اعترافات یک مادر

اعترافات یک مادر
اعترافات یک مادر

دیوید و اولیویا از دید دیگران زندگی بی‌نقصی دارند. یک تاجر موفق، منتخب شورای شهر و مورداحترام اهل محل و یک دامپزشک محبوب. زویی کوچولو که به جمعشان اضافه می‌شود خانواده‌شان دیگر چیزی کم ندارد و از این بی‌نقص‌تر نمی‌شود؛ اما هر زوجی رازهای خود را دارند. تنها خانواده‌ها شان بودند که حقیقت را درباره‌ی ازدواج آن‌ها و شکاف بینشان که کم‌کم داشت خود را نشان می‌داد می‌دانستند. یکی از خانواده‌ها مشکل را انکار می‌کرد و دیگری هم با اولیویا و دیوید روابط چندان خوبی نداشتند و هیچ‌کدام نمی‌توانستند حدس بزنند چه چیزی انتظارشان را می‌کشد. شاید هم می‌شد حدس زد.


حالا دیوید مرده و اولیویا در تقلا است تا با حادثه‌ی غم‌انگیزی که زندگی‌اش را برای همیشه تغییر داد کنار بیاید. هفته‌ها است که خانه را ترک نکرده و حالا سعی می‌کند زندگی‌اش را پس بگیرد. زمانی که برای اولین بار پا را از خانه بیرون می‌گذارد، کم‌کم متوجه می‌شود که مردم شهر واقعاً درباره‌ی آن اتفاق چه فکر می‌کنند. نیمی از آن‌ها با او احساس همدردی می‌کنند و نیمی دیگر اولیویا را مقصر می‌دانند. آیا واقعاً باید اولیویا را بابت مرگ دیوید مقصر دانست؟ مادر دیوید او را بابت مرگ پسرش سرزنش می‌کند و در حقیقت خود اولیویا نیز بابت مرگ شوهرش احساس گناه می‌کند.


اولیویا باید با کمک خانواده، دوستان و روانشناسش از این غم عبور کند و یاد بگیرد که اگر می‌خواهد در آینده شانسی داشته باشد، باید گذشته‌اش را بپذیرد و پذیرفتن گذشته‌اش به معنای پذیرفتن یک حقیقت وحشتناک است.


«اعترافات یک مادر» داستان غم‌انگیز آزار و اذیت خانگی است؛ داستان اولیویا و مادر شوهرش، دو زنی که دوروی متفاوت شخصیت دیوید، مردی که آن‌ها را به هم متصل می‌کرد، دیده‌اند. ازآنجاکه داستان به‌شدت احساسی است و موضوع آن خشونت خانگی است، ممکن است مطالعه‌اش برای هر فردی، خصوصاً افرادی که درگذشته قربانی خشونت خانگی بوده‌اند، سخت باشد. گفتنی است که به‌جز آسیب‌هایی که به اولیویا می‌رسد و شرح رنج‌های او، جزئیات دیگری صرفاً برای تأثیرگذارتر شدن داستان آورده نشده است. اولیویا در تقلا است تا با روانشناسش روراست باشد و مرور رنج و آسیب‌هایی که تحمل کرده بیانگر مسیری است که در این کتاب می‌پیماید.


از دید من، شخصیت اولیویا به‌خوبی پرداخته‌شده بود و کاملاً باورپذیر بود. داستان او همان داستانی است که از زبان همه‌ی قربانیان خشونت خانگی می‌شنویم، سوءاستفاده، وسواس و ذات تملک گرای شوهر؛ احساس گناه قربانی و اینکه او خود را بابت ضعف خود سرزنش می‌کند. بااین‌حال اولیویا زنی قوی است؛ زنی قوی که در شرایطی بسیار سخت به سر می‌برد؛ او کاملاً از خانواده و دوستانش بریده بود و دیوید تماماً او را تحت کنترل خود داشت و پذیرش این موضوع کار آسانی نیست. دودستگی میان مردم و نظرشان در این مورد که اولیویا قربانی است یا گناهکار، مسئله‌ی جدیدی نیست. افرادی که از روابط خشونت‌آمیز شناختی ندارند در تشخیص قربانی زیاد اشتباه می‌کنند. مبارزه‌ی اولیویا با احساس گناهی که بعد از مرگ دیوید به او دست داد نیز بسیار واقعی حس می‌شود. کلی ریمر در نگارش این قسمت کتاب بسیار عالی عمل کرده است. نثر او چنان واقعی است که خواننده می‌تواند همان درد و رنج اولیویا را همراه با او تجربه کند.

برای مشاهده ادامه مطلب بر روی عنوان زیر کلیک نمایید:

کتاب اعترافات یک مادر