مجموعهای از تازهترین و برترینهای نشر ایران و جهان https://www.cavack.com
جنگی که نجاتم داد
![جنگی که نجاتم داد](https://files.virgool.io/upload/users/23671/posts/lrrvuujtbung/3kyqkwm0ijpr.jpeg)
در جنگ جهانی دوم، زمانی که تصمیم گرفته میشود تا کودکان را از شهر بیرون ببرند، آیدا از شر مادر ظالمش خلاص میشود و میفهمد چیزهای بدتر از بمب هم وجود دارد. آیدا معلول است. پایش مادرزادی علیل بود و هرگز بهخوبی درمان نشد و مادرش از همان موقع در خانه حبسش کرد. آیدا دوام آورده اما هنوز تا کامیابی فاصله دارد. تنها دلیلی که باعث میشود آیدا زندگیاش را تحمل کند مراقبت از برادرش، جیمی، است. همانطور که جیمی بزرگ و بزرگتر میشود و برای آیدا از دنیای بیرون از خانه میگوید، آیدا برای پا گذاشتن به این دنیا مصممتر میشود. آیدا پنهانی راه رفتن را یاد میگیرد و هر موقع که مادر جیمی را به بیرون میفرستد آیدا هم او را همراهی میکند. داستان از زبان آیدا روایت میشود و او تمامی وقایع و مکالمهها را با جزییات بینظیری به یاد میآورد. این خواهر و برادر با سوزان، سرپرست بیذوق و شوقی که غصهدار مرگ دوستش، بکی، است همخانه هستند. با تمام اینها سوزان مراقب آنها است و بودونبود او برای بچهها بسیار اهمیت دارد.
لحن آیدا سرزنده و صادق است. چیزهایی که او از زندگی دریابد برای دختر سادهای چون او تلخ و آزاردهنده است. او با کمک سوزان دوره درمانی را آغاز میکند و زمانی که برای انجام این دوره پشت اسب سوار است، بالاخره آزادی را تجربه میکند. خاطرات گذشته هنوز هم او را آزار میدهد اما آیدا امیدوار است روزی برسد که مادر او را بپذیرد. نکتهی جالب اینجا است که سوزان نیز خاطراتی کموبیش شبیه به آیدا دارد و قبلاً توسط والدینش طردشده است. مادر دوباره پا به داستان میگذارد و غفلت او نسبت به آیدا و آزاری که به او رسانده آشکارتر میشود؛ در کنار اینها، محبت، عشق و احترام نیز رفتهرفته قدرت واقعیشان را آشکار میکنند. در میانهی جنگ و قربانی شدن چندین انسان، نبرد آیدا برای آزادی و موفقیتش قابلتحسین است.
کودک که بودم در انتخاب کتابهایم خیلی دقت میکردم. از دقت منظورم این است که از خواندن هر کتابی که حتی ممکن بود «ناراحتکننده» باشد پرهیز میکردم. پلی به ترابیتیا؟ اصلاً. جزیرهی دلفینهای آبی؟ بعدی. آن جاکوبی که دوستش داشتم؟ حرفش را هم نزن. فقط خدا میداند روی چه حسابی کتابی را که حتی ورق هم نزده بودم «ناراحتکننده» میدانستم. خیال میکنم از روی جلد کتاب تصمیم میگرفتم. کتابهایی که در آن بچهها کاری میکنند تا این جهان و پوچیاش از خودشان خجالت بکشند اصلاً به کارم هم نمیآمد. خوشبختانه آن دوره را پشت سر گذاشتم و آخرسر نگاهی به کتابهایی که از مطالعهشان سر باز میزدم انداختم تا دستم بیاید چه چیزی از دست دادم.
هنوز هم که هنوز است آن دختربچهی دهساله با من است و هر بار که بخواهم کتاب جدیدی بخوانم با او مشورت میکنم. بهاینترتیب کتاب «جنگی که نجاتم داد» را که برداشتم مجبور شدم با طولوتفصیل برایش توضیح دهم که این کتاب علیرغم جلد و خلاصهاش آنقدرها هم قرار نیست جگر آدم را آتش بزند. مطالعهی این کتاب واقعاً جالب و رضایتبخش بود. بردلی اثری تاریخی-داستانی خلق کرده است و یک تیپا هم نثار تمام ماجرای تخلیهی شهر در جنگ جهانی دوم کرده است.
آیدا دهساله است و هرگز از خانه بیرون نرفته است. هرگز نور خورشید را بر صورتش حس نکرده است و هرگز پاهایش را روی چمنها نگذاشته است. با پای علیل به دنیا آمده و مادرش او را موجودی کریه و مایهی خجالت خود میداند. پس واضح است که اگر شانس در خانهاش را بزند و او این فرصت را داشته باشد تا به همراه بقیهی بچههای هم سن و سالش و برادرش جیمی، زندگی را بیرون از شهر تجربه کند، آن را روی هوا میقاپد.
برای مشاهده ادامه مطلب بر روی عبارت زیر کلیک نمایید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب محشر صغرا
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب هنر چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب بیلی باتگیت