نیامده طوفان به پا کردم...!
یکی از کارای همیشگی ما توی دوران بچگی،فضولی کردن توی انبارهای خونه مادربزرگ هامون بود...
مخصوصا ماکه دهه شصتی هستیم.
خیلی زیرزمین های باحالی داشتند.
با ی راه پله ی خیلی تاریک و البته بوی دیوار های نم کشیده که با روانت بازی میکنه
منم سعی کردم یکمی از این حال و هوا رو توی دوران کرونایی و دوری از مادربزرگم برای خدم زنده کنم.
یادش بخیر اونجایی که کیسه های نمدیده،بوی عاشقی میداد??
جاهایی که شاید برای ما هنوز هم دوست داشتنی است.
واقعا چرا در انبار مامان بزرگ چیزی خراب نمیشد؟ چرا همه چیز تازه بود؟
واقعا چرا...؟
سیر خشک می کرد!
اونجاها که همیشه سیر و فلفل قرمز آویزون بود...
همانجا که میوه ها تر وتازه بودن
دوست داشتی ی نگاه به سازه های عاشقانه دیگ بندازی،خوشحال میشم کلیک کنی?
مطلبی دیگر از این انتشارات
ثابت قدم باشید...
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا کتابخوانها بهترین آدمهایی هستندکه میتوان عاشقشان شد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
ترلو،ارتباط کاربران ایرانی را مسدود کرد!