشنه می‌مونه و...
اینا همش برمیگرده به بی‌ایمانیِ ما نسبت به خدا.

طرف یاد گرفته فقط کله‌شو بکوبه به سنگ و فکر میکنه مومنه!

بابا بیا بزن به چااااااااااک.

تو مُشرکی بابا.

چی فکر کردی.

فقط دلا راس شدن که نیست.

اوکی. اونم سر جاش. ولی بدون که مومن بودن فقط به خم و راس شدن نیست.

مومن بودن، علاوه‌بر گوش کردن به حرفای خدا (یا همون خط قرمزهای خدا)، به اعتماد کردن بهش هم هست.

خداییش ما چقدر به خدا اعتماد داریم؟

بخدا دوست دارم الان فقط گریه کنم.

خدایا.

قربونت بشم عزیز دلم.

تو چقققققدر مظلومی.

هیچکس روی تو حساب نمیکنه.

این درحالیه که تو پادشاه کل این جهانی!

داری روزیِ موجودات رو حالا کم یا زیاد می‌رسونی.

ولی چرا هیچکس بهت اعتماد نمیکنه؟

چرا کسی بهت توکل نمیکنه؟

چرا تو اینقدر کمرنگ شدی توی زندگی ما؟

چه خاکی ریخته شده به سر ما؟

ها؟
چرا ما به تو اعتماد نمیکنیم.

بگیم بابا.

خداااا.

آقاا.

من بلد نیستم.

آقا نمیدونم.

تو مگه خدا نیستی؟

مگه پادشاه این عالم نیستی؟
خب راه رو بهم نشون بده.

دستمو بگیر.

وای خدا.

تو خیلی مظلومی.

خدایا.

لطفا کمکمون کن که بتونیم روت حساب کنیم.

خدایا ما به تو اعتماد داریم.

مارو ببر جاهای خوب و خوشگل.

جایی ببر که بهمون خوش بگذره.

خدایا. کاری کن که متوکل بشیم.

توکل کردن چقدر این روزا از مُد افتاده....

طرف میگه چطوری فلان کارو کنم؟

بعد با مسخره میگن خب اولا توکل کن و بعد ...

آی خاک تو سر این آدم.

لا اله الا الله...

خدایا کمکمون کن.

همین.

کسی رو قضاوت نکنیم.

فقط میگم که خودت به ما کمک کن که روت حساب کنیم.

خدایا من که روت حساب کردم.

فقط کمکمون کن که یادمون نره که کجا بودیم و الان کجاییم.

چقدر انسان زود فراموش میکنه.

واقعا قرآن راس میگه.

میگه وقتی انسان یه بلایی میاد سرش، میاد پیش ما گریه زاری میکنه و میشه بقولی موش.

وقتی مشکلش حل میشه، بعد دیگه فراموش میکنه!

وااااای.

چقدر راس میگی.

خدایا شکرت.

عاشقتم.

یکم اشک از چشمام جاری شد.

خدایا شکرت.

مقدسه واقعا این اشک.

باید قاب کرد و زد به دیوار.

خدایا شکرت.

شکرت بابت این چشم‌های قشنگی که داریم.

شکرت که میتونیم گریه کنیم.

خخخ.

فرض کن.

هی زور میزدی ولی چیزی نمیومد.

خخخ.

خدایا شکرت.

چقدر ما خوشبختیم!

خدایا شکرت عزیزم خیلی خوبی.

خدایا شکرت که ویرگول دیگه داره با زبونِ بی زبونی میگه برو سایت خودتت.

خخخ.

خدایا شکرت.

اولش چون پاک شد، یکم حرص خوردم ولی خب خوب شد.

شاید اگه پاک نمیشد، دیگه این حرفا گفته نمیشد...

شکرت عزیزم.

آقا.

من اینقدر نشستم که باسنم بی‌حس شد.

بذار یکم پاشم ببینم درست میشه.

خخخ. خدایا شکرت یه باسنِ نرم داریم.

خخخ. عاشقتم به مولا.
خب.

درست شد.

خدایا شکرت :)

داشتیم درمورد این حرف میزدیم که از کارمندی بیایم بیرون.

خب. حالا کار عاقلانه میدونی چیه؟
اینه که کسب و کار خودمون رو دریف کنیم و بعد وقتی به یه جای خوب رسید، سوییچ کنیم کلا روی کسب و کار خودمون.

اون موقع از کارمندی بیایم بیرون به نظرم منطقیه.

ولی بابا آدم خخخ خر باشه کلا فرداش بره استعفا بده و کلا تموم کنه....

حالا اینم خیلی خوب نیست...

حالا دیگه هرکس خودش بهتر میدونه که چه مسیری براش خوبه...

آره اینطور.

ولی چقدر این قسمت از سریال خلق کسب و کار قشنگ بود.

خیلی حرفا خوب بودش.

مخصوصا من برای که اولین توی حیاط تایپ کردم خیلی چسبید.

الانم فعلا همینجام :)

خخخ مامانم به بابام میگه به محمد بگو بسه کم کار کنه بیاد یدونه چای بخوره.

بعد بابام میگه اگه اینقدر سخت کوش بود و توی رشته تجربی بود، الان پزشکی در اومده بود.

بعد منم هدفون توی گوش بود(و هست) و بعد کمی می‌شنیدم.

بهش میگم بله؟ با منی؟

بعد میگه: میگم اگه الان رشتت علوم بود، با این وضع، پزشکی در اومده بودی.

میگم بابا اگه به من بگن بیا همینطوری بخون من نمیرم.

خخخ میگه پر طاووس رو به کرکس ندن...

خخخ.

حاجی کرکس خودتی خخخ.

خدایا شکرت که پدر داریم.

قشنگ هرازگاهی یه نیشی میزنه دیگه چه کنیم😂

اینم به مولا نعمته.

50سال دیگه کسی نیست نیش بزنه.

التبه حالا خیلی زهردار نبود خخخ.

ولی خب...

حاجی.

بعله.

بابا مرد حساب این کجاش نعمته؟

خب... آقا نعمته دیگه...

حالا کجاشو ول کن.

من میگم نعمته. تو بگو باشه :)

باشه.

خخخ.

خدایا شکرت.

شکرت که هنوز توی این دنیا هستیم...

خب.

حاجی هوا دیگه داره تاریک میشه.

منم دیگه کم کم جمع کنم.

امروز 5شنبه هست.

مهمون هم میخواد بیاد.

الانم عصره.

ساعت 7و 48دقیقس.

خدایا شکرت.

ببین.

درمورد اون اعتماد و توکل، اگه بیاد، توی قسمت بعدی یه‌چیزی رو میگم.

حالا اگه اومد میگم.

الان دیگه خسته شدم.

این هدفون هم گوشامو خسته کرد.

تقریبا 2000 کلمه تایپ کردم.

خدایا شکرت که 10تا انگشت داریم!

الهی شکرت.

آخه من برای کدوم شکرگزاری کنم؟

اینو میگم، اون‌ یکی می‌مونه!

اون یکی رو میگم، اون یکی دیگه می‌مونه!

خدایا شکرت.

عاشقتم به مولا.
یکم از این هفته توضیح بدم...

این هفته اومدم به‌قولی ریسرچ کردم.

داشتم بخش کامنتای سایت رو توی ادوبی xd طراحی میکردم که گفتم برم سایتای دیگه رو ببینم و ایده بگیرم.

خیلی چیزا یاد گرفتم.

خدایا شکرت.

یه‌سری ویدیو درمورد یوآی یوایکس نگاه کردم توی یوتیوب.

پ.ن: اگه نمیدونی UI & UX چیه، خلاصش یعنی: خوشگلاسیونِ سایت :)

یه‌سری ویدیو از از چت gpt نگاه کردم.

ایده‌های قشنگی گرفتم.

خدایا شکرت.

و این هفته اوممد از پیج آقای ژان بُقوسیان، کلی نکته درمورد تدریس یاد گرفتم.

نزدیک به 50 تا تب، باز کرده بودم.

خدایا شکرت که نت داریم.

واقعا.

نعمته بابا.

خدایا شکرت که از نت، قشنگ استفاده میکنیم.

یه چنتا نکته‌ی خوب یاد گرفتم از ایشون.

خدایا شکرت که آموزش هست.

واقعا.

الهی شکرت.

ژان بقوسیان | مدیر سبز
ژان بقوسیان | مدیر سبز


خب.

الان من اومدم داخل خونه.

بیرون خیلی تاریک شد و اومدم داخل.

خب.

واه واه هدفون لامصب گوشامو اذیت کردا.

خدایا شکرت.

ولی خداییش این قسمت از سریال خلق کسب و کار خیلی قشنگ بود.

مگه نه؟

خب.

کافیه دیگه.

بذار ببینم چقدر تایپ کردیم.

خب.

2500 کلمه شد.

خدایا شکرت که انگشت داریم.

الهی شکرت.

خب.

دیگه تموم کنیم...

الهی شکرت.

خب بریم مثل همیشه یه چنتا سپاسگزاری کنیم و تیمام.

خب.

🌻شکرگزاری برای داشته‌هامون👇

  1. خدایا شکرت بابت ویرگول.
  2. خدایا شکرت بابت دوستای قشنگی که دارم و الان دارن این متن رو می‌خونن :)
  3. خدایا شکرت بابت خانواده‌ای که داریم.
  4. خدایا شکرت بابت مهمونامون.
  5. خدایا شکرت که امکانات داریم.
  6. خدایا شکرت که فقط روی تو حساب میکنیم.
  7. خدایا شکرت بابت عقلی که داریم.
  8. خدایا شکرت بابت باسن قشنگ :)
  9. خدایا شکرت بابت سریال خلق کسب و کار.
  10. خدایا شکرت برای همه چیز.

الهی شکرت.

خب کافیه.

واه واه گُشنم شد خخخ.

ناهار هم نخوردم...

خدایا شکرت.

آهان.

آقا.

قراره درمورد یه موضوع خیلی مهم صحبت کنم.

به امید خدا، فردا فایل رو ضبط میکنم.

خییییییلی با ارزشه.

حالا توی کانال تلگرام باشید...

اونجا میگم.

آره.

حالا فردا هم قراره یه داستان ضبط کنیم برای پادکست داستان های کوتاه انگلیسی.

خدایا شکرت که زبون داریم.

خخخ وگرنه باید اِ اِ میکردیم(مثل انیس توی سریال ستایش😁😂)

خدایا شکرت.

خودت کمکمون کن.

قربونت. بوس بای.

خخ.

بچه‌ها اگه شما هم نظری دارید درمورد چیزایی که صحبت کردیم، حتما بنویسید توی کامنتا.

اگه نکته‌ای چیزی یاد گرفتین، حتما بنویسین. همه مون بالاخره استفاده میکنیم.

دمتون گرم و فعلا خداحافظ

پ.ن: جمله‌ی مقدس همیشگی‌مون:

🚶‍♂️تو قدم در راه نِه و هیچ مَپُرس ... خود راه بگویدت که چون باید رفت🚶‍♂️🌞

تاریخ: 17 خرداد 1403

** راستی توی کانال تلگرام(MrAminEsCh@) هم مطالب خوبی قرار میدم؛ گر خواستید یه سَری بزنید **


پادکست‌ها: پادکست داستان انگلیسی | پادکست MrAminEs | پادکست پندون
کتاب‌ها: رهایی از بختک سردرگمی | معجزه‌ی داکیومنت کردن
دونیت: قهوه مهمونم کن😁☕