آزادانه بنویسید، خلاقانه عمل کنید.

اگر تاکنون در راستای نویسندگی قلمی برداشته، کتابی تورق کرده و یا حداقل گوگل را به زحمت انداخته باشید، بی شک واژه "آزادنویسی" برایتان آشناست. در غیر این صورت، شاید ندانید که این کار برای کسی که مسیر زندگیش تلاقی ای با نویسندگی ندارد هم معجزه می کند. پس حتی اگر علاقه ای هم به نوشتن ندارید، چند پاراگراف زیر را ازدست ندهید.

"چه بودنِ" آزادنویسی را می توان به اختصار چنین گفت: یک نوع برون ریزی ذهنی که در آن بدون سانسور کردن خود، بی وقفه می نویسید. دو نوع مهم و شناخته شده اش نوشتن صفحات صبحگاهی و نوشتن 1000 کلمه در روز است. آزادانه و بدون تفکر نوشتن، افکارتان را الک کرده و به آنها نظم می دهد. پس جای تعجب نیست اگر این خانه تکانی ذهنی روزانه، با گردگیری سوراخ سنبه های ذهنتان و باز کردن جا برای اندیشه های جدید، منجر به تصمیم گیری بهتر هم بشود. چرا که به قول جولیا کامرون در این شیوه نوشتن، مغز منطقی، مغز بقای ما می آموزد که کنار بایستد و مغز هنرمندمان روی صحنه بیاید.

درباره ی نحوه ی نوشتنش گفته اند انگشتانتان را روی کیبورد و یا قلمتان را روی کاغذ گذاشته و تا پایان حجم معین، بدون وقفه بنویسید و دستانتان را برندارید.

این کارِ به ظاهر بی فایده، دوستی را می مانَد که بدون کوچک ترین قضاوتی به درددل هایتان گوش داده و آرامتان می کند، مشاوری را می مانَد که علاوه بر داشتن دانش کافی، شناخت جامع و کاملی هم نسبت به خودتان دارد و مشکلاتتان را (هرچه که باشد) موشکافانه بررسی کرده و به طرز شگفت انگیزی راه حل نیز ارائه می دهد. در یک جمله، این تجربه، زندگیتان را به قبل از آزادنویسی و بعد از آن تقسیم می کند.

اما از چه بنویسید؟

می توانید با کلیشه ها شروع کنید: می خواهید چه کاره شوید؟ هدفتان در زندگی چیست؟ اوقات فراغتتان را چگونه می گذرانید؟ خانواده چه نقشی در موفقیت شما داشته است؟ و ... . اما به کلی گویی اکتفا نکنید. اگر موضوعِ تکراریِ علم بهتر است یا ثروت را انتخاب کردید، طوری در هر دو غرق شوید که گویی دارید آن را زندگی می کنید. از این بنویسید که اگر فلان قدر پول داشتید کدام ماشین را می خریدید و چرا. راحتی صندلی اش را توصیف کنید. صفر تا صدش را به چالش بکشید. از تصادف احتمالی تان بنویسید. از کیسه های هوایی که حین تصادف شما را مثل بالشت هایتان حین خواب احاطه می کنند، از وقتی بنویسید که در بیمارستان چشمانتان را باز می کنید و برخلاف فیلم ها، با هویت خودتان و آن مکان کاری نداشته و فقط درخواست یک لیوان شربت آلبالوی خنک می کنید و کسی چه می داند شاید بعد از نوشیدنش بلند اعلام کردید که تصمیم گرفته اید به کلاس عکاسی بروید! در علم هم غوطه ور شوید. خودتان را استاد کلاسی تصور کنید که دانشجوهایش مجید سمیعی، محمود حسابی، مریم میرزاخانی و علی شریعتی هستند و شما هم زمان به هر کدام درس مربوط به خودشان را می دهید. ناگهان چشمتان به استیون هاوکینگ می افتد که گوشه ای از کلاس نشسته و دستش را به نشانه ی داشتن سوال بالا برده است... . و هر چیز مربوط و نامربوط دیگر.

یادتان باشد فقط قرار است بنویسد. محتوایش اهمیتی ندارد. خیال بافی کنید. از این شاخه به آن شاخه بپرید. روزمرگی تان را بنویسید. از لباسی که قرار است برای عروسی ماه آینده بپوشید، از غذایی که هوس کرده اید، از اینکه چرا بدون دلیل از پسر همسایه تان متنفرید، از قهر دو ماهه با صمیمی ترین دوست دوران مدرسه تان، از دل پیچه ای که دارید و هر چیز دیگر.

برای زمانی هم که احساس می کنید ذهنتان مثل یک قلکِ نو است و هر چه تکانش می دهید صدایی نمی شنوید، داشتن لیستی از موضوعات مورد علاقه تان و یا جملاتی شروع کننده مثل ای کاش می توانستم...، نمی دانم چرا اینقدر... انتظار داشتم که... کمک بزرگی خواهد بود.

دقت کنید که انشا نمی نویسید، پس نگران ارتباط مطالب با هم نباشید، املا یا نامه اداری هم نمی نویسید، پس کاری به غلط های املایی و نگارشی نداشته باشید. بگذارید متنتان در مضحک ترین حالت ممکن باشد. روزهای اول دبستان را تجربه کنید. یادتان باشد درسِ ریاضی نیست که به دنبال منطق و استدلال نوشته تان باشید. درس شیمی یا علوم هم نیست که قرار باشد با کشف چیزی در آزمایشگاهِ کاغذتان، مرزی را در علم جابه جا کنید. یک جور درددل کردن دوستانه است، اما با سرعت بالا. تنها اشتباه در آزادنویسی، فرصت دادن به ذهن برای دخالت در کارتان است. راه حل هم تعیین زمانی مشخص است. (25 دقیقه برای هزار کلمه مناسب است. البته می توانید از کمی بیشتر شروع کرده و وقتی دستتان راه افتاد، زمانش را کاهش دهید.)

تا اینجا حرف جدیدی نزدم. همه، چیزهایی بود که یا در کتاب هایی نظیر "راه هنرمند" جولیا کامرون و یا در سایت "مدرسه نویسندگی" شاهین کلانتری خوانده بودم، اما حال می خواهم تجربه خودم را با شما در میان بگذارم.

از اولین روزی که آزادنویسی کرده ام بیش از هفت ماه می گذرد. گاه به شدت سخت بود، گاه کاملا چرت و پرت، گاه در بهانه تراشی برای ننوشتنش، دست های بنی اسرائیل را از پشت می بستم و گاه دلتنگش می شدم.

اما اتفاقی که فراوان رخ می داد این بود که حین نوشتن پرنده ی ذهنم به هر آنجا که می خواست پرواز می کرد و من وقتی به خود می آمدم عقربه ی دقیقه شمارِ ساعت یکی دو خانه ای جلو رفته بود بدون اینکه انگشتانم یکی دو کلمه پیش رفته باشند. و تازه آن وقت سعی می کردم سفرنامه ی ذهنم را روی کاغذ بیاورم. و این همان تنها اشتباه بود. دخالت ذهن در نوشتن. باید فکری به حالش می کردم. شروع کردم به تصور کردن خودم در موقعیت های حساسی که زمان، نقش کلیدی در آن ها داشت. هنگام نوشتن نقش متهمّی را بازی می کردم که بازجو بالای سرش ایستاده و باید به سرعت دفاعیاتش را بنویسد، نقش دانشجویی که اگر تا نیم ساعت دیگر پایان نامه اش (که همان صفحات آزادنویسی است) را تحویل ندهد باید قید تمام سال های تحصیل و کاغذ نسبتاً مفیدی به نام مدرک را بزند، نقش مسافری که اگر در همین زمان محدود این نوشته را تحویل ندهد از پرواز مهمش جا می ماند، نقش فوتبالیستی که اگر در این وقتِ اضافه گل نزند، تیمش چند پله ای در جدول سقوط می کند و یا نقش پزشک جراح قلبی که این نهایت فرصتی است که برای بستن قفسه سینه بیمار دارد. اما امان از وقتی که چیزی را با پوست و گوشت و استخوانت تجربه کرده باشی. تخیّل هیچ گاه به پای تجربه نمی رسد. روزی که با سرعتی نزدیک سرعت نور در حال نوشتن بودم، آزادنویسی کار خودش را کرد و به یاد جلسات امتحان افتادم. وقتی نگاه مراقبی که بالای سرم ایستاده بود به ساعت مچی اش، و دست راستش به برگه امتحانی ام منگنه شده بود و می خواست برگه را بکشد و من هیچ ننوشته بودم. در این شرایط خوب می دانستم که فقط باید سیاه کنم، نه به دست خطم فکر می کردم، نه به درستی و غلطی چیزی که می نوشتم، نه مروری بر آنچه نوشته بودم در کار بود، نه برنامه ریزی ای برای آنچه که می خواستم بنویسم، فقط می بایست در حداقل زمان، حداکثر کلمات را روی کاغذ می ریختم تا شاید چیز به درد بخور و نجات بخشی از میانشان دربیاد.

و این دقیقاً همان چیزی بود که برای آزادنویسی نیاز داشتم: یک تداعی آزاد.

گرچه این روزها هر از گاهی میان آزادنویسی هایم، موضوعی برای نوشتن پیدا می کنم، اما به گمانم ثمره ی اصلی این شیوه ی نوشتن، تجهیز ما به هنر کمیابِ نگاه کردن به مسائل از زوایای متفاوت و پنهان است. همان ها که کم تر به چشم سطحی نگرها می آید.

هر حرفه ای که دارید، آزادنویسی، از شما آدمی عمیق تر، خلاق تر و تواناتر می سازد.