دنیای چهارفصل روستای ما تحت تاثیر یک واکمن و یک رادیو بود تا اینکه کامپیوتر و اینترنت از راه رسیدن...
مافیا، تست AB و بازی تاج و تخت
میدانم عنوان کمی گنگ است اما غافلگیری در بطن همین چندخط مقاله پنهان شده تا ببینید در مورد چه چیزی سرافکنده هستیم و میخواهیم تغییری ببینیم. کجا؟ در جامعه!! بله هه
بازی مافیا؟ تست تقسیم AB چیست؟ و چه ربطی به تاج و تخت پایتختی دارد؟
قبل از هر چیزی بگذارید بگویم مدت زیادی نیست که با بازی مافیا و شکل و کار آن آشنا شده ام اما خیلی زود توانستم تشابهات آن با شرایط موجود را ببینم.
قبل از اینکه سراغ موضوع بروم بگذارید یک خاطره برایتان بگویم. چندی پیش برای یک کارگاه سئو به مشهد رفته بودیم خدمت گروه آغازینو، یک کارگاه دیجیتال مارکتینگ بزرگ داشتن که اتفاقا سهی برایمان کنار گذاشتند تا ساعاتی را به انتقال تجربه و دانش بپردازیم و از حضور دوستان هم فیض ببریم. بعد از کارگاه های زیادی که برگزار کردیم به رسم حس و حال خداحافظی یک برنامه تو دل برو با بچه های مجموعه از طرف روسای مجموعه و بدنه تشکیل شد و قرار شد برایمان یک تدارک جذاب داشته باشند.
بیرون رفتیم، از چند ماشین استفاده کردیم و گنگ خودمان را هم پیدا کرده بودیم، اهنگ های انگلیسی و دنس و ترنس هیپ هاپی هم اتفاقا روی نوار گذاشته بودیم و حس و حال گنگستری مان کامل شده بود، به اصرارمان البته یک اهنگ کردی را هم از نت گرفتیم و با بلوتوث تاخیری روی سیستم پخش کردیم تا دوستان حال کنند.
به میعادگاه رسیدیم و وقت شلوغ کاری شده بود، بعد از کمی صحبت و دورهمی جنجالی مان به شکل و شمایل عجیبی دنبال خندان همدیگر بودیم با اینکه چیزی برای رفع هوشیاری به کلمه مان نخورده بود.
نوبت به بازی مافیا رسید. نفرات زیادی بودیم و بازی را تقریبا همه بلد بودند جز مرتضی که بنده خدا در هر نوبت سکوتش را با یک جمله اختیار می کرد: من چون هنوز در جریان بازی نیستم پس فعلا چیزی نمیگم!
کنار من علی، سینا و علیرضا نشسته بودند که هرسه یشان حرفه ای بودند، سمت راستم هم لیلا و هما و محدثه.
خواص بازی همان مافیا هستند و مابقی را شهروندان تشکیل میدهند. مافیا یک رئیس دارد به اسم گادفاذر و شهروندان هم گاهی اوقات بی پدر مادر و گاهی هم تک و تنها (که هردو یکی است) در بازی ظاهر می شوند.
روایت این دستان درگیری مافیا با شهروندان را یک راوی یا قاضی که خدا، داور، شهردار یا ناظر و ... نامیده میشود بعهده دارد!
علی راوی داستان بود، مافیا هم تعداد کمی بین 15 نفرمان بودند و کارشان همیشه در این داستان اینست که نقشه کشتن شهروندان را طوری طراحی کنند که شهروندان برای حذف همدیگر از داستان، رای گیری کنند! یا در اصل ماجرا، اقدام به کشتن همدیگر کنند!
حتما کمی برایتان این بازی آشناست! نه؟ اینطور نیست؟ اگر نیست خب یعنی اهل سیاست نیستید! اگر هم آشناست یعنی با من هم عقیده اید تا حدودی
داستان یک روال خاصی دارد! روی یک کاغذ نقش هایی تعریف میشوند به اندازه تمام نفرات شرکت کننده!
هر کدام یک کاغذ بر میدارد، نقشی پیدا میکند و کاغذ را باطل میکند! هیچ کس از نقش دیگری خبر ندارد تا اینکه وقتی نقش ها تقسیم شدند و راوی داستان دستور شروع میدهد. ابتدا بازی با یک خاموشی شروع میشود و مافیا در داستان بیدار میشوند! (این خاموشی با بستن چشم ها یا گذاشتن دستمال و ... نمیایه پیدا میکند و بیداری هم با برداشتن آن) مافیا که همزمان بیدار میشوند تا فعالیتشان را در شب استارت بزنند، همدیگر را میبینند تا بدانند که شهروندان کدام اند و خودشان کدام!
مافیا یک رئیس هم دارد و البته شهروندان هم یک کارآگاه و دکتر و نقش های دیگری که در ویکی پدیا میتوانید در موردشان بیشتر بدانید.
خاموشی مافیا هم با شروع بیداری یا روز داستان تمام می شود و راوی داستان از یک نفر میخواهد اغاز کننده صحبت ها در مورد شخصیت ها باشد! ان یک نفر میتواند مثلا با گفتن اینکه سر و صدا از کجا آمد و ... بقیه را متقاعد کند که هنگام رای گیری برای حذف یک شخصیت از داستان (نقش وی فقط برای مافیا مشخص است) بقیه با وی همنظر باشند تا همان نفر از داستان حذف شود. کسی که بقیه را متقاعد میکند اگر مافیا نباشد فقط نقش خودش را میداند! پس علیه هر کسی میتواند صحبت کند و موضع بگیرد و شاید اشتباه هم بکند!
در این گیر و دار که شهروندان برای شناسایی مافیا باید همدیگر را متقاعد کنند، مافیا با زرنگی تمام سعی در فریب شهروندان دارند تا علیه همدیگر رای دهند. چون تقریبا به ازای هر مافیا 4 شهروند در داستان وجود دارد! پس مافیا باید سعی کنند شهروندان را به خود شهروندان به عنوان افراد فاسد داستان یعنی مافیا معرفی کنند تا با رای موافق خودشان علیه خودشان، بتوانند آنها را از داستان خارج کنند!
این یک بازی زیباست ولی نسخه واقعی آن را فقط برای یک لحظه تصور کنید!
یک سناریوی ساختگی!
پدر به خانه برمیگردد و مادر هم مافیای دوم است، فکرش را بکنید چطور از کودکان خودشان برای رسیدن به اهدافشان استفاده میکنند و سعی میکنند انها را در راستای خدمت به اهداف خودشان متقاعد کنند
گاهی اوقات روانشاسان یا روانپزشکان میگویند یک بردگی های اخلاقی وجود دارد و طی آن کسی که میفهمد دوستش داریم از ما به نفع خودش و عقایدش (چیزهایی که فکر میکند درست هستند یا فقط خودش از آنها خبر دارد=عقیده در اینجا) استفاده میکند. این بردگی اخلاقی چیزی کثیف است چون یک نفر به عشق ما کارهایی برایمان میکند تا عشق متقابل را دریافت کند اما این کار از طرف ما انجام نمیشود! به اصطلاح عامیانه طرف همیشه در کف میماند و ما هم به کف کردنش شاید خنده ای زدیم.
به هرحال، بین دوستانتان هستید و سناریوی جدیدی را میتوانید تجربه کنید!
دو یا سه نفر از دوستانتان همیشه میخواهند شما در معرض خطرات باشید، مسئولیت ها را بعهده بگیرید و کاری کنید که جمع همیشه سرپا باشد اما انها همیشه از دور در حال نظاره این موضوع هستند!
سناریوی بعدی میتواند یکی از ماها باشد! ما میتوانیم ظاهرسازی کنیم و همه را فریب دهیم!
در خدمت یک دوستی داشتیم به تمام معنا در تمام جهات به اندازه لازم کم داشت! در محیط بیابانی خانقین مرز عراق لعنتی در اب و هوای منفور کرمانشاه دنبال گیاهان دارویی بود، گیاهانی که در موردشان فقط در یک پیج فیسبوکی ازشان یاد شده بود و خودش هم برای گرفتن اینترنت روی سیم کارت ایرانسلی دو هزارتمنی اش در مرکز شهر فقیر قصرالدشت، دو روز خودش را به مریضی زد تا مرخصی شهری برود و ان نوکیا ساده رنگی دو سیم کارته رم خورش را پر از اهنگ کند و برگردد و اینترنت داشته باشد! کانکت شدن به فیسبوک در آن بیایان! خدایی عجب شانسی عجب شاهکاری پسر! کسی این را درک نمیکند مگر اینکه هم خدمتی هایمان که اینها را دیده اند این چندخط را بخوانند!
بالاخره بدون هیچ کار اضافه ای، بدور از هیاهوی اذیت های ارتشی های پادگان و انتظامات و قوانین بی جا و خسته کننده، بدون حتی یک شب نگهبانی روز اخر تمام امضاهایش را جمع کرد و رفت، اسمش حین این نبشته به یادمان نیست ولی وقتی رسید و عکسهایش را در تلگرام بچه ها دیدیم، بهمان برخورد که چطور یک ادم پولدار که خودش را از تمام زوایا به اسکلی و مونگلی زده است نشناختیم.
یک سناریوی دیگر مثلا مدرسه، مدیونید اگر فکر کنید منظورم مبصر و ناظم و .. است
بله دوستان، مدیریت از درون کیف ها خبر داشت! میدانست چه کسی بعد از زنگ دوم زنگ سوم را هم میپیچاند تا دوست دخترش را پشت مدرسه ببیند و کمی جوانی کند! اصلا شماره پلاک موتوری که با ان دور دور میکردیم و جاهایی که روزهای نیامده میرفتیم را هم مدیر از وزارت اموزش پرورش و انها هم از انتظامات جامعه دریافت میکردند و ما بین خودمان انتن نداشتیم! عجیب بود کمی. اما بالاخره وقتی یک روز مدرسه تمام میشد انتن کلاس هم مشخص بود. عین دماغ پینوکیو نه بخدا بهتر از آن، عین برج میلادی که از زیر لباس بزند بیرون! مگر میشد همچین چیزی یادمان برود!
اما بگذارید به شما فیلم یک سناریوی واقعی بدهم! چیزی که شاید ان را دیده اید ولی اصلا بفکرتان نرسیده است که مافیا بازی باشد! بخدا من هم نیمدانستم تا کیوان رفیق فیلم بازم که کمتر از خودم فیلم دیده در موردش گفت و با صدای بلند گفت مگر نمیدانی هشت نفرت انگیز تارانتینو هم مافیا بازیست؟
گفت فیلم را دیده ای؟ گفتم در سه دستگاه مختلف با سیستم های صوتی متفاوت دیده ام و همین الان هم موسیقی متن برنده اسکارش از خالق چی مای Chi Mai لئون حرفه ای یعنی موریکونه را هم دارم! گفت این داستان یک داستان مافیایی است!
الان که به فیلم نگاه میکنم میبینم بهترین بازی مافیای عمرم را دیده ام! اما اصلا شبیه بازی نیست.
فیلم هایی که میبینیم را کافیست تصور کنیم که کمی واقعی باشند یا اصلا تنها داستان واقعی روی زمین باشند اینبار دیگر برگی نمیماند که نریخته باشیم.
داستان هشت نفرت انگیز تارانتینو خیلی ساده شروع می شود. یک جایزه بگیر پررو، خوش صحبت و بددهن که کمی عصبانی هم جلوه میکند یک کالسکه چی را کرایه کرده تا وی و دختر مکاره و بدطینت همراهش که قاتل چند مرد با شرافت بوده را بعنوان قاتل یا مجرم به صخره سرخ ببرند، تحویل کلانتر بدهند و جایزه بستانند!
بین راه زیر برفی که هی دارد شدیدتر میشود سر پیچی که خیلی تند است به یک سوارنظام ارتشی می رسند که روی جنازه اسبش خوابیده و درخواست میکند سوارش کنند تا به یک مسافرخانه بین راهی برسد! چیزی که جایزه بگیر از آن خبر ندارد!
داستان پیش میرود، این دو با هم گرم میگیرند و یک نفر دیگر هم سر راه با یک فانوس را میبینند که ادعا میکند شریف یا کلانتر جدید صخره سرخ است و اگر میخواهند جایزه هم بگیرند باید وی را از سرما نجات داده باهم به صخره سرخ برسند، دختر را اعدام و جایزه را اهدا کنند.
سه نفر و کالسکه چیشان به مسافرخانه می رسند، یک نظامی قدیمی با همان لباس های تقریبا پوسیده اما زیبا انجاست و سه نفر دیگر هم در مسافرخانه هستند!
داستان یک فلش بک می خورد و در حالی که 4 نفر ابتدایی داستان از سه نفر دیگر و ان نظامی چیزی نیمدانند ما میدانیم که ان سه نفر به مسافرخانه رسیده و نفرات دیگر را کشته اند بجز نظامی قدیمی.
داستان با روال عادی پیش میرود تا اینکه جایزه بگیر که هیچ کدام از نفرات همراه و مسافرخانه را نمی شناسد سعی میکند اسلحه همه را جمع اوری کرده تا احساسات مربوط به خطرش کمی فروکش کنند! وقتی ارتشی کاربلد در مورد مهمانداران و صاحبان سردخانه میپرسد و انها چیزی در این مورد برای گفتن ندارند ولی غذایی که روی میز میل میکنند همان غذایی است که ارتشی ان را دست پخت دختر مسافرخانه میداند، جایزه بگیر و ارتشی همراهش که قبلا در کالسکه قول مراقبت از یکدیگر را داده بودند به نفرات ناشناس مشکوک میشوند و پرسش و پاسخ اغاز میشود تا داستان هم اغاز شود. این همان شروع فیلم تارانتینو است.
کمی اسپویل کردم اما باقی را خودتان ببینید و تصور کنید یک همچین چیزی فقط یکبار در اطراف شما رخ دهد.
وقتی ما در بازی گروه خودمان از طرف مافیا بعنوان یک شهروند دون پایه برای حذف اعلام شدیم اما دوستان سعی در حفظ ما داشتند، رئیس مافیا شب هنگام دستور قتل مان را صادر کرد و پزشک هم کاری از دستش بر نیامد.
ما از بازی خارج شدیم و هنگامی که دوباره دستور خاموشی را از علی یعنی راوی داستان شنیدیم. سپس منتظر ماندیم تا مافیا را که سرشان را بلند میکنند تا در مورد گروه تصمیم بگیرند دیدیم.
برایمان ان لحظه غیر قابل تصور بود، به حدی رکب خورده بودیم که روی پایمان زدیم و کمی فاک و لعنت فرستادیم تا اینکه دلمان کمی خنک شد. اما کسانی مافیا بودند و نقش مرموزشان را خوب بازی میکردند که اصلا فکرش را هم نمیکردیم. مهدی تقریبا بچه کوچک و دهه هشتادی جمع بود که زیر نظر رئیس یعنی ابوالفضل کار میکرد! انها به حدی غرق نقش بودند و مظلوم نمایی کردند که اصلا بفکرمان نرسید چرا نباید به حذفشان رای بدهیم اما علیرضای مظلوم را که پس از جابجایی سینا و رفتن به جای حافظ کنارم بود حذف کردیم و هرچند که سعی در دادخواهی داشت و کمک میخواست اما شکاک به حرف هایش برای حذفش رای دادیم! تا اینکه فهمیدیم علیرضا اصلا دروغ بلد نیست!
این بازی مافیا بود و نفرات دیگری هم الناز و مینا و سحر در جمعمان بودند! حتی خانم مسعودی با نقش پزشک!
از این بازی مافیا چیزی به ذهنمان رسید که اینجا برایتان نوشته ایم.
واقعا بازی مافیا شبیه یک بازی تاج و تخت است. منظورم به هیچ وجه گات نیست! اما گاتی که امروز در مرزهای داخل این کشور در حال اجرا شدن است را کنیم؟اصلا ما نتوانستیم بی خیال این موضوع بشویم ولی چکار کنیم. کاری نمیشود کرد!
قبل از پرداختن به بازی تاج و تخت که احتمالا منظورم را هم فهمیده اید، بگذارید یا بیایید گذری بزنیم به تست یا آزمایش A/B. به این ازمون صحیح و خطا یا تست تقسیم هم میگویند ولی شدیدا دوست دارم آن را تست مقایسه صدا بزنم.
زمانی پیش می اید که بخواهید به دوستان اسمس بزنید! فکرش را بکنید میدانستید که در چه ساعتی زودتر جواب میدهد و در چه ساعتی دیرتر!
جالب است؟ نیست؟ برای ما وبمستران که شدیدا جالب و جذاب است!
مثلا در یک سایت میخواهید یک بنر بگذارید یا در یک سایتی تبلیغات کنید، ابزارهای لازم برای اینکه در کدام جایگاه بگذارید بازدید بیشتری کسب میکنید وجود دارند و این با تجربه همین ابزارهاست که تست تقسیم یا مقایسه خودشان را نشان میدهند.
مثلا تست مقایسه میتواند بما نشان دهد راه رفتن با چکمه سرعت بهتری دارد یا دمپایی! یا اصلا سوار شدن بر اسب وحشی لذت بخش تر است یا اسب اهلی!
اینها مثال های فانتزی داستان ماست اما تست مقایسه واقعا چیست؟ تست مقایسه کمک میکند برای انجام یک کار، حالت های متنوع انجام ان را با هم مقایسه کنیم تا بتوانیم بهترین فرایند کار را پیدا کنیم!
جالب نیست؟ خدایی که جالب است، خیلی هم جذاب است اتفاقا
بازی مافیا یک تست AB درون خودش دارد! مافیای بازی برای سنجش نظر مثبت، منفی یا سونظر شهروندان به یکدیگر راه های زیادی امتحان میکنند مثلا بیشتر اوقات علیه خودشان هم رای میدهند یا حتی یک از بازی بصورت نمایشی حذف میشود. گاهی اوقات یک مافیای دهن لق که توانایی دفاع قدرتمندی از خودش ندارد هم از بازی حذف میشود بصورت خودجوش یا توسط رئیس مافیا و ...
این بازی از این نظر برای من اشناست که روسای حکومت هم در حال اجرای آن هستند! یکی رئیس مجلس یکی رئیس ملت و دیگری رئیس توالت های شهرداری شده است! اصلا رئیس بازیهایشان تمامی ندارد.
یک ادم فاسدی از یک وزارت گندیده ای به شکل تحقیرامیزانه ای لگد میخورد و اخراج میشود اما با استقبال فراموش نشدنی و منت کشی زیاد از حد و افتخارات و دستاوردهای ناگفته ای در یک وزارت پلید دیگر دوباره در همان بدنه دستگاه فاسد بکار و جیره خوری گمارده میشود.
چون مافیای بازی همیشه باید در بازی بمانند! تازمانی که تعداد شهروندان از مافیا کمتر شود و اینگونه برنده داستان شده اند. اگر جیره خوار حکومتی که میتواند یک لیدل مافیا یا مافیای ریزه میزه باشد در بین همین شهروندان یا مردم باشد دیگر داستان به نفع مافیاست چون در اندازه بزرگ و کوچک، در هر مقیاسی که بخواهیم و بگوییم از شهروندان پیشی گرفته اند.
البته رسانه ها کمی شفاف سازی کرده اند، کمی از رسانه میلی که فاصله بگیریم میبینیم مافیای واقعی کیست؟ همین چند روز پیش گرانی بنزین بین خود مافیا پاسکاری شد، ان هم نه پاسکاری طولانی و دیویدبکامی، بلکه یک تیکی تاکای حرفه ای بود که هر ننه قمری میتوانست یک ساعتی مسئولش باشد و سپس گردن دیگری بیاندازد.
همینجا که مردم خواستند بازی را بهم بریزند کلک مافیا را بکنند و رفقای خوبی برای هم باشند یک ازمون AB وارد بازی شد. یک تست ساده ولی ازموده شده بنام قحطی اینترنت! بله اینترنت تا حدی قحط شده بود که اتصال برای برخی در دسترس بود پس قطع نشده بود فقط قطحی اینترنت امده بود. امده بود تا صدای شهروندان ساکت شود! چه روش زیرکانه و با کلاسی.
اکنون صحبت های زیادی را میخوانیم که میگویند اینترنت ملی یا اینترانت می اوریم و ما عده چند نفرمان میخواهیم نیازی که برای شهروندان شناسایی کرده ایم را یکبار برای همیشه با قطع اینترنت خارجی حل کنیم و عوض اب و برق، اینترنت ملی را مجانی میکنیم.
این وسط ها هم یک مارمولک هایی برای خودنمایی دست به سوپرایز شهروندان می زنند و یک برگه ازمون جلویشان میگذارند تا از بین گزینه هایی که خیلی میتواند سوپرایز کننده باشد تا انها که اصلا برای مردم مهم نیستند مثل سب کالا، را انتخاب کنند بلکه خودشان فکر کنند بله اگر در اینستا یک پست خوبی کار کنند انگیجمنت و تعامل فن ها بیشتر از سلبریدی های کشوری خواهد شد.
این گونه است که شخصیت های زیادی که میتوانستم نام ببرم و سرم را در این سرما از سر سنگینی به تبردار دربار و شکوفه بدهم را نام نبردم اما بخودم قول دادم که نترسم، شما هم این را میخوانید و میدانید اینهایی که فکر میکنند مافیای خوبی هستند و یک بازی تاج و تخت حسابی راه انداخته اند نمیدانند مایکبار بازی تاج و تخت را از زبان پدرانمان و یکبار هم از طرف HBO و جان و دنریس و سرسی دیدیم، و ما دیگر گول نخواهیم خورد.
این روزها چیزی نمیچسبد جز اینکه بشنویم حال تمام کسانی که میشناسیم خوب است و همه انها سلامت و زنده هستند.
هم برای خودمان هم برای خوانندگان این داستانا ارزوی سلامتی داریم، با لبی خندان و جیبی پر از پول که خیلی مهم است.
فرشید امینزاده، اخر اذر 98 و وسطای دسامبر 19
مطلبی دیگر از این انتشارات
بازی Plants VS Undead – گیاهان در برابر مردگان متحرک!
مطلبی دیگر از این انتشارات
هر آنچه درباه بازی UFL میدانیم؛ رقیب جدیدی برای FIFA در راه است؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
هر فرد یک باریستا با ابی جعفری(ابیو کافه _ebiucafe)