مجموعهای از تازهترین و برترینهای نشر ایران و جهان https://www.cavack.com
شهر دزدها
شهر دزدها
هرچقدر هم که این اواخر رمان معرکه خوانده باشید، «شهر دزدها» را که مطالعه کنید متوجه میشوید که این رمان مانند «ناطور دشت» و «بادبادک باز» خاص و منحصربهفرد است. بگذارید بهجای آنکه داستان را برایتان تعریف کنم چهار دلیل بیاورم که چرا باید «شهر دزدها» را خواند:
۱. خیلی از رمانهای تاریخی بر اساس طرز تفکر مردم آن زمان و با طرز نگاه قدیمی نوشته میشوند. گرچه واکاوی طرز فکر مردم درگذشته جالب است اما گاهی میتواند خستهکننده باشد و به کتاب حال و هوایی بیشازحد قدیمی ببخشد؛ مثال بارز این موضوع شاهکار «موبی دیک» است. در این رمان اما ما با نوهای روبهرو هستیم که درست مانند ماست و ما را به گذشتهها میکشاند و داستانی را که از پدربزرگش شنیده، با زبانی آشنا و امروزی نقل میکند.
شاید گمان کنید که این ابزار نوشتن غیرواقعی و بیشازحد هالیوودی است اما کتاب را که مطالعه کنید درمییابید که اینطور نیست. نویسنده تماماً موفق شده مخاطب را در زمان به عقب ببرد و کاری کند تا با شخصیتها طوری ارتباط برقرار کند که گویی دوستان نزدیکانش هستند. این شیوهی داستانگویی امروزه بسیار محبوب است.
۲. در ابتدای کتاب شهر دزدها میخوانیم که دختر ۱۷ ساله و خجالتی، با پسرکی یهودی و باهوش، زیرک و باسواد که ازقضا قصهگوی خوبی نیز هست در ارتباط است. در ذهن پسرک گفتوگویی مدام دربارهی افکارش که گاهی مسخره و بیاهمیت هم هستند و اتفاقات ناگواری که در اطرافش رخ میدهد، جریان دارد. رفیق سن و سال دار ترش پسری دانشجو است که به قول گفتنی «دنیادیدهتر» است و در مسائل مربوط به خانمها باتجربهتر؛ نویسندهای فیلسوف و صدالبته خوشپوش و گاهی تندخو. اوست که دست به گردن رفیق خجالتی و جوانش میاندازد و چموخم رابطه با زنها و شراب و این داستانها را به او میآموزد. رابطهی میان آن دو هم خندهدار و هم تأثیرگذار است و درست مانند هر دوستی دیگری است که تابهحال دیدهاید.
مشاهدات پسر جوانتر و رفیق سن و سال دار ترش متفاوت و تجربیات آن دو بسیار خواندنی است. عشق و دوستی نیز همینجور است و نویسنده موفق شده تا این تجربیات را به نحوی به مخاطب خود منتقل کند که او ذرهذرهی خاطرات نوجوانیاش را به یاد آورد و باز زندگی کند؛ آن زمان که بچههای بزرگتر از واقعیتهای روابط بزرگترها به ما میگفتند و ما حالا با مرور این خاطرات، سری تکان میدهیم و فکر میکنیم نیمی از این حرفها راست و نیمی دیگر دروغاند. کمتر کتابی پیدا میشود که اینطور سبب شود آدم گذر زمان را حس کند.
۳. داستان بهسرعت پیش میرود و بیشتر هم از دوستی و آنچه در ذهن شخصیتها میگذرد سخن میگوید؛ شاید اینها باعث شوند گمان کنید موضوع تاریخی اولویت دوم را دارد. بااینحال اما نویسنده کاری میکند تا مخاطب بهخوبی درد و رنج و آوارگی و گرسنگی مردم را در سرمای زمستان در طی حملهی آلمان به لنینگراد لمس کند.
دربارهی نقشههای بیرحمانه و حسابشدهی نازیها و تلاشهای قهرمانانهی مردم روسیه که با دستخالی با آنها مقابله میکردند هم اطلاعات بسیار خوبی آورده شده است. بااینکه خود حقایق تاریخی جذاب و تکاندهنده هستند اما آنچه سبب میشود مخاطب پیگیر دنبال کردن داستان باقی بماند نظرات و افکار دو رفیق جوان و نهایتاً، قهرمانمان است.
۴. شخصیتهای کتاب همگی جذاب هستند و عالی شخصیتپردازی شدهاند؛ از رهبر باهوش و جذاب نازی گرفته تا زنی مستعد و خشن که همراهیاش میکند و ازقضا تیرانداز ماهری هم هست و مرد پیری که به طرزی مسخره آنها را به مأموریت میفرستد و باعث تمام این بدبختیها میشود.
برای مشاهده ادامه مطلب بر روی عبارت زیر کلیک نمایید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
ذهن و زمان
مطلبی دیگر از این انتشارات
دختری که با آتش بازی کرد
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب تولستوی از نگاه خود و معاصرانش